یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷ - ۱۲:۴۸
۰ نفر

فریبا خانی: هیچ‌وقت به باران‌های تابستانی فکر کرده‌ای؟ به لحظه‌ای که در خیابان‌‌‌های گرم و پرغبار شهر راه می‌روی و عرق‌ریزان به دنبال سایه و نسیم خنک می‌گردی...

   و یا دنبال فروشگاهی که یک بطری آب معدنی بخری، یا دنبال آب سرد کنی که جرعه‌ای آب بنوشی! در تابستانی که گرما نفس آدم را می‌گیرد.

   و یک روز ناگهان هوا ابری می‌شود، ابرهای حجیم آسمان آبی را پر می‌کنند.

   خورشید زیر ابرها پنهان می‌شود و باد خنکی از جانب شمال به وزش در می‌آید و ناگاه رعد و برق...

   چه قدر هیجان انگیز هستند؛ باران‌های تابستانی را می‌گویم که روی سنگ فرش‌های مذاب پیاده‌رو، روی پل‌های عابر پیاده و درختان خاک خورده و غمگین بلوارها می‌بارند و می‌بارند و می بارند...

   چه هیجانی به شهر دست خواهد داد. درخت‌ها شسته می‌شوند و هیچ‌کس در باران تابستانی دنبال چتر نمی‌گردد.

   تو با آهنگ باران تا خانه می‌روی و شعرها و ترانه‌های کودکی‌ات را می‌خوانی... دلت سبز می‌شود و احساس می‌کنی، هیچ هدیه‌ای را تا آن روز به این زیبایی دریافت نکرده بودی...

کد خبر 60919

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز