همشهری آنلاین _ پریسا نوری: «وقتی در فرودگاه امام خمینی(ره) از هواپیما پیاده شدم، زمین را ماچ کردم... م. ، اگر کلاهم هم آنجا بیفتد، برنمیگردم...» این، پایان حرفهای «حسین شمس» سرمربی سابق تیمملی فوتسال کشورمان است؛ وقتی از سفرش به کرهشمالی تعریف میکند. او که بهعنوان مدرس فیفا و AFC به بیش از ۵۰ کشور دنیا سفر کرده است، کولهباری از خاطرات جذاب و شنیدنی این سفرهایش دارد. اما جنس خاطراتش از کرهشمالی چیز دیگری است. گپوگفت ما با این پیشکسوت ورزشی درباره سفر به این کشور مخوف، پیش رو شماست.
- اطلاعات فوری
حسین شمس
متولد اول فروردین ۱۳۴۰ در ساوه
بزرگ شده محله دلگشا در شرق تهران
سرمربی سابق تیمملی فوتسال و مدرس فعلی فیفا
چرا و چه زمانی به کرهشمالی سفر کردید؟
چون مربی بینالمللی فوتسال بودم سال ۲۰۰۸ و زمانی که «کیم جونگ ایل» رهبر پیشین کرهشمالی یعنی پدر رهبر فعلی در قدرت بود به درخواست کره و مشترکاَ از طرف فیفا و ای. اف. سی برای تربیت مربی فوتسال به این کشور اعزام شدم.
نخستین نکتهای که در این کشور توجهتان را جلب کرد چه بود؟
وقتی در فرودگاه «پیونگ یانگ» از هواپیما پیاده شدم، موبایلم را گرفتند و گفتند موقع خروج از کشور پس میدهند. سپس ۲ نفر بهعنوان مهماندار (مترجم و همراه مهمان) به استقبالم آمدند در حالی که در همه کشورها یک نفر این کار را انجام میدهد. تعجب کرده بودم ولی رویم نمیشد دلیلش را بپرسم تا اینکه بعدها متوجه شدم هرکدام مراقب آن یکی است که با مهمان خارجی (که من بودم) حرفی نزند و اطلاعاتی ندهد. این ۲ مرد عبوس و بسیار جدی بودند و در طول اقامتم در این کشور حتی یکبار هم به من لبخند نزدند.
پیونگ یانگ را چطور دیدید؟
ماشین خیلی کم و برای ادارهها و ارتشیها بود. مردم عادی ماشین نداشتند و با تراموا رفتوآمد میکردند. البته چون تراموا هم کم بود، همیشه جمعیت زیادی از آن آویزان بودند.
امکانات هتل چگونه بود؟
بهعنوان مهمان ویژه فیفا مرا به یک هتل مثلاً ۵ ستاره بردند. اما گفتند فقط روزی یکبار میتوانی دوش بگیری. چون فقط یک ساعت آب گرم داریم. ساعت ۸ شب هم خاموشی است و باید بخوابی.
از زندگی مردم بگویید.
اجازه نداشتم با کسی حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم. اما چیزی که فهمیدم این بود که مردم در آپارتمانهای ۲۰ تا ۲۵ طبقه زندگی میکردند و فقط روزی ۳ تا ۴ ساعت برق داشتند. در بقیه ساعتها چون آسانسور کار نمیکرد باید این طبقات را با پله بالا و پایین بروند. ساعت ۸ شب خاموشی و حکومت نظامی بود و هرکسی از خانه بیرون میآمد دستگیر میشد.
نخستین روز در کرهشمالی چگونه گذشت؟
سرما وحشتناک بود و و من هم لباس گرم همراهم نداشتم. از همراهانم خواستند به خرید برویم تا پالتو بخرم. مرا به یک مغازه لباسفروشی بردند و گفتند از اینجا میتوانی لباس بخری. جنسهای مغازه بسیار گران بود. آن موقع از ای. اف. سی و فیفا جمعاً روزی ۲۵۰ دلار حق مأموریت میگرفتم. با حقوق یک روزم یک پالتو خریدم. به هتل که برگشتیم گفتم: «از فردا ساعت ۸ صبح کلاسها شروع میشود.» نگاهی به هم انداختند و گفتند: «نمیشود. کلاسها باید ساعت ۱۰ شروع شود.» و بعد توضیح دادند برخی شاگردان کلاس مجبورند از ۲۰ تا ۳۰ کیلومتر دورتر (مسیری به اندازه کرج تا تهران) پیاده بیایند. چون در آن مسیر اتوبوس یا تراموا نیست و نمیتوانند ساعت ۸ به کلاس برسند.
