ترجمه‌ی سارا منصوری: روز گذشته، سی و هشتمین جشنواره‌ی جهانی فیلم فجر به‌دبیری «محمدمهدی عسگرپور» کار خود را با فعالیت‌های حضوری و آنلاین و با رعایت پروتکل‌های بهداشتی آغاز کرده است. در این شماره هم مثل ‌هفته‌ی گذشته، دو گفت‌وگو با دو کارگردان حاضر در این جشنواره را برایتان آماده کرده‌ایم.

عكسي فوري از موقعيتي پيچيده

می‌گوید لمس روشنایی در دل تاریکی و امید به آینده، دقیقاً همان‌چیزی بود که می‌خواستم فیلمم به آن بپردازد. «اوبرتو پازولینی»، نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده‌ی ۶۴ساله‌ی ایتالیایی در سومین و تازه‌ترین فیلم سینمایی‌اش، داستان پدری جوان به‌نام «جان» را روایت می‌کند که متوجه می‌شود زمان زیادی از عمرش باقی نمانده و می‌خواهد در این فرصت باقی‌مانده، تصمیم‌های مهمی را برای آینده‌ی پسرش «مایکل» بگیرد. پازولینی می‌گوید این داستان را براساس ماجرایی واقعی که در روزنامه خوانده نوشته است.
یک‌جای معمولی، پیش از این نامزد دریافت بهترین فیلم از جشنواره‌ی ونیز بوده و جایزه‌ی بهترین فیلم را از جشنواره‌ی فیلم ورشو لهستان وایادولید اسپانیا را در کارنامه دارد و حالا در جشنواره‌ی جهانی فیلم فجر در بخش غیررقابتی «جام‌جهان‌نما» (جشنواره‌ی جشنواره‌ها) حضور دارد.
* * *
خواندم که در دفاع از فیلم قبلی‌تان «طبیعت بی‌جان»، آن را اثری در ستایش زندگی دانستید و نه مرگ. همین نظر را درباره‌ی فیلم آخرتان «یک‌جای معمولی» هم دارید؟
یک‌جای معمولی را فیلمی درباره‌ی پذیرش مرگ می‌دانم. فیلم قبلی‌ام حول یک شخصیت بود، اما در این فیلم دو شخصیت درگیر قصه هستند. فیلم از زاویه‌ی دید «جان» یا همان پدر روایت می‎‌شود. او تلاش می‌کند تا اتفاقاتی را که در حال وقوع است از دید پسرش «مایکل» پنهان کند. ما در این اثر شاهدیم که یک پدرِ در حال مرگ، چه‌طور پسرش را برای آینده‌ای نامعلوم و متفاوت آماده می‌کند. بله! این فیلم هم درباره‌ی زندگی است، اما این‌بار مرگ است که اهمیت زندگی را برجسته می‌کند. این مثالی است برای برجسته‌ترکردن اهمیت زندگی که داستانش را مثل خیلی از کارهای اخیرم، از ماجرایی واقعی الهام گرفتم که در روزنامه خوانده بودم.
شما در این فیلم به روند بیهوده‌ی جلسات فرزندخواندگی اشاره دارید. جان باید در جلسه‌ای کوتاه، بزرگ‌ترین تصمیم زندگی‌اش را بگیرد؛ جلسه‌ای که در آن والدین احتمالی آینده‌ی فرزندش مشخص می‌شوند.
بله، البته تأکید دارم وضعیتی که در یک‌جای معمولی نشان داده می‌شود، بسیار نادر است. به‌طور معمول والدین در روند فرزندخواندگی کودکشان نقشی ندارند. معمولاً یا از دنیا رفته‌اند یا کودک، رها شده و مراحل سرپرستی، توسط مددکاران اجتماعی انجام می‌شود. اما در داستان من، جان که چیز زیادی از عمرش باقی نمانده در پرونده‌ی فرزندخواندگی پسرش دخیل است. مادر کودک او را نمی‌خواهد، بنابراین مسئولیت تصمیم‌گیری کاملاً برعهده‌ی اوست. این موقعیتی بسیار پیچیده، عجیب و دشوار است و امیدوارم که فیلمم توانسته باشد این سفر معنوی جان را به‌خوبی منعکس کند. او در آغاز، تصویری واضح از آن‌چه برای مایکل می‌خواهد در ذهنش دارد، اما به‌تدریج، می‌بیند آن‌چه واقعاً برای پسرش خوب است، همان چیزی نیست فکرش را می‌کرده.
البته جان در این فیلم مشکل بزرگ دیگری هم دارد. نمی‌داند که به مایکل همه‌چیز را بگوید یا نه و مطمئن نیست که می‌خواهد پسرش او را در آینده چه‌طور به‌یاد آورد.
