شب سردی است. «بابا مجتبی» در خیابان ولی‌عصر(عج)، یک چهارراه پایین‌تر از پارک ملت، نشسته و با اشتها در حال خوردن شیرکاکائویی است که هرآن امکان دارد از دستان چروکیده و لرزانش بلغزد و روی زمین سرازیر شود.

امیدم دوباره زنده شد

همشهری آنلاین _ زهرا بلندی: انگار مدت‌هاست خودش را در آینه ندیده، محاسنش پشت ماسک پزشکی روی چانه‌اش پیدا و پنهان است، اما بلندی موهایش از زیر هدبند بافتنی هم کاملاً پیداست. برای خواب خیابانی‌اش و در امان ماندن از سرمای نیمه‌شب، چند دست لباس روی هم پوشیده و کاپشن غبارآلودش را تا آخرین دکمه بسته است. وقتی «نگین کریمی» با چای داغ و کیکی که از کافه کناری سفارش داده، سراغش می‌رود چشمانش برق می‌زند. انگار طاقتش همان لحظه طاق شده. دنبال سرپناه امنی است که خستگی‌های چندین ساله‌اش را در کند. او درخواست کمک می‌کند و دختری که رسم نوع‌دوستی را از بر است، قدم اول را برای کمک به بابامجتبی و تغییر شرایطش برمی‌دارد.

می‌خواهی درخواست کمکت را در قالب یک کلیپ به مردم بگویی؟ با تأیید بابامجتبی، نگین که یکی از بانیان مؤسسه «خیریه نیک‌مهر» است، تلفن همراهش را روبه‌روی صورت مرد می‌گیرد و می‌گوید هرچه دلت می‌خواهد بگو تا مردم کمکت کنند! «من ۶۵ سالم است! ۲ سال جبهه بودم! مجروح جنگی‌ام! جایی برای خواب و زندگی ندارم و از هرکسی که توانایی کمک دارد درخواست یاری دارم.» «تمام. من برمی‌گردم! قرارمان فردا، همین ساعت، همین‌جا، با کلی خبر خوش! ‌»
فیلم بابامجتبی آن شب در صفحه مجازی مؤسسه خیریه نیک‌مهر پخش و با استقبال مردم همیشه آماده و مهربان همراه شد. افراد بسیاری برای کمک‌رسانی به این مرد اعلام آمادگی کردند، اما روز بعد وقتی نگین ۱۹ ساله سرقرار آمد، او نبود: «ساعت‌ها در آنجا منتظرش ماندم! من به خانه آمدم و پدرم رفت! نبود که نبود! از فردای آن روز بچه‌های خیریه نوبتی سر قرار می‌رفتند تا شاید پیدایش کنند! دستمان به جایی‌بند نبود. این بار برای پیدا کردن بابامجتبی درخواست کمک کردم.»
خوشبختانه با کمک «سعید شرف‌دوست»، معاون حمایت‌های اجتماعی سازمان رفاه، خدمات و مشارکت‌های اجتماعی شهرداری تهران و نیروهای گشت ۱۳۷، ۴ روز بعد «پیمان یوسفی» یکی از نیروهای گشت ۱۳۷ او را در میدان منیریه پیدا می‌کند و به گرمخانه مهر منطقه ۱۹ می‌برد.
مردی که تا همین چند روز پیش خانه‌اش خیابان بود و کارتن تختخوابش، حالا لباس‌های مرتب به تن کرده و روی تختخواب نشسته و با دوستان جدید در حال گپ زدن است. چقدر ظاهرش با تصویری که در کلیپ اینستاگرامی دیده بودم متفاوت است. چقدر سرحال و مرتب است. اصالتاً کرمانشاهی است و می‌گوید سال ۶۰ برای دفاع از خاک میهن، داوطلبانه به جبهه رفته. سال ۶۲ در عملیات والفجر ۵ در منطقه چنگوله از ناحیه شکم ترکش می‌خورد و مجروح می‌شود: «مدتی در بیمارستان نمازی و مدتی هم در نقاهتگاه شهید مازندرانی شیراز بستری بودم و وقتی به خانه برگشتم بیکار بودم. قبل از اعزام به جبهه کارم نقاشی ساختمان بود، اما بعد از مجروحیت دیگر نتوانستم به این کار ادامه بدهم. به هر دری زدم‌کاری متناسب وضعیتم پیدا کنم، نشد.»

