همشهری آنلاین _ سحر جعفریان: با مثقالی مواد و ذرهای گرد یا پایپی کهنه خوش هستند. نمیخواهند این آسایش دودگرفته را کسی بر هم بزند؛ حتی مددکاران گشت شبانه فوریتهای اجتماعی که نگران آنها هستند. در یکی از این شبهای پاییزی که سرمای زمستان به خود گرفته است، همراه مددکاران به خلوت این شب زندهداران بیخانمان سرک میکشیم.
میدان راهآهن؛ ساعت یک بامداد است. هوا سوز دارد. یکی از فرعیهای منتهی به پارکینگ اتوبوسهای شرکت واحد جایی است که خودرو ون مددکاران گشت اجتماعی سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران در آن توقف میکند. چند مرد و زن کارتنخواب دور آتشی کم رمق جمع شدهاند. یکی چُرت میزند و دیگری درد خماری امانش نمیدهد. برخی هم کیسههای بزرگ زباله را کمی آن سوتر روی هم تلنبار کردهاند. مردی ژولیده مو با چهرهای سیاه و دود گرفته، خاکستر سیگارش را در هوا میتکاند و میپرسد: «چیه باز عمو؟ باید برویم گرمخانه؟ دست از سرمان بردارید. چطور بگوییم نمیآییم؟ » یکی از مددکاران که «احمد» نام دارد با حوصله پاسخ میدهد: «قرار نیست کسی به زور برود گرمخانه. ما آمدیم فقط به شما سر بزنیم.
چیزی لازم ندارید؟ غذا، سیگار، چای...؟ » مرد دیگری که جوانتر به نظر میرسد و سر و ظاهری مرتبتر دارد با چشمانی نیمه باز میگوید: «عمو! من خانه دارم. آمدم به این دوستانم سری بزنم و بروم. فشارم افتاده. بهتر شوم میروم.» چند قدم آن طرفتر، پیرمردی خمیده قامت، دستهایش را از شدت سرما زیر بغلش برده و دنبال گمشدهای روی زمین میگردد. لخ لخ راه میرود و زیر لب غر میزند. مددکار نزدیکش میشود و میپرسد: «پدرجان! چیزی گم کردی؟ » با صدایی خشدار میگوید: «نمیدانم کبریتم کجا افتاد؟ » مددکار لیوان چای داغ را دستش میدهد و میگوید: «بیا پدرجان! این هم یک بسته کبریت.» «زهرا» ۲۸ ساله هم از ۵ سال پیش سقفش آسمان است. هروئین، ظاهرش را به ۴۰ سالهها مینمایاند. اعتیاد را از همسر سابقش به یادگار دارد. میخواست وکیل شود که به اجبار خانواده تن به ازدواجی ناموفق داد. جملاتش از سر خماری، کوتاه است: «نه سواد درست و حسابی. نه بخت و اقبال خوب و نه خانواده دلسوز! همین میشود دیگر؛ کارتنخوابی. تا فهمیدند معتاد هستم مرا از روستا بیرون کردند. اوایل از تاریکی شب و غریبهها میترسیدم. اما حالا آنها از من میترسند.»
- شب، آتش، سرما و مخدر
مقصد بعدی بوستان هرندی است. ساعت حدود ۲ و نیم بامداد. «محمدمظلوم» مسئول گشت فوریتهای اجتماعی شهرداری میگوید: «اینجا یکی از جاهایی است که بیشترین تعداد معتادان متجاهر و کارتنخواب را در خود جا داده است. به همین علت در هر شیفت از روز و شب برنامه گشتزنی مددکاران در آن اجرا میشود.» انتهای غربی بوستان، «فرحناز» پشت درختی بلند، پتویی مندرس و کثیف را دور خود پیچیده است. چند ظرف یکبارمصرف غذا هم کنارش هست. با دیدن مددکاران، سراسیمه میشود و میگوید: «من هیچ جا نمیآیم. ببینید؛ برای خودم کار و بار دارم.» گونی وصلهداری را نشان میدهد و باز میگوید: «لباس میفروشم. خرجم را درمی آورم.» مددکاری میپرسد: «این لباسها را از کجا آوردی؟ تا دیروز که خبری از اینها نبود.» پتو را محکمتر به دور خود میپیچد و میگوید: «از فتانه زد وبند یاد گرفتم. از این ۵ تومان میخرم و به یکی دیگر ۱۰ تومان میفروشم. الان که زمستان دارد میآید بازار لباسهای کاموایی خیلی خوب است. چند پالتو و کت هم از لابهلای آشغالها پیدا کردهام.» مددکار میپرسد: «فتانه کجاست؟ چند شب نیست.»
