همشهری آنلاین _ مژگان مهرابی: او که از بوی سیگار هم بدش میآمد کارش به جایی رسیده بود که از درد خماری به خودش میپیچید و چارهای جز تحمل نداشت. همه چیز از یک دندان درد شروع شد؛ روزی که با هیچ مسکنی آرام نمیگرفت و همسرش استفاده از موادمخدر را به او پیشنهاد داد. از آنجا که درد طاقتش را گرفته بود، استقبال کرد و همین آغاز همه بدبختیهایش بود. از یک وعده در روز، کارش به استفاده مداوم رسید و بعد هم بیکاری همسرش و کارتنخوابی. روزهای سختی را پشت سر گذاشت آن هم با طفلی که همراه داشت، اما یک اتفاق نیک باعث شد از منجلاب بیرون بیاید و خودش را برای همیشه نجات دهد. «الناز محمدیان» حالا دیگر کارتنخواب نیست. اعتیادش را ترک کرده و بهعنوان مددکار در سرای «مهر مادری» فعالیت میکند. همه جور هنری را هم یاد گرفته و به شکرانه آن آموختههایش را به دیگران یاد میدهد.
قرارمان با «الناز محمدیان» در سرای مهر مادری است. در تصورم بانویی زجر کشیده با چهرهای خسته و غمگین شکل گرفته، اما آنچه پیش رویم ظاهر میشود، زنی است خوشپوش و خوشبرخورد، با سیمایی پر از نشاط و لبخندی بر لب. اصلاً نمیتوان تصور کرد که روزی کارتنخواب بوده است. کلبه هنر را برای گفتوگو انتخاب میکند. روی میز آثار هنری زیادی دیده میشود که کار دست الناز است؛ کوزه آینهکاری شده، سفالهای رنگارنگ ودار قالی. باقی کارها در کمد اتاقش جا خوش کردهاند. بیهیچ مقدمهای سر صحبت را باز میکند و از خودش میگوید که چه روزهای سختی را پشت سر گذاشته است. تعریف میکند: «خیلی زود ازدواج کردم. ۱۴ ـ ۱۵ ساله بودم. با همسرم نسبت فامیلی داشتیم. پسر خوبی بود. دوستش داشتم. خانه مادر همسرم زندگی میکردیم. کمکم با افراد ناباب نشست و برخاست کرد که متأسفانه فامیل هم بودند. آلوده به موادمخدر شد و هر روز دوستانش را به خانه میآورد و با هم بساط میکردند. بارها از این موضوع گله کردم، ولی کارمان به جدال و زد و خورد میکشید. از اعتیاد متنفر بودم و هیچوقت گمان نمیکردم خودم به این درد مبتلا شوم.»
- روزی که صاحبخانه جوابم کرد
اعتیاد الناز از یک دندان درد شروع شد. او به جای رفتن نزد دندانپزشک از درد به خود میپیچید و سعی میکرد تحمل کند تا اینکه شوهرش به او پیشنهاد داد مواد مصرف کند. باقی ماجرا را از زبان خودش میشنویم: «با نخستین دود، درد دندانم از بین رفت و هر شب برای اینکه دردم ساکت شود همسرم به من مواد میداد. به خودم آمدم دیدم بدنم عادت کرده است. دیگر نمیتوانستم مواد را کنار بگذارم، بعد از مدتی با هم استفاده میکردیم. پسر بزرگم سن و سالی نداشت، اما برای پدرش مواد تهیه میکرد. من هم جداگانه از خرجی خانه بر میداشتم و به او میدادم که برایم مواد بخرد.» زمان زیادی نگذشت که الناز خود را در منجلابی عمیق گرفتار دید. بدتر از آن بیکاری همسرش بود. هر روز قطعهای از وسایل خانه را میبردند و میفروختند و خرج موادشان میکردند تا اینکه صاحبخانه جوابشان کرد. الناز میگوید: «چندین ماه نتوانستیم اجاره خانه بدهیم. صاحبخانه گفت اثاثیه خانه را به جای اجاره برمیدارم. من هم شناسنامهها و مقداری لباس برداشتم و از خانه بیرون آمدیم. پسر بزرگم کمپ بود. دخترم به خانه مادربزرگش رفت. من ماندم و یک طفل ۴ ساله که نمیدانستم چه باید بکنم.»
