فرشاد شیرزادی- روزنامه نگار: از نویسندگان حوزه هنری گرفته تا روشنفکران تراز اولمان. دستغیب معتقد است ادبیات داستانی ما با وصف گذر از ادبیات انقلاب اسلامی، هنوز مراحل مقدماتی و به اصطلاح آزمون و خطا را پشت سر می گذارد و باید منتظر روزی بود که ادبیات زنده و بومی سرزمینمان سربرآورد تا احترام همسایگانمان و جهانیان را نسبت به هنرمان برانگیزد.
آثار محمود دولت آبادی، زنده یاد احمد محمود و اسماعیل فصیح امروز مخاطبان انبوه دارند اما نقد دستغیب معطوف به سبک آنها در راستای وصف انقلاب است و به هیچ عنوان اهانتی برای مخاطبان این عزیزان دربرندارد. گفت وگوی ما را با دستغیب درباره ادبیات انقلاب بخوانید.
چه رمان ها و داستان هایی با موضوع انقلاب طی چند دهه اخیر از نگاه منتقدانه شما شاخص بوده اند؟
سال ۱۳۴۶ کتاب «نفرین زمین» جلال آل احمد نوشته شد. روشنفکران و خوانندگان زیادی به این رمان توجه چندانی نکردند. «نفرین زمین» در واقع صورت داستانی تز جلال آل احمد بود. یعنی همان غرب زدگی. خوب به خاطر دارم که یک روز با جلال در این خصوص صحبت کردم و چند نقد درباره کتاب هایش نوشتم که باعث شد بیشتر با هم نزدیک شویم. درباره مضمون «نفرین زمین» با آل احمد صحبت می کردم که او گفت قصدم این بود که با نوشتن «نفرین زمین»، «غرب زدگی» و «مدیر مدرسه» مردم را بر ضد روشنفکران که لغزنده اند و چندان پیگیر به نظر نمی رسند، بیدار کنم. چون امیدی به روشنکفران نیست، چرا که به گمانم آنها مقاوت ندارند. سخن می گویند و انتقاد می کنند اما موقع عمل پا پس می کشند. بنابراین این سه کار را برای مردم نوشتم که روحیه بگیرند.
این سه اثر به ظاهر انقلابی توسط جلال نوشته شد. جلال گفت مردم باید روحیه پیدا کنند و در برابر رژیم شاه و نظام سلطنت مقاوت کنند، چون مردم به ماهیت نظام سلطنتی پی برده اند و ایستادگی می کنند. در حالی که روشنفکران در عمل پایداری و مقاومت ندارند. در این کتاب که به گمانم کتابی ایدئولوژیک است، پایه های داستان های بعدی درباره انقلاب اسلامی و در پی آن راجع به جنگ هشت ساله گذاشته شد و مطبوعات دولتی، تلویزیون و دستگاه های فرهنگی دیگر کشور را به خودش مشغول کرد. آنها چه می خواستند و چه می خواستند بگویند. عده ای که من با آنها آشنا شدم و کتاب هایشان را خواندم و در کتاب «به سوی داستان بومی» که حوزه هنری آن را منتشر کرد، نام و آثارشان را ذکر کرده ام، استعداد داستان نویسی نداشتند و متوجه کنه موضوع غرب زدگی یا مبارزه با غرب هم نبودند. درست نمی دانستند که موضوع چیست. بالاخره آل احمد چند جلسه در مجلس احمد فردید حضور یافته بود و غرب زدگی ای که مورد نظر آل احمد بود، جنبه سیاسی داشت. در حالی که غرب زدگی احمد فردید بیشتر به یک نکته عرفانی شبیه بود. به هر حال آل احمد این رشته را پایه گذاری کرد. یعنی اینکه ایران کم کم بعد از سقوط شاه از اهداف اولیه که مبارزه با استبداد بود به سمت مبارزه با امریکا و در درجه دوم مبارزه با غرب یعنی انگلیس و فرانسه و آلمان چرخید. در درجه سوم دستگاه های فرهنگی و نویسندگان دولتی به سوی تمدن جدید گام برداشتند. یعنی بر ضد مدرنیسته قلم به دست گرفتند و نوشتند. دلیل اینکه این عده این مطالب را نوشتند و اغلب هم موفق نبودند، آن بود که اصل موضوع به گمانم اشتباه است. یعنی ما با امریکا و انگلستان و اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان اعلان جنگ دهیم؟! البته شعاری که آن روزها مردم در خیابان ها سر می دانند، استقلال آزادی جمهوری اسلامی بود. در آن تاریخ مردم از جمهوری استقبال کردند چون نفی سلطنت را با خود به همراه داشت. قبلاً هم پیش از آنکه این تحولات در ایران به وجود بیاید در پاکستان و مصر جمهوری اسلامی داشتیم یا جمهوری اسلامی دموکراتیک الجزایر وجود داشت. بعد از استقرار حکومت و رفتن شاه این موضوع تبدیل به مساله ای ایدئولوژیک شد. جز در موارد استثنا ما چیزی به عنوان ادبیات انقلاب نداشته ایم.
