برهمین اساس و با توجه به برگزار شدن همایش «اخلاق و معنویت» از سوی شهرداری تهران گفتوگویی را با دبیر علمی این همایش، حجتالاسلام محمد عبداللهیان انجام دادهایم، که از نظرتان میگذرد.
همانطور که میدانیم زیستشهری از سوی برخی جامعهشناسان اساسا غیرسنتی ارزیابی میشود و برهمین اساس حتی غیرمذهبی هم معرفی شده است؛ یعنی برخی از متفکرین عطف به همین غیرسنتی خواندن زیست شهری، میگویند: زندگی در شهر، اصولا باعث سامان یافتن یک منش غیرمذهبی میشود. با این وصف، سؤال این است که در یک جامعه اسلامی تکلیف چیست، آیا این حکم معرفتی برای «شهر اسلامی» هم صادق است و اخلاق اسلامی، چگونه میتواند به زیست شهری شکل و نما دهد؟
اخلاق و معنویت، دارای مولفههایی است که ضرورت آن در جوامع متمدن و اساسا جوامعی که مدنیت را به نحوی تعقیب میکنند، آشکار است. شهرنشینی و جوامع مدنی، انسانها را بیشتر به خودپرستی و به فکر «خود» بودن و یک فردگرایی خاص فرامیخواند. فیالمثل گزارههای منزل «خودم» و سود خودم، یک نوع بیتوجهی به دیگران را پرورش میدهد. ادامه این مسیر، باعث تنازع اجتماعی میشود و خودپرستی را نمود میدهد. اولین قدمی که اخلاق برمیدارد، این است که توجه به دیگران را به انسان میآموزد. در پرتو اخلاق است که فرد دلسوزی برای دیگران را میآموزد و به رشد و بالندگی خود و جامعهاش میاندیشد.
براین اساس، اگر ما اخلاق را از هر جامعهای جدا کنیم، آن جامعه شبیه به عالم حیوانات میشود. در صورتی جامعهای به انسانیت نزدیک میشود که سنگ زیرین آن را اخلاق بسازد، اخلاق به انسان میآموزد که وجدان داشته باشد و در هر حرفهای که هست مانند کسی که ساختمانی میسازد و مهندسی پیشه اوست، این اخلاق است که به او میآموزد، توان علمی خود را به کار گیرد و خیانت را در سامان دادن به کار خود راه ندهد. در باب مقولات دیگر نیز این وجدان اخلاقی است که طراوت و تازگی به کارها میبخشد. جامعهای که در آن رای دیگران محلی از اعراب نداشته باشد، فسادی را نضج میدهد که مهار نشدنی است. بنابراین تداوم مدنیت و به خصوص شهرنشینی و لذت از زندگی در پرتو اخلاق است که معنا و مفهوم مییابد...
- در مکاتب غربی برای توصیف انسان امروزی، از گزاره شهروندی استفاده میشود، اگر بخواهیم این امر را در باب جوامع اسلامی مورد تحلیل قرار دهیم، یک شهروند جامعه اسلامی، چه حقوقی دارد و چه تکالیفی را برذمه خویش میبیند؟
تفاوت شهر اسلامی، با شهر لائیک در این امر نهفته است که زیربنای توجه به «دیگران» در این 2مقوله متباین است. انسانی که در شهر اسلامی روزگار میگذراند، خودش را در نظارت ذات اقدس حق احساس میکند و برای اعمال خود غایتی را متصور است، توجه به این جهانبینی و طرز تلقی از انسان و جهان که همه چیز را در سیطره قدرت خدا میداند باعث میشود که رفتاری بسیار متفاوت را به او القا کند تا کسی که چنین جهانبینی را ندارد. بنابراین کسی که در جامعه دینی پرورش مییابد، به هر نحوی که بتواند به فکر جامعه خود هست و دلسوزی در نهاد او رشد میکند. این امر در واقع جزء وجدان اوست بنابراین شهروند دینی پیوندی بین خود و دیگر شهروندان احساس میکند و سود و زیان دیگران را برای خود نیز صادق میداند. در حالی که شهروند شهر لائیک چنین نگرشی را ندارد. پس نظم معنایی حاکم بر شهر اسلامی، شهروند را با سایر افراد شهر پیوند میزند و بین آنها یگانگی ایجاد میکند.
- سؤال آخر بنده، معطوف به این امر است که در یک شهر اسلامی، مدیریت شهری اسلامی، چه خصایصی را دارد. میدانیم که در اندیشه شیعی، دولت حداقلی که دخالتی در شئون روزمره نداشته باشد، مردود شمرده شده و دولت وظیفه آموزش عمومی را هم دارد. در این باب نقش مدیریت شهری چگونه متبلور است؟
در دین آنچه ما میبینیم که در باب وظایف مدیران جامعه طرح میشود، این است که تحمیل، یک عقیده یا یک طرز تفکر و مرام بر شهروندان را به طور کل قرآن کریم از وظایف مدیریت جامعه نمیداند. اینکه با فشار و زور امری را تحمیل کنند، در عقیده اسلامی محلی از اعراب ندارد.
آنچه یک مدیریت کلان دولتی برعهده دارد آن است که زمینههای رشد مردم را فراهم کند و موانع رشد را برطرف کند. وظیفه مدیریت جامعه آن است که بستری را فراهم کند که شهروندان با فراغ بال به سمت معنویت گرایش یابند. با این وصف، وظیفه مدیریت جامعه ساختن زمینه اقامه «قسط» است. قسط یعنی ساختن زمینهای که هرکس با هر عقیدهای که دارد، بتواند از مواهب جامعه بهرهمند شود. ساختن زمینه اقامه قسط بزرگترین وظیفه مدیران در شهر است که در پیشنهاد و گشودن راههای تعالی نمود مییابد.