به گزارش همشهریآنلاین به نقل از فارس، صغرای خدادادی، متولد سال ۱۳۵۰، مدیر ندامتگاه زنان در کشورمان است. او اولین زنی است که چنین مسئولیتی را از آذرماه ۱۳۹۹ در کشورمان بر عهده گرفته است.
او میگوید: کار در زندان دشواریهای خاص خودش را دارد؛ اما نه آنچنانکه خیلیها ارزیابی میکنند. هر کاری میتواند سخت باشد اگر در آن تجربه کافی نداشته باشیم. حدود ۲۶ سال تجربه دارم در تمام این سالها با زندانیها ارتباط چهره به چهره داشتم. شغل من زندانبانی بوده است. ارتباط بسیار مؤثر و احساس همدلی با زندانیها داشتم. همین اتفاق باعث انتخاب من شد و البته یقین دارم خیلی از همکارهای من نیز میتوانستند در این مسئولیت قرار بگیرند. حالا قرعه به نام من افتاد. درباره رسانههای معاند باید بگویم که همیشه در حال موضعگیری نسبت به اتفاقات کشورمان هستند. البته اکاذیب هم بسیار میگویند. توجهی به این اخبار ندارم و کاری انجام میدهم که با حفظ قوانین قضایی منافع زندانی را در پی داشته باشد.
خدادادی درباره اتفاقات خوب زندان گفت: یکی از بهترین اتفاقات خوب، ورود خیران به زندان و فراهم کردن آزادی زندانیان است. با اجرای طرحهایی مثل طرح «نذر هشتم» در هشتم هرماه، تعداد هشت زندانی که اغلب جرائم مالی دارند آزاد میشوند. این طرح از چند ماه گذشته کلید خورد و شب عید حدود ۵۰ نفر از زندانیان زن به کمک خیران به خانههای خود برگشتند و بهجای بندتکانی، پتوشویی و رفتوروب در زندان، خانههای خود را خانهتکانی کردند. از این بابت بسیار خوشحالیم.
مدیر ندامتگاه زنان استان تهران درباره تلخترین خاطره خود از زنان گفت: زندان حتی اگر هم همهچیزش روبهراه باشد باز هم زندان است. همیشه تلاش کردم که این حس زندانی را کاهش دهم؛ اما در بین همه این خاطرات یک اتفاق برای من بسیار ناگوار بود و تا مدتها ذهن من را درگیر کرده بود. پسربچه ۱۰ ساله وقت ملاقات به دیدن مادرش آمده بود. آنقدر در آغوش مادر غرق بود و مرتب او را بو میکشید و میبوسید که من و همه همکارانم که در آن لحظه بهعنوان مراقب وقت ملاقات بودیم به رفتارهای پسربچه خیره مانده بودیم. واقعاً لحظههای عاشقانه مادر و فرزندی بود. ملاقات تمام شد مادر باید به داخل بند برمیگشت؛ اما پسرک بسیار بیتابی میکرد. حدود ۲۰ دقیقه ملاقات را تمدید کردیم. در این مدت تلاش کردیم مادر و فرزند را راضی کنیم تا به قوانین احترام بگذارند؛ اما هر چه بیشتر میگفتیم بیشتر ناامید میشدیم. ابراز عشق این مادر و پسر بسیار ستودنی بود؛ اما لحظه جدایی فرارسید. ناچار آنها را از هم جدا کردیم. هر دو مقاومت میکردند. صدای گریه، فریاد و شیون مادر و فرزند در تمام این سالها در گوش من زنگ میزند. بعد از این که مادر به بند رفت و کودک از زندان دور شد من و همکارانم برای آنها گریستیم.
وی همچنین درباره یکی از خاطرات شیرین خود از زندان گفت: در بین اینهمه تلخیها و شیرینیها حدود یکی دو سال پیش جمعی از زنان زندانی اصفهان را همراه با خانوادههایشان برای زیارت به مشهد بردیم. سفر بسیار معنوی و خوبی بود. در بخشی از سفر تصمیم گرفتیم هماهنگی انجام دهیم و آنها را به پارک آبی مشهد بفرستیم. یکی از خانمها که همراه با دختر ۸ سالهاش بود از رفتن امتناع میکرد و مرتب میگفت که من و دخترم در هتل میمانیم. دلم میخواست دختر همراه با مادرش به پارک بروند و مثل بقیه روز شادی را داشته باشند. در عمق نگاه دختر میخواندم که دوست دارد به پارک آبی برود. خلاصه بعد از این که با آنها صحبت کردم متوجه شدم که مشکل مالی دارند و با مبلغی که به آنها دادهشده فقط یک نفر میتواند به پارک برود پس تصمیم گرفته بودند که هیچکدام نروند. هزینه را خودمان پرداخت کردیم و همه با هم رفتیم. دخترک آنقدر در مسیر خوشحال بود که چند بار نزدیک من آمد و من را مامان صدا کرد. آن موقع فکر میکردم اشتباه لپی کرده است؛ اما حالا حدود یک سال و نیم است که هرماه زنگ میزند و باز هم من را مامان صدا میکند. یادم میآید اولین بار که به من زنگ زد میگفت: خوشحالم که شما مادرم را دوست دارید. با وجود این که دیگر در ندامتگاه زنان اصفهان نیستم، هنوز هم پیگیری میکنم که این مادر بتواند با پابند الکترونیکی از زندان بیرون بیاید و بالا سر دخترش باشد که انشاءالله بهزودی فراهم میشود.
نظر شما