پس این آثاری که طی ۴ دهه اخیر چاپ شده اند چه؟ نمی توان به آنها ادبیات انقلاب گفت؟
جز در مواردی معدود! یعنی روی کاغذ هست اما ادبیات انقلابی به معنای درست نداریم. درباره انقلاب فرانسه چرا. اما انقلاب چین، یا انقلاب کمونیستی روسیه، انقلاب کوبا و انقلاب جمال عبدالناصر در مصر انقلاب نبود و به نوعی تعویض قدرت است. مردم در این نقاط که اشاره کردم، انقلاب کنند که چه بشود؟ منظور از انقلاب در این کشورهای متأخر که عرض کردم تعویض قدرت است که به خودی خود نقض غرض است. در روسیه به عینه می توان دید که بلشویک ها به نام آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم روی کار آمدند و چندین سال جنگ داخلی شد و تزار رفت و کسی به نام استالین قدرت را به دست گرفت. ۷۰ سال هم این حکومت مقاومت کرد. پس از این همه مدت که گذشت، مردم و کسانی که راجع به جامعه ایران مطالعه می کنند و می کرده اند، امروز به این نتیجه عقلانی و معقول رسیده اند که بیش و پیش از هر چه ما به «تربیت» نیاز دارم. بنابراین اصل موضوع که نویسندگان ما می خواستند مطالبی راجع به آن بنویسند، یعنی انقلاب، جنگ و مثلاً غرب زدگی، ارزش هنری نداشت.
چه نمره ای به این آثار به قول خودتان شعارزده می دهید که شاید هم با شتاب نوشته شده باشند؟
از نگاه من متأسفانه نمره قبولی نمی گیرند. البته در آن سال ها که با یک نوع ادبیات مواجه شدم، از نظر منتقد ادبی ناچار بودم این مساله را به بحث بگذارم. از قضا کتاب های متعددی در این زمینه چاپ شد. کتاب-هایی که وزارت ارشاد یا حوزه هنری چاپ می کرد، پر بود از این مطالب. نویسندگان ما که منحصر به نویسندگان دولتی هم نبودند، در آن تاریخ شعارزده شدند. مثلاً محمود دولت آبادی، احمد محمود، نادر ابراهیمی و چند تن دیگر هم بودند که در همین وادی قلم می زدند.
تکلیف نویسندگانی که انقلاب را تجربه نکرده بودند چه؟ آثار آنها از چه معیاری برخوردار است؟
چند داستان نویس بودند که داستان های کوتاهی نوشتند که چندان مرتبط با موضوع انقلاب نبود. اگر هم بود گرایش های دینی قهرمانان داستان در آنها بیشتر برجسته بود.
در ادبیات انقلاب و همین داستان کوتاه نویسنده ای نبود که موفق ظاهر شود؟
یکی از اشخاصی که در این بین می توانم مثال بزنم که در این وادی موفق ظاهر شد، مرحوم فیروز زنوزی جلالی است. زنوزی جلالی داستان های کوتاهی نوشته بود و چون تجربه نظامی داشت و خودش هم اهل خوزستان بود و پیش از انقلاب هم سابقه نویسندگی داشت و در مجله فردوسی داستان کوتاه چاپ می کرد، مطالبی که می نوشت جالب بود. حتی مطالبی که درباره سال های نخست جنگ نوشت، جنبه داستانی مستحکمی دارد.