- مهر مادری در سرای محله
بهترین جا برای الناز پارک بود، پارکی نزدیک خانه. روزها همسرش با جمعآوری ضایعات پول مواد را جور میکرد و اگر برایش چیزی باقی میماند، کیک و شیری هم میخرید تا پسرکش بخورد. همه فامیل طردشان کرده بودند و او مستاصل از اینکه چه باید بکند: «فصل پاییز بود و سوز سرما تا مغز استخوانم مینشست. پسرم را روی پایم میگذاشتم که نم چمن بیمارش نکند. بدتر از آن درد خماری بود که آزارم میداد. تا غروب منتظر میماندم تا همسرم مواد بیاورد. تا اینکه یک روز خانمی از سرای محله «اتابک» نشانی سرای مهر مادری را به من داد و گفت آنجا حمایتم میکنند. من هم که خسته از زندگی بودم به آنجا رفتم. با خوشرویی پذیرایم شدند. به من جا و مکان دادند و غذای گرم. پسرم هم نزد خودم بود. بهتر از این نمیشد. چند هفتهای طول کشید که مواد را کنار گذاشتم. خیلی حالم خوب بود.»
- اعتیاد آخر دنیا نیست
الناز چند سالی میشود که در سرای مهر زندگی میکند. مسئولیت خرید و تدارکات با اوست. کسی که فکر میکرد به آخر خط رسیده است، حالا دست راست «ندا ماندنی» مدیر سرای مهر، شده است. همه دوستش دارند؛ چراکه سراسر شور زندگی است. میگوید: «علاقه زیادی به فعالیتهای هنری دارم. از قالیبافی و بافتنی تا آینهکاری و قلاببافی، همهکاری را بلدم. خیاطی هم میکنم. البته نه اینکه از این راه کسب درآمد کنم. فقط به کسانی که دوست دارند آموزش میدهم. زکات چیزهایی است که یادگرفتهام.» الناز الان یکی از مددکاران سرای مهر است و دستمزد هم میگیرد. حتی خانهای هم اجاره کرده و با پسر کوچکش زندگی میکند.
- همدم روزهای سخت معتادان در حال ترک
«محبوبه صادقی» مددکار سرای مهر میگوید: «الناز از نیروهای فعال این مرکز، مسئولیتپذیر و امانتدار است. تنخواه دست اوست و خیلی خوب دخل و خرجسرا را مدیریت میکند. الناز دوستی مهربان برای اعضای اینجاست، بهخصوص بانوان کارتنخوابی که برای نخستین بار بهسرا میآیند. با کلام مهرآمیزش آنها را آرام و به زندگی امیدوار میکند. روزهایی که درد میکشند تا ترک کنند در کنار آنهاست و تیمارشان میکند، اما ویژگی شاخص او حافظه قوی است، بهطوری که ما برای کسب اطلاعات به کامپیوتر مراجعه نمیکنیم. او اطلاعات چند سال پیش را هم در خاطر دارد و میداند بهطور مثال در بهمن سال ۱۳۹۶ چه کسانی را پذیرش کردهایم.»
- داستان زندگی الناز پندآموز است
«هانیه صادقی» مربی کودک سرای مهر است. او ارتباط صمیمی با الناز دارد و این بانو را الگوی خوبی برای کسانی میداند که فکر میکنند زندگیشان به بنبست رسیده است. صادقی میگوید: «الناز یک مادر نمونه است. نه اینکه فقط هوای پسر خودش را داشته باشد. مراقب همه بچههاست. به تغذیه و سلامتیشان خیلی اهمیت میدهد. با اینکه امور تدارکاتیسرا با اوست، اما هرکاری از دستش برآید انجام میدهد. برای همین خانمهای مجموعه به او آچار فرانسه میگویند. امکان ندارد که کسی را ببیند و به رویش لبخند نزند. او سمبل استقامت و وفاداری است.» به گفته صادقی، الناز با خود عهد بسته که به یمن رهایی از اعتیاد و حمایتهای سرای محله، تا جایی که در توان دارد به بانوان کارتنخواب این مجموعه کمک کند.
نظر شما