تقریبا بیشتر استادان قصهپردازی در جهان معتقدند که تعداد موضوعات داستانی آنقدر زیاد نیست که بشود هربار و به تعداد داستانهایی که هر روز هم به مجموع آنها افزوده میشود، به موضوع تازهای در جهان داستان دست یافت.
بنابراین معمولا توصیه بر بازآفرینی با نگاه تازه در هر بار روایت از قصه پیشین است. در این حوزه مفاهیمی چون عشق، نفرت، شجاعت، ترس، حسادت و... واژههای آشنایی هستند که معمولا دستمایه کار بسیاری از نویسندگان قرار میگیرند و اتفاقا هر بار ماجراهای تازهای از بازی با این واژهها تراوش میکند.
مجموعه داستان «گوساله سرگردان» نوشته مجید قیصری، تاکیدی مجدد بر این باور است که میشود هر قصهای را بار دیگر و با شخصیتهای تازه و مکانهای جدید خلق کرد، به گونهای که در عین یادآوری فضایی تازه، همان علت و معلولیت قصههای پیشین را به مخاطبان امروزی یادآوری کند.
کتاب جدید او شامل 8داستان کوتاه است که اگر بخواهیم ویژگی خاص داستانهای این مجموعه را نسبت به بقیه مفاهیم به کار گرفته شده متمایز کنیم. توجه نویسنده به خاستگاه اولیه قصهها و روایتها و در مجموع کهن الگوهای روایی از جمله شگردهای روایتی قصص قرآنی برجسته است. اوج توجه نویسنده به این موضوع در داستان نسبتا بلند «گوساله سرگردان» نمود دارد که نام کتاب هم از این عنوان برگرفته شده است.
داستان کوتاه «عودعاس سبز» هم در این فضا خلق شده که از نظر شیوه روایی ارتباط تنگاتنگی با داستان گوساله سرگردان دارد. ارتباط بقیه داستانهای کتاب با این دو داستان، فقط در موضوع بیرونی و ظاهری آنها که درباره جنگ بین نیروهای دو کشور ایران و عراق است خلاصه شده و از نظر بنمایه قصه با هم تفاوت دارند.
شالوده اصلی دو داستان یاد شده بر بستری از بنمایههای آشنایی از قصههای قرآنی بنا شده و چگونگی طراحی و اجرای ساختار درونی قصه در دل داستان، دقیقا منطبق با اجزا و پیوندهای درونی قصههای قرآنی است. به عبارت دیگر، قیصری داستانی با فضاسازی و حال و هوای دنیای امروز خلق میکند که اماکن و شخصیتهای آن برای مخاطب امروزی آشناست، چون از اطراف و میان آنها انتخاب شده، نوع روابط شخصیتها هم غریبه نیست، اما همین نوع روابط میان آدمها، یک رابطه بین داستان پیش روی مخاطب با قصههای آشنای قرآنی را به خواننده یادآوری میکند.
داستان عودعاس سبز، شکلروایی گزارشی دارد از زاویه نگاه یک سرهنگ ارتش عراق. نویسنده برای داستان، مقدمه کوتاهی آورده که در آن توضیح داده تمام دیدهها و شنیدهها مستقیما به قلم همان سرهنگ مسعود شنشل است. زمان وقوع حوادث داستان هم در همان مقدمه که به بخش کلیدی داستان تبدیل شده، آمده تا مخاطب در همسانسازی قصه داستان با قصهای که در تار و پود داستان تنیده شده، دچار مشکل نشود.
اگر سرهنگ عراقی را نماینده قومی ببینیم که شور عصیان به سردارند، جایی که برای بروز عصیان آنها انتخاب شده، طبعا متعلق به قوم دیگری است. روایت متن اصلی این داستان به کسی نسبت داده شده که یک هفته قبل از هجوم سراسری عراق- یومالرعد- به ایران برای بررسی جوانب ماجرا از سواحل ایران گذشته و در شهر بستان مناطق پیشروی خود در خاک ایران را زیرنظر دارد. تا اینجای داستان به شکل واقعی و باورپذیر است که احتمالا نویسنده برای آمادهسازی ذهن مخاطب تدارک دیده و ماجرای اصلی داستان از این نقطه شروع میشود.
البته عبور از این مرحله به بخش دیگر- از فضای واقعی به صحنههای فرا واقعی- به نرمی اتفاق میافتد و در ابتدا خواننده متوجه نمیشود:«...میان چولانها استراحت کردم تا عضلات گرفتهام باز شود. یک نفس پارو زده بودم تا ساحل. (منظور سواحل ایران در حوالی نیزار هور است) به هنگام استراحت از دور صدای دامدام کوبکشی مدام به گوشم رسید، به نحوی که نتوانستم در مقابل ریتم آن صدا، کنجکاویام را مهارکنم.
با اینکه نمیدانستم منبع صدا کجاست، به حدس و گمان راه افتادم...»(ص33) و به این شکل راوی به دنبال صدا میرود. مشاهدات او از این مرحله به بعد کمکم آن فضای مورد نظر نویسنده در ارائه داستانی با مضمون مشترک با قصههای قرآنی را ساخته و پرداخته و آشکار میسازد. راوی در دشتی هموارکشتی بزرگی را میبیند با گله به گله آتش برافروخته در اطرافش و مردان قداره بند و... صحنههای بعدی به سوارشدن گلههایی از چهارپایان و پرندگان و... به آن کشتی بزرگ ختم میشود که در این لحظه، قصه آشنای کشتی حضرت نوح در ذهن خواننده تداعی میشود و بقیه ماجراهای داستان عودعاس سبز دیگر برای مخاطب آشنا با قصههای قرآنی قابل حدس و پیشداوری است.
این موضوع، عنصر کشمکش در این داستان را تا حدودی کمرنگ میکند، اما چگونگی بازگشت راوی از آن فضای فرا واقعی فراهم شده توسط نویسنده، کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد تا پایان داستان را هم پیگیری کند. البته در این میان یک حدس همیشگی هست که در عین پیش پا افتادگی، معمولا توسط بسیاری از نویسندگان مورد استفاده قرار میگیرد که مجید قیصری هم به آن متوسل شده: راوی، صحنههای خارقالعاده و فراواقعی را در خواب ببیند؛ سرهنگ عراقی و راوی داستان عودعاس سبز قیصری هم آنچه را که تداعیگر کشتی نوح و فضای آن دوره بوده، در خواب دیده است.
«...دیگر باره از آن آب گس تلخ به من نوشاندند. وقتی بیدار شدم اثری از آن کشتی و آن مردان قداره بند و آن قوم نبود...»(ص35و36)از منظر قیصری فاصله زمانی، وقفهای در تکرار وقایع و رویدادهایی که هر بار به شکلی تازه، اما با همان ماهیت قبلی به وقوع میپیوندند، ایجاد نمیکند.
داستان عودعاس سبز، انگار برای این خلق شده که بگوید قصههای ازلی تا ابد تکرار خواهند شد البته با این تفاوت که در هر دوره زمانی و مکانی شکل وقوع آن به ظاهر تغییر خواهد کرد و طبعا در این میان شخصیتها، یا همان بازیگران نقشهای متفاوت قصهها تغییر خواهند کرد.
داستان گوساله سرگردان هم دقیقا در این راستا نوشته شده تا ذهنیت نویسنده برای اعلام این موضوع، در شکل پختهتری منعکس شود به عبارت دیگر، داستان گوسالهسرگردان نسخه تکامل یافته داستان عودعاس سبز است که در آن از ترفند پیش پا افتاده بهرهمندی از عنصر خواب برای پیوند دو دنیای متفاوت- از نظر زمانی و مکانی- استفاده نشده و کل داستان در فضای واقعی روایت شده و منظور نویسنده با استفاده از ترفند مشابه سازی بین نوع حوادث و رفتارهای شخصیتها تنیده شده است.
در این داستان هم از یک پیرنگ پنهان برگرفته از قصههای قرآنی بهره گرفته شده و داستانی با موضوع جنگ بین ایران و عراق در یک محیط ملموس و آشنا – طول جبهههای جنگ در نواحی مرزی- شکل گرفته است.
چینش شخصیتهای خاص و از پیش تعیین شده برای بیان مفاهیم خاص که در گفتار و رفتارهای آنها گنجانده شده، بخش مهمی از اهداف نویسنده را برآورده میکند. تقریبا تمامی شخصیتهای این داستان ما به ازای بیرون دارند که سراغ آنها را میتوان از قصه حضرت صالح در قرآن جست و جو کرد.
شخیت «ماموستا» در این داستان تداعیگر شخصیت حضرت صالح در قرآن است. حتی شخصیتهای حیوانی مثل «گاو کهربایی» و «گوسالهای با پوست براق» در این داستان نقش کلیدی در انجام اهداف نویسنده دارند.
به عبارت دیگر، نویسنده یک بار دیگر کهن الگوهای روایی در حافظه جمعی را از دل اعصار تاریخی بیرون میکشد و قابلیتهای تطبیقی بین وقایع و رویدادهای پیشین و کنونی را به مخاطبان امروزی یادآوری میکند.
البته تمامی این نیات، زمانی برآورده میشود که مخاطب امروزی آثار نویسنده با آن کهن الگوها و روایتهای ابتدایی آشنایی داشته باشد. بنابراین اگر فرض را بر این بگذاریم که خواننده امروزی از دورههای ابتدایی و پیدایش اولیه قصهها آگاهی دارد، میتوان روی دریافتهای مشترک به توافق رسید و در غیر این صورت، داستانهای عودعاس سبز و گوساله سرگردان بدون تکیه بر آن قصههای اولیه، در انتقال بارمعنایی مدنظر نویسنده مشکل دارند.
با این حال مجموعه حاضر به مخاطبان و نویسندگان عصر حاضر نوع جدیدی از شیوه روایی را پیشنهاد میکند که قابلیت تکامل دارد و در مرحله کنونی، تنها در حد یک آموزه نوشتاری است. داستانهای دیگر کتاب در این تقسیمبندی قرار نمیگیرند و هر یک به نوبه خود در رسیدن مجید قیصری به مرحله معین تثبیت شدهای از کار نویسندگی او در حوزه ادبیات داستانی جنگ موثرند.