امیدم دوباره زنـده شد| «بابا مجتبی»کارتن‌خوابی که در گرمخانه مهر سرپناه پیدا کرد

  •  انگار خانواده‌دار شدم

 تکه‌تکه حرف می‌زند و در شمارش سال‌ها تمرکز کافی ندارد: «۱۰‌ـ ۱۵ سال پیش، بعد از فوت پدر و مادرم، اوضاع بدتر شد. برای پیدا کردن کار به تهران آمدم. فقط دنبال یک زندگی ساده بودم. دوست داشتم‌کاری مثل سرایداری و نگهبانی داشته باشم، اما به بن‌بست می‌خوردم. آخرش هم چشمانم را باز کردم و دیدم مصرف‌کننده موادمخدر و کارتن‌خواب شده‌ام. سال‌هاست شب را در کوچه‌پسکوچه‌ها و خیابان‌ها سر می‌کنم؛ از بازار، توپخانه، ناصرخسرو و جمهوری تا ولی‌عصر(عج) و منیریه و جاهای دیگر. راستش این آخری‌ها واقعاً از دست خودم و این شرایط خسته شده بودم. دلم یک سرپناه می‌خواست. روزی که آن خانم جوان برایم غذا آورد و گفت کمکم می‌کند، خیلی خوشحال شدم. از طرف دیگر، امیدی نداشتم که برگردد! فکر می‌کردم رو هوا حرفی زده و پشیمان می‌شود؛ سر قرار نرفتم! اما معرفت آن خانم بیشتر بود. پیدایم کرد و سر قولش ایستاد.»
 دستش را سمت مردی جوان که داخل سالن کنار دیگر مددجویان ایستاده، دراز می‌کند: «او را ببین! آقا سامان است؛ مددکار گرمخانه. از وقتی به اینجا آمده‌ام، آقا سامان یک لحظه تنهایم نگذاشته. با هزینه شخصی‌اش من را پیش دکتر برده و دارد کمکم می‌کند. بعد از این می‌خواهد برایم یک کار نگهبانی هم پیدا کند. امیدم دوباره زنده شده، انگار خانواده‌دار شده‌ام! حالِ الانم را مدیون محبت‌های این آدم‌های مهربانم! ‌»

امیدم دوباره زنـده شد| «بابا مجتبی»کارتن‌خوابی که در گرمخانه مهر سرپناه پیدا کرد

  • نتیجه خوش ‌کار گروهی

به این کار عادت دارد. وقتی آسیب‌دیده‌ای را در خیابان ببیند سعی می‌کند در حد توان دستی زیر بالش بگیرد و کمکش کند. آن روز هم طبق عادت با چای و کیک سراغ بابامجتبی رفت. «نگین کریمی» علاقه خاصی به کمک کردن به نیازمندان دارد و با این هدف مؤسسه خیریه نیک‌مهر را سال گذشته با حمایت خانواده و مشارکت تعدادی از دوستانش راه انداخته است: «در آن همنشینی کوتاه از بابامجتبی پرسیدم خانه‌اش کجاست تا همراه بچه‌های مؤسسه برایش بسته معیشتی ببریم. متوجه شدم بی‌خانمان است و مهم‌ترین خواسته‌اش سرپناه است. من هم برای کمک به او دست به کار شدم و خوشبختانه با مشارکت گروهی همه چیز ختم به خیر شد. بعد از استقرار او در گرمخانه تصمیم داشتیم ماهانه هزینه‌ای را برای حمایت از او متقبل شویم که به پیشنهاد مددکاران گرمخانه، با توجه به اینکه تعداد افراد مشابه بابامجتبی کم نیست، تصمیم گرفتیم این هزینه را پرداخت کنیم تا خرج همه بچه‌های این گرمخانه بشود. البته از طرف بنیاد شهید استعلام گرفته شده و حضور ایشان در جبهه تأیید شده و قرار است بعد از بررسی‌های لازم روی وضعیت جسمی ایشان اگر شرایط لازم را داشته باشند مستمری ماهانه دریافت کنند.»

کد خبر 641742

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha