همشهری محله_ پریسا نوری: در روز مادر به همراه «رابعه مدنی» بازیگر سینما و تلویزیون و «فراز تاجیک» خواننده پاپ کشورمان، به دیدار مادران چشمانتظار سرای سالمندان «مهر پویا» در محله تهرانپارس رفتیم تا به سهم خود تجربهای شیرین و متفاوت در این روز برای مادران سالمند این مرکز رقم بزنیم.
- صدایت آشناست
برای بانوان سالخورده مرکز مهر پویا، حضور «رابعه مدنی» بازیگری که همنسل خودشان است و بارها او را بهعنوان مادری مهربان و دلسوز در قاب تلویزیون دیدهاند، بسیار خوشایند است. آنها اسم خانم بازیگر را به خاطر نمیآورند، اما چهره مهربان و صدای گرمش را به خوبی میشناسند. خانم بازیگر هم مانند دوستی مهربان، به کنار تخت سالمندان رفته، جویای احوالشان میشود و با لبخند شاخه گلی به آنها هدیه میدهد. یکی از بانوان وقتی گل را میگیرد، روی تختش نیمخیز شده و در حالی که چارقدش را روی موهای سپیدش مرتب میکند دست خانم بازیگر را به گرمی میفشارد و میگوید: «صدایت برایم آشناست... مطمئنم فیلمهایت را دیدهام.» پیرزن ویلچرنشینی هم با دیدن خانم بازیگر برق شادی در چشمان کمفروغش میدرخشد و با دستان چروکیده و لرزان گل را گرفته و با دقت لابهلای موهای سپیدش جا میدهد و با لبخند کودکانهای میپرسد: «قشنگ شدم؟»
- «حجت»... آمدی
حضور این ۲ هنرمند، جنبوجوشی بین مادران سالمند برپا و لبخند را مهمان لبهایشان کرده است. یکی از خاطراتش میگوید. یکی با ریتم آهنگ روی لبه تخت ضرب میگیرد و دیگری با ویلچر در سالن دور میزند و عکس سلفی میگیرد، اما در انتهای سالن زنی که «مریم بانو» صدایش میزنند روی تخت کنار پنجره نشسته و غرق دنیای خودش است. پیرزن که انگار به اندازه موهای سپیدش غصه دارد نگاهش به گلدان شمعدانی توی بالکن خشک شده. او با هر صدایی برمیگردد و چشم به در میدوزد، گویی منتظر عزیزی است. «تاجیک» به کنار تخت مریم بانو میرود و شاخه گلی به سمت او میگیرد و میگوید: «بفرمایید مادر! گل برای گل!» پیرزن با شوق سراپای خواننده جوان را نگاه کرده و در حالی که نم اشکی گوشه چشمش میدود، با صدای لرزان میگوید «... حجت... آمدی....!؟»» یکی از مددکاران مرکز به آرامی میگوید: «این سالمند از طرف بهزیستی به این مرکز آورده شده و مجهولالهویه است. با وجودی که تا به حال هیچکس سراغش را نگرفته، اما همیشه منتظر است پسرش به دیدارش بیاید.» تاجیک که پیداست از وضعیت پیش آمده متأثر شده، دست پیرزن را میبوسد و میگوید: «مادر من پسرت هستم... آمدهام هر آهنگی که بخواهی برایت بخوانم... از آن آهنگهای قدیمی که با آنها خاطره داری...» و برای اینکه فضا را عوض کند با صدای گرمش در حالی که مادران با کف زدن همراهیاش میکنند، میخواند: «مگه تموم عمر چند تا بهاره / باقی مونده جز مختصری نیست، تا چشم به هم خورد شد آذر و شد دی/ گفتی که میایی پس کی پس کی پس کی؟، عمر من خسته با یاد تو شد طی / گفتی که میایی پس کی پس کی پس کی؟»
- دلم برای بچههایم تنگ شده
مادران همیشه عادت دارند درد را پشت لبخندشان پنهان کنند. درست مثل مادران این مرکز که به رسم مهماننوازی دلشان نمیخواهد از مشکلات دم بزنند، اما پیداست که دلشان از نامهربانیهای روزگار به درد آمده. بعد از گرفتن عکس دستهجمعی، کمکم سر درددل مادران باز میشود. مدنی کنار تخت کوکب که یک پایش قطع شده، مینشیند و از او دلجویی میکند. کوکب در جواب احوالپرسی خانم بازیگر میگوید: «روزگاری من از مادرم تا سن ۹۰ سالگی نگهداری کردم و نگذاشتم حتی یک روز به خانه برادرم برود و خدای نکرده مزاحم عروس شود، اما حالا که خودم از کار افتادهام، هیچکس را ندارم که مراقبم باشم.» پیرزن دستی به موهایش کشیده و به زحمت بغضش را فرو میدهد و میگوید: «چند سال پیش تنها دخترم بر اثر سرطان فوت کرد و من تنها شدم و با وجودی که برادرم بارها خواسته به خانه آنها بروم، اما دلم نمیخواهد مزاحم کسی باشم و خودم خواستهام اینجا بیایم.» بعد رو به مددکاران و پرستاران مرکز میگوید: «اینجا هم احساس تنهایی نمیکنم. همه اینها مثل دخترهای من هستند.» یکی از بانوان سالمند هم قصه زندگیاش را اینطور روایت میکند: «وقتی همسرم فوت کرد، بچهها خانه را فروختند و من مستأجر شدم. بعد که دیدند با حقوق بازنشستگی از عهده اجاره و خرج خانه برنمیآیم، من را به اینجا آوردند.» نم اشکی را که گوشه چشمش خانه کرده با سرانگشت پاک میکند و ادامه میدهد: «حالا هم از آنها توقع مالی ندارم، فقط میخواهم گاهی به من سر بزنند. دلم برایشان تنگ شده...»
- از طرف ما از مدیر مرکز تشکر کنید
بودن در کنار مادران به قدری شیرین و خوشایند است که گذر زمان را احساس نمیکنیم. بوی مطبوع غذا که در سالن پیچیده یادآوری میکند که وقت ناهار و استراحت سالمندان و زمان رفتن ماست. موقع خداحافظی زن میانسال وقتی متوجه میشود از روزنامه آمدهایم، با ویلچر به زحمت خودش را به ما میرساند و میگوید: «من مادر نیستم. هیچوقت ازدواج نکردهام. سالها پیش بر اثر شوکی که به خاطر فوت مادرم به من وارد شد ۳ روز به کما رفتم و بعد هم فلج شدم و خواهر و برادرها من را به اینجا سپردند. الان هم از بودن در این مرکز خیلی راضیام چون اینجا خیلی به ما میرسند. مدیر اینجا آدم خوبی است و بهترین غذاها و دکترها را برایمان فراهم میکند. من و مادرهای اینجا میخواستیم پولهایمان را جمع کنیم و به روزنامه همشهری بدهیم تا از طرف ما در صفحه اول با خط درشت از مدیر اینجا تشکر کند. حالا که شما اینجا هستید قول بدهید تشکر ما را در روزنامه بنویسید...» وقت خداحافظی مادرها به تاجیک و مدنی میگویند: «همیشه به ما سر بزنید. ما خیلی اینجا تنهاییم. این دیدارها کمی از دلتنگیهایمان کم میکند...» خواننده جوان به مادرها قول میدهد بهزودی با گروه ارکستر برای اجرای برنامه موزیک به دیدارشان برود. جلو در مددکاری که بدرقهمان میکند، میگوید: «چه کار خوبی کردید که به مادرها سر زدید، روزهایی مثل روز مادر، مادرها از همیشه دلتنگ ترند. آنها از اول صبح نگاهشان به در است تا شاید فرزندشان بیاید و به آنها سر بزند. ما فرزندان این مادران را قضاوت نمیکنیم، چون نمیدانیم در چه شرایطی زندگی میکنند، اما لطفاً از طرف ما بنویسید حداقل روز مادر به دیدار مادرتان بیایید. مادران در این روز چشمانتظارترند!»
- نقشم در فیلم «بوسیدن روی ماه» را خیلی دوست دارم
رابعه مدنی که در سالهای اخیر به واسطه پسرش «امیرشهابالدین رضوی» کارگردان سینما به دنیای بازیگری پا گذاشته و در این مدت نقشهای ماندگاری بازی کرده، درباره برخی نقشهایش به مادران سالمند میگوید: «همه ما مادرها همیشه مثل رئیس سازمان ملل هستیم چون وقتی بین بچههایمان اختلافی پیش میآید باید صلح و آشتی برقرار کنیم. من در سریال وضعیت سفید همین نقش را داشتم، اما بازی در نقش مادری چشمانتظار در فیلم «بوسیدن روی ماه» را بیشتر دوست داشتم. بعد از بازی در این فیلم، هر جا میرفتم مردم خیلی به من لطف داشتند. یکبار از طرف «بنیاد مادران چشم به راه» دعوت شدم. وقتی جلو در بنیاد رسیدم مادران روی سرم گل پاشیدند و گفتند «تو تنها کسی هستی که درددل ما را بیان کردی و ما از تو خیلی ممنونیم و...»
نظر شما