پشت دستش را که از سرما تقریباً بیحس شده به نوک بینیاش میکشد و پاسخ میدهد: «چی بگویم! دوباره سر و کله شوهرش پیدا شده. انگار یکبار خیانت بس نبوده.» مددکار میگوید: «گرمخانه نمیروی؟ » میگوید: «نه...». پشت دیوار سرویس بهداشتی بوستان، آتشی روشن است. چند کارتنخواب و بیخانمان نیز آنجا دورهمی گرفتهاند. حسابی سردشان شده. این را میشود از دستهایی که بالای آتش گرفتهاند یا نزدیک دهانشان بُردهاند فهمید. چند نفرشان چمباتمه زدهاند؛ طوری که سرشان میان زانوهایشان فرو رفته. سیگاریرا دست به دست میکنند؛ هریک پُکی میزند و با احتیاط میدهد به بغل دستیاش. یکی که نشئه است شوخیاش گل میکند: «کرونا نگیریم...» صدای خنده بیجانی به گوش میرسد. مددکار میگوید: «از این جمع فقط سن و سال دارهایشان آن هم گاهی با ما به گرمخانه میآیند. بقیه هر شب میگویند امشب نخستین شبی است که بیرون بودهایم و از فردا میرویم خانه.»
- هر کارتنخواب، یک قصه
کورههای متروک آجرپزی در خلازیر هم محل سکونت جمع زیادی از معتادان کارتنخواب است که خودرو گشت اجتماعی به سویش حرکت میکند. سرمای هوا هریک را به کنج و زاویهای تارانده. تاریکی، حرکت سایههای بیسر و ته روی دیوارهایی که یکی در میان آجرهایش ریخته و سوخته و صدای زوزه باد فضا را وهمآلود کرده است. کارتنخوابها تمام روز را با هزار بدبختی دنبال پول مواد بودهاند و حالا کم یا زیاد نصیبشان شده و اینجا قرار گرفتهاند. هریک کل زندگیاش را در کیسهای ریخته و با خودش این طرف و آن طرف میکشد. کل زندگیشان چند سرنگ، ظرف و قاشق است؛ یا اشیای سرقتی که میخواهند با آنها برای تأمین هزینه مواد در وعده بعدی قمار یا زد وبند کنند. بینشان دختران ۱۵ تا ۳۰ ساله بسیار دیده میشود. اغلب موهایشان را تراشیدهاند و کلاه کاموایی بر سر گذاشتهاند. مددکاران به آنان توصیه میکنند با رفتن به گرمخانه خود را از این سرمای جانکاه نجات دهند.
اما فایدهای ندارد. بسیاری از آنها نیز از محیط گرمخانه بهرغم امکانات اولیهای که در آنها ارائه میشود، بیزارند. این را یکی از مردان کارتنخواب میگوید که دهانش به خاطر سرمای هوا به سختی باز میشود: «برویم آنجا، زبالههایمان را چه کنیم؟ ما را با گونیهای زباله قبول میکنند؟ » این میان چند نفری نیز بدون اصرار راهی گرمخانه میشوند. اینها همانهایی هستند که مددکار میگوید: «این افراد موادشان را کشیدهاند و دیگر تا فردا صبحکاری بیرون از گرمخانه ندارند. به همین دلیل ترجیح میدهند شب را در فضایی گرم و با خوردن غذایی مناسب سپری کنند.» «رضا» جوانی است درشت هیکل و تازه مصرف مواد را شروع کرده. بعد از ۷ سال یک ماهی میشود که از زندان آزاد شده است. به گفته خودش در خیابان آرامش دارد اما در خانه نه. تازه به جمع کارتنخوابهای خلازیر راه یافته. اینجا کسی از غریبهها خوششان نمیآید. مددکار سعی میکند با پرسشهای پیاپی او را شناسایی کند اما رضا نای حرف زدن ندارد.