نخستین تدریس چطور بود؟
شاگردان کلاس رأس ساعت ۱۰ صبح با کت و شلوار و کراوات آمدند. خیلی مؤدب بودند و احترام میگذاشتند و همه حرفهایم را یادداشت میکردند. بعد از کلاس تئوری به ورزشگاه رفتیم. سالن ورزشی برق نداشت. به همین دلیل مجبور شدم کلاس را تا قبل از تاریکی هوا تعطیل کنم.
چگونه با خانوادهتان تماس گرفتید؟
به همراهانم گفتم باید به ایران زنگ بزنم و بگویم به سلامت رسیدهام، وگرنه خانوادهام نگران میشوند. مرا برای تلفن زدن به سفارت ایران بردند.
نمیشد با موبایل آنها یا هتل به خانوادهتان زنگ بزنید؟
هتل فقط تلفن داخلی داشت. خطوط موبایل هم اداری و داخلی بود. مثلاً کسانی که در اداره برق کار میکردند فقط میتوانستند به کارکنان همان اداره زنگ بزنند و نمیتوانستند با کسی که در وزارت نیرو یا هر جای دیگری کار میکند تماس بگیرند و... اینترنت هم که کلاَ نداشتند.
از سفارت ایران بگویید.
کارکنان سفارت خیلی خوشحال شدند که یک ایرانی دیدهاند. سفیر مرا برای ناهار دعوت کرد و خیلی پذیرایی کردند. وقتی میخواستم به هتل برگردم آجیل و خوراکی به من دادند که از گرسنگی نجاتم داد.
چطور؟
غذای هتل یک تکه نان، یک ظرف سالاد و یک کاسه سوپ آبکی بیمزه بود که گوشت نداشت. حالا مثلاً من مهمان ویژه فیفا بودم. باور کنید در آن چند روز سوءتغذیه گرفتم و وزن کم کردم. اگر خبر داشتم اینطور است از ایران یا از فرودگاه پکن شکلات و خوراکی میخریدم.
امکانات هتل چطور بود؟
روزی چند ساعت برق نبود. شبها هم ساعت ۸ خاموشی بود. از ماهواره و وسایل سرگرمکننده خبری نبود. تلویزیون فقط یک کانال داشت که از صبح تا شب خبر پخش میکرد که بیشتر اخبار درباره بازدیدهای رهبر کرهشمالی از مراکز و جاهای مختلف این کشور بود و... یک روز گفتند امشب یکشنبه است و تلویزیون فیلم سینمایی دارد. خوشحال شدم که بالاخره ساعتی سرگرم میشوم اما داستان فیلم درباره جنگ کرهشمالی و جنوبی بود و بدتر اعصابم خرد شد.
موفق شدید با شاگردان کلاس ارتباط برقرار کنید؟
کلاسها در حضور آن ۲ مراقب برگزار میشد. با اینکه برخی شاگردان به زبان انگلیسی مسلط بودند اما باید سؤالات را به زبان کرهای میپرسیدند و آن ۲ نفر ترجمه میکردند. فقط یکبار که کلاس شلوغ شده بود با یکی از آنها که در یکی از تیمهای انگلیس بازی میکرد، چند کلمه حرف زدم. از درآمدش پرسیدم که گفت از تیم انگلیسی ماهی ۲۵ هزار پوند حقوق میگیرد که فقط ۵۰ پوند برای خودش است و بقیه را باید به حساب دولت کره بریزد... در غیراینصورت نه تنها اجازه خروج از کشور ندارد بلکه جان خود و خانوادهاش هم به خطر میافتد.
امکانات ورزشی کره در مقایسه با ایران چطور است؟
من فقط موفق شدم یک ورزشگاه این کشور را ببینم که آن هم سالن تمرین ما بود. سالن خوبی بود و امکانات ورزشیاش مناسب بود. البته برق و سیستم گرمایشی مناسب نداشت. چون این کشور از نظر انرژی بسیار ضعیف است.
چه مدت در پیونگ یانگ بودید؟
دوره مأموریتم ۸ روزه بود. مأموریت که تمام شد با هواپیما از پیونگ یانگ به پکن و پس از یک توقف چند ساعته به طرف ایران پرواز کردم. وقتی در فرودگاه امام(ره) از هواپیما پیاده شدم زمین را بوسیدم.
بزرگ شده شرق تهران و منطقه ۱۴ هستید. الان کجا زندگی میکنید؟
در خیابان بهار جنوبی منطقه ۳ زندگی میکنم.
آیا با دوستان و همسایههای قدیمی در منطقه ۱۴ ارتباط دارید؟
با اینکه سالهاست به منطقه ۳ آمدهام اما پایگاه اصلیام در دهه محرم، محله قدیمیام است. هر سال دهه محرم با رفقای قدیمی در سهراه دلگشا و مسجد یاسین جمع میشویم و برای هیأت آشپزی میکنیم.
اهل کتاب و سینما هستید؟
کتاب بله. سینما خیر.
آخرین بار کی کتاب خواندید؟
پارسال کتابی درباره زندگی «پپ گواردیولا» ترجمه «جواد خیابانی» خواندم. در فضای مجازی هم خلاصه کتابها را میخوانم.
از زندگی شخصیتان بگویید.
خانمم و بچهها از صبح بیرون میروند و من چون بازنشسته هستم چند ساعت دیرتر کارم را شروع میکنم. در زندگی شخصی مردسالار هستم؛ بهطوری که اجازه نمیدهم خانمم به من بگوید چه ساعتی ظرفها را بشویم و طبق برنامهریزی خودم کارهای خانه را انجام میدهم. خرید خانه هم با من است و از مغازه دوستان فوتبالیام خرید میکنم.
آشپزیتان خوب است؟
در حد درست کردن نیمرو و املت.
بهعنوان مدرس فیفا سبک زندگیتان به اصطلاح لاکچری است؟
خیر. من و همسرم بازنشسته آموزش و پرورش هستیم. من سالها معلم ورزش بودهام و خانمم هم معلم ابتدایی. البته الان مدیر یک مدرسه غیرانتفاعی است. خلاصه اینکه زندگیمان بیشتر شبیه فرهنگیهاست تا لاکچریها.
- آرزو کردم کاش در هتل مانده بودم
یک بار در تعطیلی روز یکشنبه آن دو آقای همراه به سراغم آمدند و گفتند امروز قرار است به مکانهای گردشگری برویم. خوشحال شدم که بالاخره چند ساعتی از هتل و کلاس خلاص میشوم، اما چشمتان روز بد نبیند؛ اول مرا بردند به یک جایی شبیه کوه که یک کلبه نیمهسوخته بود. گفتم اینجا کجاست؟ گفتند «محل تولد «کیم ایل سون» است. بایست کنار کلبه و عکس یادگاری بگیر. کمی جلوتر یک جایی را نشان دادند و گفتند اینجا محل قدم زدن و پیادهروی کیم ایل سون است، کمی آن طرفتر گفتند اینجا قبر کیم ایل سون است و... و.
خلاصه سرتان را درد نیاورم، کاری کردند که از گردش رفتن پشیمان شدم و گفتم کاش در هتل مانده بودم. یک جای موزه مانند هم مرا بردند که چیز زیادی داخلش نبود، گویا قبلاً ساختمان مجلسشان بود. آنجا یک خانمی که مسئول این موزه بود، به محض اینکه چشم دو همراه مرا دور دید، اعتماد کرد و از زندگی سخت و بدبختیهایشان تعریف کرد. خیلی ناراحت شدم و شب که به هتل رسیدم نشستم و برای بار دوم به حال این مردم گریه کردم. (بار اول وقتی بود که فهمیدم بچههای تحت آموزش ما مجبورند مسیر ۲۰ تا ۳۰ کیلومتری را پیاده بیایند تا به کلاس برسند.»
- مربی علی کریمی بودم
در تیم فتح سپاهان تهران، مربی «علی کریمی» بودم. کریمی آن زمان یک جوان ۱۷ـ ۱۸ ساله گمنام بود. او در بازی با تیم استقلال حسابی درخشید و ۷ گل زد. بعد از آن بازی از تیمهای استقلال و پرسپولیس آمدند دنبالش و او در نهایت با تیم پرسپولیس قرار داد بست.
نظر شما