جونم براتون بگه که بنده به همراه خانواده به سفر اکتشافی خرید مدرسه رفتم. از قضا هم به یکی از این فروشگاههای زنجیرهای رفتیم و ساعتهامون رو یکی کردیم و قرار گذاشتیم ساعت دو بعد از ظهر سر صندوق شماره هشت وایسیم.
پس نفری یه سبد خرید (البته بهجز نرگس باجی که قدش به سبدها نمیرسید) برداشتیم و رفتیم دنبال خریدهامون. مامان رفت دنبال خرید خوراکی و لوازم آشپزی و بابا هم رفت دنبال خرید لامپ کم مصرف و ابزار و آچار فرانسه و من و نرگس باجی هم رفتیم دنبال کیف و دفتر و اینجور چیزها. البته فکر نکنین ما ثروتمندیم که میخواستیم این همه خرید بکنیم! نه! بابام از ادارهشون بن خرید گرفته بود و برای همین داشتیم میرفتیم خرید عمده محصولات مورد نیاز خانواده.
من و نرگس باجی به کلی حیرون شده بودیم. اونقدر همه چی خوشگل و با حال بود که نمیدونستیم کدومش رو برداریم. مثلاً دفتر با طرح (...) یا دفتر با طرح (...)!
اینجوری شد که یادم اومد بزرگی گفتهبود: «اگه نمیتونی بین این و اون یکی رو انتخاب کنی، هر دوش رو بردار!»
من هم این توصیه رو به خواهرم کردم و زدیم به سیم آخر و سبد خریدمون رو به ارتفاع 150 سانتیمتر از سطح کف سبد پر کردیم و راس ساعت دو رفتیم جلوی صندوق شماره هشت و خریدهامون رو ریختیم روی ریل صندوق.
***
قبل از نعره بلند بابام که تا هفت تا خیابون اونورتر هم رفت، یه چیز یادم مونده.
صندوقدار عزیز با صدایی رسا گفت: «شد 745/490 تومان!»ما هم که فقط 000/100 تومان بن خرید داشتیم. تازه فهمیدیم که چرا بابام نعره زد دیگه؟!
بیخود نیست که از قدیم و ندیم میگن:
«همیشه قانع و دانا باش!
رفیق جیب بابا باش!»