درمیان مردم، عدهای به راحتی خود را با این نحله فکری همراه میدانستند، عدهای آن را شاعرانه تلقی میکردند و عدهای دیگر مفاهیمش را دیریاب میپنداشتند. در زمان رونق این مکتب فکری، در میان متفکران اوضاع دیگر گونه بود. فردی چون ژان پل سارتر فرانسوی خود را اگزیستانسیالیست میخواند و بر این عنوان پافشاری میکرد.
در این میانه برای فردی چون گابریل مارسل، پذیرفتن نام اگزیستانسیالیست آنچنان ناخوشایند بود که برای فلسفهاش عنوان «فلسفه سقراطی» را برگزید. گابریل مارسل در 1889 در پاریس به دنیا آمد. او حوالی 1960 دانشجوی فلسفه سوربن شد.
مهمترین علت علاقه مارسل به فلسفه استادش، هانری برگسون بود و در همین دوران تعلقات فکری او به فیلسوفان ایدهئالیست انگلیسی مثل برادلی آغاز شد. پس از این بود که به عنوان معلم فلسفه در دبیرستانی در پاریس آغاز به کار کرد. با اینکه مارسل در فضایی لیبرال پرورش یافته بود. اما به مرور به کاتولیسیسم روی آورد که محصول این تمایل فکری را میتوان به نحو آشکاری در 1972 در اولین اثر فلسفیاش به نام «نشریه متافیزیکی» دید. پس از این اثر چند رساله فلسفی و چند نمایشنامه مثل «جهان در هم شکسته» نگاشت که آنها به نوعی نمایشگر وضعیت پیچیده انسان بیقرار و دور از خداست.
دوری جستن مارسل از نام اگزیستانسیالیست بیشتر به خاطر تداعی کردن نام ژان پل سارتر ملحد، همراه با این عنوان بود. به گونهای که مارسل تلاش میکرد تا آراء و آثار الحادی او را رد کند و به تعبیر خودش پادزهر آنها را فراهم کند، تا جایی که عنوان «فلسفه سقراطی» را برای فلسفهاش برگزید. با این حال، مارسل پادزهر الحاد را فلسفه نمیدانست. زیرا فلسفه دچار مشکلاتی بود که قادر به حل معضلات الحادی فلسفه سارتر نبود. هدف علم حل مسائل و پاسخ به پرسشهای طرح شدهای است که هر کس صرف نظر از خصوصیات فردیاش، با طی مراحل علمی قادر به طرح و پاسخگویی به آنهاست.
به زعم مارسل، عیب فلسفه نظاممند هم، ابتناء بر الگوی علم است. اما پرسشهای متافیزیکی نه تنها از مسائل غیرشخصی نیستند بلکه برای افراد مشخص، در وضعیت خاصی که در آن احساس خوشایندی ندارند، به وجود میآید. وضعیتی که به عقیده مارسل شخص با آن درگیر است و همین وجه ممیز فلسفه از علم است. زیرا فلسفه بر راز و علم بر مسئله مبتنی است. «راز، مسئلهای است که از دادههای خود تجاوز میکند و از آنها فراتر میرود.» مارسل، مشکل فلسفه از زمان دکارت به بعد را، خلط کردن میان مفهوم راز و مسئله تلقی میکرد. زیرا فلسفه میخواهد با نگاه علمی رازها را به مسئله تبدیل کند و تصمیم حل کردن آنها را دارد.
در نگاه فیلسوف رازها، وقتی هر مسئله به عنوان چیزی برخوردار از نوعی معنای شخصی درک شود میتواند به راز تبدیل شود، ولی این مستلزم تغییر در نحوه درک و برخورد ماست. پرسشهایی درباره آزادی، خدا، هستی و زندگی در زمره رازهای فلسفی هستند که گشوده شدن آنها در گرو معرفتی است که عشق، وفاداری و ایمان، مولفههای اساسی آن هستند. در همین راستا مارسل «راز هستی» را موضوع نهایی فلسفه میداند. او انسان را نه با نگاه دوآلیستی دکارت بلکه به عنوان نفسی که ذاتا جسمیت یافته و شیوههای هستیاش، مشارکت در جهان است مینگرد و از این منظر «هستی» مهمترین رهگذر نقادی جامعهای است که در آن علم و تکنولوژی از راه صحیح خود منحرف شده است.
مقطعی که مارسل به عنوان نیروی صلیب سرخ در جنگ جهانی اول کار میکرد و همچنین عشق عمیق او به موسیقی که به نوعی منجر به ازدواجش با موسیقیدانی به نام «ژاکلین بنیه» شد را میتوان مهمترین تاثیرات عاطفی در ژرفای شخصیت او دانست که سبب شد تا از اگزیستانسیالیسم برای ارتقای روابط انسانی استفاده کند چنان که افراد امید واقعی را در خود ایجاد کنند و به دیگران عشق بورزند. مهمترین اثر فلسفی مارسل به نام «بودن و داشتن» در 1935 نگاشته شد.
در این اثر مارسل میکوشد، بین دو مقوله «وجود» و «داشتن» تمایز قائل شود زیرا به زعم وی مقوله داشتن تنها در قلمرو اجسام معنی دارد؛ جایی که دارنده با آنچه دارد متمایز است و باعث تمایل به شیء برای مطیعکردن، دلبستگی و تصاحبش میشود. در «داشتن» انسان هم سطح اشیا میشود در حالی که تعالی انسان در تبری جستن از سطح «داشتن» به سوی «وجود» است. در 1944اثر دیگرش را به نام «انسان سالک» منتشر کرد. از او آثار دیگری مانند 4رساله درباره پدیدارشناسی داشتن، بیدینی امروز، ادیان، سرشت تقوا، همچنین راز هستی، درس گفتارهای دانشگاه ابردین و تعداد دیگری کتاب و مقاله در موضوعات فلسفه، ادبیات، موسیقی و مسائل اجتماعی به جا مانده است. فیلسوف رازها در 8 اکتبر 1973 درگذشت.