همشهری آنلاین_فرزین شیرزادی: تهران کوچک بود و به ولنگاری امروز دچار نبود و اهل کوی و برزن در کوچهها و کاروانسراهای خاکآلود پی نانی بودند و دل و دینشان را با آداب و رسومی مشترک به همراه داشتند. رپرپه طبل و صدای شیپور و شلیک گلوله توپ به معنای جنگ نبود که هرکدام یادآور مقررات و مناسبتی بود برای اهالی پایتخت. سفره قلمکار برای پیشافطار و پسافطار و شبچره پهن میشد و دوختن رخت مراد در ردیف رسوم متداول و تکرارشونده ماه رمضان بود.
رمضان چرخه اقتصادی و بازار خودش را داشت، صاحبان قهوهخانهها و قهوهچیها میدانستند که بعد از اذان مغرب تا سحرگاه سرشان شلوغ است، بیرون مساجد بزرگ، پاتوق خردهریزفروشان بود و مشتری ثابت این بازار هفترنگ زنان بودند که میشنیدند: «کفگیر با ملاقه/ مال عمو چلاقه» یا: «خانما، همت کنن/ پول ندارن، قیمت کنن». داخل مساجد هم مردها سبیلتاسبیل نشسته بودند پای سخن صاحب منبر که تا قبل از انقلاب مشروطه از حلال و حرام میگفت و اهمیت نماز و روزه و واجبات و مستحبات و پس از این رویداد، مسائل و مشکلات مردم و حاکمان هم به این گفتهها اضافه شد، بلکه چشم و گوش جماعت باز شود.
میگویند «سید جمالالدین اصفهانی»، پدر «محمدعلی جمالزاده»، داستاننویس، یکی از نخستین کسانی بوده است که چراغ وعظهای عقیدتی – سیاسی را در مساجد مشهور و معروف آن روزگار، مانند مسجد شاه (مسجد امام کنونی در جوار بازار بزرگ تهران) و مسجد شیخ عبدالحسین یا همان مسجد آذربایجانیها روشن کرد و مردم چنان مشتاق بودند که روزنامه «الجمال» همواره جایی را برای انتشار آن سخنان در نظر میگرفت.
خلاصه، ماه رمضان برای روزهداران با جلوههای گوناگون زندگی، از تفریح و سرگرمی و دید و بازدید بگیر تا مردمداری و سیاست و عبادت و اطعام، گره خورده بود که نمونههایی از آن را برایتان بازگو میکنیم.
طبلها چرا به صدا در میآیند؟
تهران صد و پنجاه – شصت سال پیش هم برای خودش عالمی داشت. هر کسی یک جوری لقمه نانی به کف میآورد و دنبال کسب وکاری بود و این تلاش معاش را با برآمدن خورشید و به خون نشستنش تنظیم میکرد؛ تا هوا روشن بود باید میجنبیدی و تاریکی مترادف بود با بگیر و ببند و پناه بردن به خانه و کاشانه یا یافتن سرپناهی برای آرمیدن.
غروب که از راه میرسید، در ارگ تهران و چهارسوق بزرگ بازار، طبالها وظیفهشان را مطابق معمول با کوفتن بر طبل شامگاه انجام میدادند و فریاد میزدند: «برچین! ... برچین! » کاسبان که از چند و چون آییننامه شبانه مطلع بودند، بساطشان را جمع میکردند و در حجرهها را میبستند و دلشان به حضور نگهبانان شب قرص بود. سه ساعت بعد از غروب هم شیپورچیان بر شیپورها میدمیدند و با اعلام خاموشی، رفتوآمد در شهر ممنوع میشد. این قوانین اما در ماه رمضان به کل کنار گذاشته میشد؛ دیگر نه شیپوری در کار بود و نه طبالی. مردم میتوانستند زیر نور فانوسهای پیهسوز و نفتی در گذرها بروند و بیایند و بساط حمامداران و زورخانهها و قهوهچیها به راه بود.
- سفره فقیر و غنی
در تهران قدیم، زمان افطار و سحری با شلیک توپ اعلام میشد. با فرارسیدن ماه رمضان، در چهار گوشه شهر توپهایی مستقر میکردند که شلیک سه گلوله آنها نشانگر لحظه شرعی اذان مغرب و اذان صبح بود. مراسم افطار پس از شلیک سومین گلوله با خوردن شیر، خرما، شیربرنج وترحلوا آغاز میشد و رمضانهای زمستانی در سفره قلمکار به صرف حلواارده گرمتر میشد و تابستانهای رمضانی هم با پالوده سیب و خاکشیریخمال معروف تهران دلپذیرتر میگذشت. به این سفره و مخلفاتش میگفتند سفره پیشافطار.
آبگوشت و کوفته و شامی یک طرف بساط پسافطار بود برای آنها که نیازمند نبودند و طرف دیگر اما چرب و چیلیتر بود با چلوخورش و چلوکباب و برهکباب که مخصوص اعیان بود و مایهدارها. اما بعد از این دو وعده اصلی، لذت شبچره دیگر چندان در انحصار ثروتمندان نبود که شکستن تخمه و سق زدن باقلوا و پشمک و یک قاچ هندوانه یا خربزه دور از دسترس نبود. روزهداران اغلب صبحها بیشتر میخوابیدند و جز صاحبان مشاغل گروه یک (به قول ستاد ملی مقابله با کرونا)، یعنی نانوایان، قصابان، بقالان، بقیه مردم دیرتر سراغ کسب و کارشان میرفتند. رسم بود که اهل ورزش و زورخانه، شبهای رمضان، به دیدار دوستانشان در محلههای دیگر میرفتند و شبی دیگر را وعده میکردند برای میزبانی از آنها در زورخانه خودشان.
- رخت مراد
مسجدجامع بازار، مسجد سپهسالار و مسجد شاه تا سالهای سال در آخرین روزهای ماه رمضان، بیست و هفتم این ماه، محل به جا آوردن سنتی دیگر در بین اهالی تهران قدیم بودند. تهرانیها این رسم پرسابقه را با عنوان «پیرهن مراد» یا «چادر مراد» با دوختن رختی برای خود به نیت حاجتروا شدن انجام میدادند. ترتیب کارشان چنین بود که زنان و مردان حاجتمند با پارچههایی که از قبل تهیه کرده بودند، بین دو نماز ظهر و عصر، رخت مراد را میدوختند و معتقد بودند که با پوشیدنش حاجاتشان برآورده خواهد شد.
گفتهاند که پارچه مورد نظر برای دوختن رخت مراد باید از پول حاصل از تقاضا از چهل نفر که نامشان محمد، علی، زهرا یا فاطمه بوده، تهیه میشده است. زنان یا مردان حاجتمند، پس از تدارک پول خرید پارچه، به شیوه گفتهشده، باید از بزازی که نامش محمد یا علی بود و فروشگاهی رو به قبله داشت، پارچه را میخریدند و در فاصله نماز ظهر و عصر روز بیست و هفتم ماه رمضان در مسجد میبریدند و میدوختند و بعد از نماز به تن میکردند.
همچنین گفته شده، برخی از کسانی که قصد دوختن این رخت را داشتند، از شب نیمه شعبان، چلهکشی پارچه را انجام میدادند و در شب بیست و چهارم ماه رمضان آن را از کارگاه بیرون میبردند و در روز بیست و هفتم پارچه را میدوختند. آنان معتقد بودند اگر بیماری با اخلاص کامل از این رخت استفاده میکرد، بهبود مییافت و اگر بستهبخت بود، گره از اقبال فروبستهاش گشوده میشد.
نظر شما