نسیم آرام آرام در گوش شاخهها و برگ ها آواز میخواند و پیش میرود. رقص کنان در کوچههای شهر میخرامد و از میان درز پنجرههای ساختمانهای بلند و سیمانی، یواشکی سرک میکشد. با سرانگشتان ظریفش به درها و شیشههای پنجرهها میزند و در گوش رهگذران زمزمه میکند.
به یادشان میآورد زمان گذر را، گذر از سبزی به زردی و خنکای پاییز. نسیم همچنان که به پیش میرود گاه شیطنت میکند و پایکوبان به بادی پرزور تبدیل میشود که با بازیگوشی عابران کم حوصله و خسته را هل میدهد و گام برداشتن را برایشان دشوار میکند؛ بادی که خار و خاشاک به جا مانده از تابستان خشک را بلند میکند و با قهقهه مستانه به در و دیوار میکوبد...
طرح از الهه یوسفیصالح
نسیم و باد میرقصند و در کوچه ها میپیچند. پیام آورده اند، پیامیکه از یک عبور حکایت میکند؛ عبور طبیعت از سبزی و داغی تابستان به زردی و خنکای پاییز.آنها این پیام را با رمز عبور «شهریور» به گوش میرسانند؛ شهریور یا همان سنبله. پیام شهریور را همه چه زود میگیرند؛ از خوشههای طلایی و رسیده گندم در گندمزارها گرفته تا خوشههای سنگین و
سرخم کرده انگور در تاکستانها، از درختهای تشنه خیابانهای شهر تا برگهایی که رقصکنان جلوی پای پاییز به زمین میریزند. پیام شهریور را میز و نیمکت مدرسه هم خیلی زود میشنوند؛ آنها در انتظارند، چشم به راهند؛ چشم به راه مهمانانی تازه از راه رسیده و پرشور. «شهریور»، صدای پایش که در شهر میپیچد، همه را به جنب و جوش وا میدارد، به تحرکی دوباره.
شهریور با خودش دلشوره هم میآورد، هول و نگرانی از شروعی دوباره، استقبالی تازه از مهر و پاییز. شهریور ماه رنگارنگ است؛ سبزش از سبزی بهار، سرخش از گرمای تابستان، زردش از زردی پاییز، آبی اش از خنکای نسیم شهریور و... شهریور برای خودش حکایتها دارد؛ حکایت سفر، حکایت جاده و کوه ودریا، حکایت خانه تکانیهای پاییزه، حکایت زیر و رو کردن صندوقچههای قدیمی لباسهای گرم و خاطرات مادربزرگ.
شهریور که از راه میرسد، آرامشی با خودش میآورد که ته دل آدم مثل قند سفیدآب میشود و به خاطرهها میسپرد روزهای گرم و بلند تابستان را و سلامی دوباره گفتن به
غروب های طولانی و خنک پاییز. شهریور کوچه آشتیکنان خواب و بیداری است؛ طبیعتی که شش ماه بیدار بیدار دور و اطرافش را نظاره میکرد با شنیدن صدای شیپور شهریور آرام آرام رختخوابش را پهن میکند برای خوابی راحت و رفع خستگی شش ماه.
شهریور پایانی است خنک بر گرمای مرداد تفتیده که دانههای عرق را همچون بلور بر پیشانی روزگار مینشاند ...و شهریور یک ماه نیست، یک فصل است، با زیباییهای چهار فصل سال...و امسال شهریور چه زیباتر است با صدای منادی شهر که ندا میدهد و دعوت میکند مهمانان را بر سر سفره گسترده آفریننده شهریور .