مایکل حق دارد که بداند والدین بیولوژیکی او چه کسانی هستند و برای همین در روند فرزندخواندگی به این موضوع توجه شده تا هرزمان که کودک در سنین نوجوانی یا بالاتر خواست، بتواند از گذشته‌اش باخبر شود. در فیلم یک‌جای معمولی، جان در ابتدا فکر می‌کند که بهتر است پسرش از او و اتفاقی که برایش افتاده بی‌اطلاع باشد تا بتواند یک زندگی معمولی داشته باشد. هرچند در ادامه عقیده‌اش تغییر می‌کند. وقتی این داستان را در روزنامه خواندم، برایم جالب بود که بفهمم مردم چرا به فرزندخواندگی علاقه‌مندند؟ مطالب بسیاری را خواندم و با افراد زیادی مصاحبه کردم.  در نهایت متوجه شدم دلایل به‌سرپرستی گرفتن فرزند، بسیار گوناگون و بسیار متفاوت‌اند، ولی در هرحال خانواده‌هایی که به این کار تمایل دارند، انسان‌هایی شریف، مهربان و قابل احترام‌اند.
یک‌جای معمولی در ظاهر، فیلمی ساده و بی‌تنش است که به موضوعی تلخ و تصمیمی دشوار می‌پردازد.
این یک تعریف عالی از فیلم من است. متشکرم! قصدم دقیقاً این بود که از ملودرام دور بمانم. داستان من درباره‌ی پدری است که سعی می‌کند شرایط پیچیده‌اش با پسرش را در روزهای پایانی عمرش مدیریت کند. درست همان‌طور که جان سعی می‌کند جنبه‌های تلخ  و تاریک اتفاق را از مایکل دور نگه دارد، مخاطب هم به همین روش به داستان فیلم نزدیک می‌شود. بله، این داستانی غم‌انگیز است، اما دل‌گیر نیست. لمس روشنایی در دل تاریکی و امید به آینده، دقیقاً همان‌چیزی بود که می‌خواستم فیلمم به آن بپردازد.
چرا ترجیح دادید که یک پدر را در این موقعیت قرار دهید و نه یک مادر تنها را؟
به‌طور معمول وقتی از والد تنها حرف می‌زنیم، همه اول به مادر فکر می‌کنند. این پدران هستند که غالباً خانه را ترک می‌کنند و مادران سرپرستی فرزند را برعهده می‌گیرند. ولی در فیلم من، جان این نقش راپذیرفته و موقعیت او بغرنج‌تر از موقعیتی معمولی است، چرا که هم از سوی مادر کودک کنار گذاشته شده، هم فامیل و خانواده‌ای ندارد که به آن‌ها تکیه کند. از همه مهم‌تر بیماری سختی هم دارد. از طرفی برای خودم بسیار راحت‌تر بود که با یک مرد ارتباط بگیرم. از نظر من، با ذهن یک پدر خیلی آسان‌تر می‌شود درگیر شد. شاید چون خودم پدر سه فرزند هستم و باید بگویم بعضی از تجربیاتم در این زمینه را هم در فیلم وارد کرده‌ام.
چرا خواستید فیلمتان تا این حد واقع‌گرا باشد؟
قصدم این نبود که داستانی عادی را به شیوه‌ای معمول روایت کنم، بلکه یک عکس فوری از موقعیتی پیچیده می‌خواستم! مثل این است که دو ماه درگیر ماجرای زندگی این افراد شوید. برای همین است که فیلم با دکتررفتن جان شروع نمی‌شود که مثلاً به او بگوید «شما پنج‌ماه بیش‌تر زنده نیستید» و با مرگ او یا بازگشتش به بیمارستان هم تمام نمی‌شود. مثل این است که در اتوبوس با کسی ملاقات کنید. شما فقط با این افراد ملاقات می‌کنید و کم‌کم اطلاعات بیش‌تری درباره‌شان به‌دست می‌آورید. شما وارد زندگی آن‌ها می‌شوید و برای مدتی ماجرای آن‌ها را دنبال و بعد هم ترکشان می‌کنید.البته، در فیلم ما جرقه‌ای هست؛ جرقه‌ای که توجه‌ مخاطب را به شخصیت داستان جلب می‌کند. این جرقه احساسات شما را درگیر می‌کند. در واقع داستان زیادی وجود ندارد و در یک‌جای معمولی، ما بیش‌تر از وقایع، احساسات را دنبال می‌کنیم.

کد خبر 603466

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha