همشهری- علی عمادی : سالها قبلتر از آن که «برکینگ بد»، نام هایزنبرگ را بر سر زبانها بیندازد، او را در مدرسه و دانشگاه با «اصل عدمقطعیت» شناختیم؛ همان که همکار حمید «هامون» در برگردان فارسی «Uncertainty principle» میان عدمیقین، بییقینی و یا اصل فقدان یقین دست و پا میزد اما هامون اصرار داشت به عدمقطعیت؛ «این بهمعنای استیصال مغز بشر هم هست؛ یعنی میگه کل جهان موجود یا پدیدههای بیرونی... ببین، اساسا میگه کوچکترین ذرات هنوز معلوم نیست چیه؛ موجه، ذرهاس، روحه، جسمه...» و بعد وقتی کلافگی و بیحوصلگی رفیقش را دید، کتابی برداشت، آن را ورق زد و رفت سراغ آن که ببینند، «دریابندری چی میگه، آشوری چی میگه، عنایت چی میگه...» اما خودش هم حوصلهاش سررفت، کتاب را بست و روی میز گذاشت و گفت: «خودت ببین دیگه!» پس از آن خدابیامرز خسرو شکیبایی همانطور پرطمطراق تکرار کرد؛ «اصل عدمقطعیت». سر آخر هم نگاهی به کتاب توی دست همکارش انداخت و او را به باد استهزا گرفت که «تو هنوز گرفتار این فلسفه و فیزیکی؟ موندی توش؟... عین خر توی گِل وامونده مرتیکه!»
ورنر هایزنبرگ، دانشمند آلمانی، اصل عدمقطعیت را اوایل قرن بیستم (۱۹۲۶) مطرح کرد؛ قانونی که نیاز به اثبات ندارد؛ این که در آن واحد، کمیت سرعت و مکان ذرهای به کوچکی الکترون را نمیتوان تعیین کرد و همین انقلابی در فیزیک کوآنتوم پدید آورد. در شناسایی ساختار اتم، براساس این اصل، فرضیات مداری دانشمندانی چون نیلز بور، جای خود را به فضای اربیتالی داد و حتی تئوریهایی چون نسبیت بر شانههای این اصل قد کشید و پردرآورد. هایزنبرگ و اصلش آنچنان در دانش تجربی پرآوازه است که آقای معلم شیمی (والتر وایت) سریال برکینگ بد، بعد از راهاندازی آشپزخانه موفقش، وقتی دنبال نامی میگشت که از شنیدن آن لرزه به اندام دشمنانش بیفتد، بدون هیچ تردیدی او را برگزید. با این همه در ساحت علوم انسانی چکیده اصل عدمقطعیت همانی است که داریوش مهرجویی در زبان «هامون» گذاشت؛ استیصال مغز بشر.
فیلم تحسین شده «پدر» درباره پیرمردی با بازی عالیجناب آنتونی هاپکینز است که بیماری آلزایمر دارد. فضای غمبار و مصیبتزده «دمانس» یا زوال عقل و آلزایمر پیش از این نیز در فیلمهای جذابی مانند «هنوز آلیس» با بازی خانم جولین مور، ترسیم شده است، اما آنچه پدر را یک سروگردن بالاتر از چنین فیلمهایی میبرد، غیر از بازی هاپکینز بزرگ، روایت آن است.
شخصیت اصلی فیلم بهدلیل بیماری نمیتواند موقعیت زمانی و مکانی خودش را بهدرستی تشخیص دهد اما بیننده فیلم که چنین گرفتار نیست هم با نوع روایت انتخابی، درست در همان نقطه قرار میگیرد. براساس شخصیتها و موقعیتهایی که فیلم برای مخاطبانش تعریف میکند، بیننده همپای کاراکتر اصلی غافلگیر میشود و در فضایی پرابهام، مستاصل میماند. این همان عدمقطعیتی است که بسیار دهشتناکتر از فراموشی جلوه میکند.
رفتار انسانها براساس نظامی فکری و ورودیهایی ذهنی تنظیم میشود که شاید این منظومه از اساس روی ایدهای غلط بنا نهاده شده باشد. برای قرنها، بشر زمین زیرپایش را مسطح میدانست که در جایی به آسمان میرسد. کلیسای قرون وسطی براساس همین باور تا اعدام دانشمندی چون گالیله که آن را گرد میپنداشت هم رفت. (طرفه آنکه در دیاری که سازمان فضاییاش مریخنورد به آسمان میپراند، همچنان جمعیتی هزاران نفره هنوز بر چنین باوری هستند و زمین را مسطح میدانند.) قطعیتی که کلیسا دراینباره داشت با دریافتهای جدید بشری از محسوسات پیرامونش رنگ عوض کرد. چرا راه دور برویم؟ همین یک سال و اندی پیش، پس از سقوط هواپیمای اوکراینی، عمده افکار عمومی براساس اظهارات اولیه مسئولان و تصورات ذهنی که از برخورد موشک با هواپیمای مسافربری داشت، این حادثه را فنی تلقی میکرد اما خیلی زود واقعیت معلوم شد.
مجموعه دریافتهایی که درکنار هم قرار میگیرند، واقعیتهایی را برایمان پدید میآورند که معلوم نیست چندان به حقیقت نزدیک باشند. هرآن که اندوخته دانش بیشتری داشته باشد، قطعینبودن هر واقعیت را بیشتر باور میکند و در مقابل، جزماندیشی از آن آنهایی است که در برابر واقعیتها، به قطعیتی غیرقابل بازگشت میرسند. در چنین فضایی، هرنوع تغییر، سنگین مینماید و این عدمقطعیت و استیصال بدتر از هرگونه فراموشی، کار را به جنون میکشاند.
آنتونی یا همان پیرمرد اصلی داستان فیلم پدر، طبق آنچه در هر لحظه باور دارد، کنشها و واکنشهایی از خود نشان میدهد که برای دوروبریها تعجببرانگیز است اما بیننده که ورودی ذهنیاش، وابسته به رفتارهای او و نشانههایی است که از تصاویر و دیگر جزئیات فیلم دریافت میکند، نیز نمیتواند به قطعیت برسد و موقعیتها را بهخوبی تشخیص دهد؛ آیا دختر پیرمرد (با بازی اولیویا کلمن) واقعا «بابا کوچولو» را ترک کرده و به پاریس رفته است؟ خانه از آن پیرمرد است یا او مهمان خانه دخترش شده؟ کسی که بیرحمانه بر صورت پیرمرد بینوا سیلی میزند، پرستار آسایشگاه است یا چهرهای از یک پدر سختگیر در کودکی پیرمرد که حالا او را بهخاطر ایجاد مزاحمت برای نزدیکانش تنبیه میکند؟ و آنکه پیر درهمشکستهای را در آغوش میگیرد و دلداری میدهد، واقعا پرستاری از آسایشگاه سالمندان است یا صورتی از مادر آنتونی که در پی این همه استیصال سراغش را میگیرد؟
چرخشهای زمانی و بازگشت به لحظههایی معمولی از زندگی شبانهروز، با روایتی تازه از دریافتهای جدید آنتونی از موقعیت فعلی خود، کاملا در خدمت این عدمقطعیت است؛ آن هم در فضاهایی بسته و سرشار از رنگهای سرد و خاکستری و مرده. عمده فیلم در فضای بسته اتاقهای خانهای که پیرمرد فکر میکند مالک آن است (آیا زمین و کره خاکی که در آن زیست میکنیم از آن ماست؟) میگذرد؛ خانهای پر از راهروها و درهای بسته و با خنزر پنزرهایی که عمدتا بوی کهنگی میدهند. تک و توک نماهای بیرونی از نظرگاه پیرمرد، از قاب پنجرهای از داخل خانه به خیابانی است که در آن رفتن دخترش را میبیند یا به تماشای پسرکی میایستد که همراه پرواز یک نایلون خالی خرید با هر نسیمی، آن را دنبال میکند که چه بسا پیرمرد کودکی خود را به نظاره ایستاده باشد. در این میان موسیقی کلاسیک و ملودی تراژیک آن که در کل فیلم شنیده میشود، بر غمباری این فضا میافزاید.
همه این جزئیات که انگار سازهایی از یک ارکستر بزرگ هستند، بیننده را به جایگاهی میرساند که شخصیت اصلی سردرگم در میانه آن ایستاده است؛ او بهخاطر بیماری و ما تماشاچیان بهدلیل تمام آن ادلههای غیرقطعی؛ و این نقطه اوج فیلم پدر به شمار میرود.
پدر بدون هاپکینز، جواهری است بینگین؛ نمیشود این فیلم را بدون بازی درخشان او تصور کرد. در ابتدای فیلم او را پیرمردی سرحال مییابیم که برای گذران زندگیاش نیازی به کمکهای دیگران ندارد اما همپای کشف واقعیتهایی که به مرور برای آنتونی و بیننده معلوم میشود، سردرگمی و استیصال از سر و روی بازیاش میبارد؛ جایی که سیلی میخورد و در انتهای فیلم که بهانهجویی مادر را میکند، همچون یک کودک اشک میریزد. آنتونی هاپکینز، غرور پیرمردی که نمیخواهد خود را از تک و تا بیندازد و عجز و ناتوانی سالخوردگی را توامان بازی میکند و این ایفای نقش چنان درخشان است که میان جوایز بازیگری رقیبی چندان جدی برایش نگذاشت. در برهوت سینمای کرونازده امسال و در انبوه فیلمهای متوسط و بسیار معمولی و حتی پیشپاافتاده، پدر غنیمتی است که میتوان آن را بارها دید و هربار از تماشایش و کشف نکتههای جدیدش لذت برد. این شاهکار را باید حاصل جمع نبوغ یک نویسنده تقریبا جوان و یک پیر بازیگری دانست که درخشانتر از صحنه تئاتر، محصولی برای سینما خلق کردهاند.
شناسنامه
پدر
محصول مشترک فرانسه و انگلستان (۲۰۲۰)
کارگردان: فلوریان زلر
فیلمنامهنویس: کریستوفر همپتون و فلوریان زلر براساس نمایشنامهای از زلر به همین نام (۲۰۱۲)
تهیهکنندگان: دیوید پارفیت، ژان لوئیس لوی، فیلیپ کارکاسون، کریستف اسپادون و سیمون فرند
بازیگران: آنتونی هاپکینز، الیویا کلمن، مارک گیتیس، ایموجن یوتس، روفس سوئل، اولیویا ویلیامز
موسیقی: لودویکو اناودی
برخی از جوایز فیلم: برنده دو جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر مرد (آنتونی هاپکینز)، برنده در همین دو رشته از جوایز بفتا (فیلم بریتانیا) و برنده بهترین فیلم اروپایی جشنواره گویای اسپانیا
امتیاز: ۸.۳ از ۱۰ در سایت IMDB، ۹۸ درصد در روتن توماتوز و ۸۸ درصد در متاکریتیک.
فیلم داستان مردی را روایت میکند که با وجود بالا رفتن سنش، از درخواست کمک از دخترش اجتناب میکند. او سعی دارد تا از شرایط متغیر خود سر در بیاورد، چندی بعد او به کسانی که دوستشان دارد، ذهن خود و حتی چهارچوب اصلی چیزهایی که باور دارد نیز شک میکند.
نظر شما