- گشتزنیهای پایدار و مستمر
فعالیت مددکاران اجتماعی صرفاً بر جنوب شهر متمرکز نیست. سایر مناطق و محلهها در مرکز و شمال شهر هم مقصد این گروه از مددکاران در این شیفتکاری میشود. اما تجربه نشان داده که با توجه به عوامل گوناگون مدل کارتنخوابی و بیخانمانی در آنها کمتر و متفاوت است. «احمد رضایی» رئیس اداره ساماندهی آسیبدیدگان اجتماعی شهرداری تهران در این ارتباط توضیح میدهد: «۳۰ تا ۴۰ واحد گشت سازمان خدمات اجتماعی بهطور میانگین و برحسب شرایط جوی هوا در ۳ شیفتکاری از ۶ تا ۱۴، ۱۴ تا ۲۲ و ۲۲ تا ۵ بامداد در همه مناطق حضور دارند. واحدهای نظارتی جداگانهای نیز در هر منطقه برنامه مستمر گشتزنی دارند. علاوه بر اینها گرمخانههای سیار هم در نقاط پر تردد و کلونیهای آسیب مانند میدانهای تجریش، مولوی و آزادی مستقر میشوند تا به کارتنخوابهایی که تمایل به مراجعه به گرمخانه ندارند، خدمات ارائه دهند.
این نقاط بهطور ویژه در جنوب، جنوبشرق و مرکز پایتخت شناسایی شدهاند و به آنها رسیدگی میشود.» رضایی حین گفتوگو اطراف را با دقت میکاود تا توجه به کارتنخوابی از قلم نیفتد. او ادامه میدهد: «کارتنخوابی خانوادگی نیز گاهی دیده میشود. یعنی مرد و زن به همراه فرزند یا فرزندانشان که به دلایل مختلف به کارتنخوابی رسیدهاند. البته خانواده نه به آن مفهوم رسمی و متداول که در جامعه با آن مواجه هستیم؛ بلکه خانوادههای غیررسمی که فرزندآوریشان در جریان همین کارتنخوابی اتفاق افتاده و این خود زنگ هشداری دیگر است. تاکنون شهرداری تهران دلسوزانه و گاهی فراتر از وظایف سازمانیاش در قبال رفع آسیبها تلاش کرده و همیشه پای کار بوده است. اما برای اثربخشی عمیق نیاز است که همه سازمانها بهصورت یکپارچه و کارشناسی شده عمل کنند.»
- استانداردسازی گرمخانهها بر اساس نیاز مددجویان
«سپیده علیزاده» مدیرعامل مؤسسه «نور سپید» هدایت و کارشناس ارشد روانشناسی درباره دلایل استقبال نکردن کارتنخوابها از استقرار در گرمخانهها میگوید: «گرمخانهها قوانینی دارند که با حال و احوال افراد مصرفکننده و درمانده هماهنگ نیست. بهطور مثال نبود امکان استفاده از گوشیهای تلفن همراه بهویژه دوربیندار در گرمخانهها و باز بهویژه در گرمخانههای بانوان، تحویل نگرفتن کیسههای زباله (اغلب این افراد با زبالهگردی امرار معاش میکنند)، نظم در انجام امور روزانه و حتی حمام کردن (اثر مواد را کاهش میدهد) از جمله مواردی است که افراد را از رفتن به گرمخانه بازمی دارد. دلیل مهمتر دیگری هم وجود دارد که گرمخانهها تنوع کارکردی ندارند. گرمخانههایی مناسب برای افراد زوج یا خانواده، افراد ترنس یا دارای معلولیتهای مختلف و سالمندان نداریم.
همین عوامل باعث میشود تا درصدی از بیخانمانها، گرمخانه اولویتشان در شبهای سرد سال نباشد.» علیزاده از استانداردسازی محیط و خدمات گرمخانه و مراکز نگهداری از افراد آسیب دیده و مددجو با توجه به شناسایی نوع نیاز آنها و تفکیک بخشهای مختلف در آن میگوید و ادامه میدهد: «مسئولان حوزه آسیبهای اجتماعی باید متخصص و کاردان این حوزه باشند. از سوی دیگر مدیریت چندسازمانی و چندبخشی آسیبهای اجتماعی سبب موازیکاری یا کمکاری برخی سازمانها شده که در نهایت منجر به التیام نیافتن درد اعتیاد میشود و ما هر روز شاهد ابعاد تازه و پیچیده این درد هستیم.»
نظر شما