غیر از زنوزی جلالی می توان به نویسنده دیگری اشاره کرد؟
یکی دیگر سید مهدی شجاعی است. شجاعی داستان نویس خوبی است. اخیراً هم دو کتاب با نام های «در کرامات شیخ ما» و «اجتناب عالیجناب» او از سوی نشر نیستان منتشر شد که آنها را خوانده ام. داستان های او که فیلمساز هم هست، ریزه کاری های جالبی دارد و در عرصه طنز هم یکی از نویسندگان شاخص چند دهه اخیرمان به شمار می رود. داستان های بلند اما از او ندیده ام اما در داستان های کوتاهش جنبه طنز قوی وجود دارد. قهرمانان داستان هایش اگر قرار باشد شخصیت های منفی باشند، به خوبی نشان می دهد یا زنان را به درستی توصیف می کند.
باز هم می توانید در همین راستا چند نویسنده دیگر نام ببرید؟
یک نویسنده دیگر که اشراف به موضوع انقلاب و جنگ داشته، محمدرضا کاتب است که رمان «هیس» را نوشت. او البته چند رمان دیگر هم نوشته اما من از رمان هیس خوشم آمد. البته مطالبی هم راجع به دفاع و جنگ در جبهه ها در آثارش هست. مثلاً در داستان هیس ما یک افسر را می بینیم که در جبهه جنگ حضور دارد و از خوزستان دفاع می کند و از قهرمانان جنگ است. یا کتاب «دوشنبه آبی ماه». کاتب داستان نویس خوبی است اما اخیراً کتاب جدیدی از او به دستم نرسیده و نخوانده ام. یکی دیگر از نویسندگان این دوره حسن بنی عامری است که رمان «گنجشنک ها بهشت را می فهمند» را نوشته که داستان در شیراز و خوزستان می گذرد. به نظرم یکی از بهترین داستان هایی است که درباره مقاومت نوشته شده است. این رمان لحنی جالب، خودمانی و غیر رسمی دارد.
از میان بزرگان ادبیات چه؟ کسی را می توانید نام ببرید؟
یکی دیگر از نویسندگان انقلاب، نادر ابراهیمی است. آثار نادر ابراهیمی را به دو دوره تقسیم می کنم. یکی داستان هایی که در زمان شاه و داستان هایی که بعدها نوشت و حتی به نوشتن رمان های تاریخی روی آورد. او با ساخت یک فیلم به اصطلاح تربیتی در زمان شاه زیرآب خودش را زد. این فیلم که «سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن» نام داشت از تلویزیون هم پخش شد. داستان این فیلم داستان دو کودک در شمال کشور است که فرار کرده اند و به منطقه خلوتی رسیده اند و یک گروه تعلیم و تربیت با آنها تماس برقرار می کند تا آنها را حفظ کنند. تقریباً می توان گفت که موضوع و ساختار این فیلم ساختار و موضوع مهملی است که نادر ابراهیمی در زمان شاه سر هم کرد. داستان نویسی نادر ابراهیمی هم تعریفی نداشت. او در بهترین حالت شاید بتوان گفت که نویسنده ای درجه ۳ محسوب می شود. او داستان ها ومطالبی نوشت که او دوستانمان او را به خودفروشی و قلم فروشی تعبیر می کردند. البته مثلاً تصویر تظاهرات هم در داستان های بعد از انقلاب او دیده می شود. او به همراه سیروس طاهباز تفنگ روی دوششان گذاشتند و به جبهه رفتند و عکس برداشتند تا ثابت کنند که ما جزو نویسندگان مقاومیم. در ذهنشان چیزی شبیه به تبلیغات کمونیستی در روسیه بود. یکی دیگر که جزو نویسندگان دولتی نبود اسماعیل فصیح است. اسماعیل فصیح نویسنده ای به تمام معنا «پابلیک» محسوب می شد. یعنی نبض خوانندگان را به دست گرفت و سعی کرد آنها را با مبتذلاتی که هر نویسنده ای یاد گرفته، در دل خوانندگان جایی باز کند. اتفاقاً در کارش هم موفق شد. کتاب هایش به چاپ های چندم رسید و مردم به طور عجیبی آثار او را خواندند. اما قهرمان داستان خودش است. قهرمان های اسماعیل فصیح چند صفت شاخص دارند. یکی از آنها جلال آریا است که در محله سنگلج به دنیا آمده و به امریکا رفته و زن امریکایی گرفته و زنش در تصادف رانندگی کشته شده و حالا به ایران آمده و در شرکت نفت کار می کند و حالا بازنشسته شده اما به طور اضافه کار و کارمزدی در تأسیسات شرکت نفت کار می کند. خانه اش در یوسف آباد، یکی از مناطق شمالی تهران است و هر شب بزم عاریانه دارد که نه در این مجال و نه در جایی دیگر نمی توانم به وضوح موضوع را روشن کنم و بگویم مسائلی که اسماعیل فصیح در کتاب هایش مطرح می کند، شرم آور است. او آدمی نان به نرخ روز خور است و اینکه خودش را با نوشتن برخی داستان ها به عنوان قهرمان انقلاب جا می زند. در عین حال به فکر عیاشی و خوشگذرانی شبانه هم هست. کتاب «ثریا در اغما» معجون غریبی از همه این هاست که البته اغلب اتفاقات جنگ و انقلاب به شکل مبهم در این کتاب بیان شده. اسماعیل فصیح در «ثریا در اغما» یک سارق ادبی هم هست چرا که کتاب «خورشید همچنان می درخشد» ارنست همینگوی، برنده نوبل ادبیات را جلو خودش قرار داده و با خواندن وقایع فرانسه و آلمان، کتابش را می نویسد. در عین حال که همینگوی می خواهد چیز دیگری بگوید. اینکه با تمام دردسرها، وقایع هر روز تکرار می شود و این از زبان جوانانی نقل می شود که از جنگ فرانسه و آلمان عاصی اند و به ستوه آمده اند. قهرمان داستان یک زن انگلیسی فوق العاده زیباست اما در زندگی اش موفق نیست و از شوهرش طلاق گفته. همه این وقایع را اسماعیل فصیح در ثریا در اغما از همینگوی دزدیده و با زبانی آبکی بیان کرده است.
نویسندگان فعلی چه؟ آنها چه کارهایی در این زمینه انجام داده اند؟
نویسندگان فعلی اعم از آنها که روشنفکر بودند یا باور دینی داشتند یا در تظاهرات کمونیستی شرکت می-کردند، مانند محمود دولت آبادی یا احمد محمود، جملگی آثاری با موضوع انقلاب نوشتند و مباحث کمونیستی را در آنها مطرح کردند. مانند «کلیدر» یا «درخت انجیر معابد» یا حتی «نفرین زمین» آل آحمد و «ثریا در اغما» فصیح که بعضی ها هم اتفاقاً شهرت یافتند. به طور کلی جز چند استثنا که نام بردم این آثار جزو ادبیات داستانی حقیقی حساب نمی شوند و حتی نمی توان آنها را با پاورقی روزنامه ها مقایسه کرد.
چرا؟ به احمد محمود اشاره کردید و «درخت انجیر معابد» یا «کلیدر» دولت آبادی که تا به امروز بارها چاپ شده اند.
«درخت انجیر معابد» یک داستان جعلی است که نویسنده «مرشد و مارگریتا» میخاییل بولگاکوف را خوانده و می خواهد همان بازی را در فارسی پیاده کند. در حالی که عباس میلانی، مترجم کتاب، رمان را غلط ترجمه کرده و اصلاً در عنوان هم «مرشد» اشتباه است. این کتاب حتی در عنوان به جادوی سیاه اشاره دارد و عنوان اصلی کتاب «MASTER AND MARGARITA» است. عباس میلانی «MASTER» را به راحتی مرشد ترجمه کرده و این قدر نفهمیده که «MASTER» به هیچ عنوان معنی مرشد نمی دهد. «MASTER» بزرگ ترین مقام در سحر و جادوگری سیاه است. ما دو جادوگری داریم. یکی جادوگری سفید و دیگری جادوی سیاه. جادوگران سیاه شیاطین اند و جادوگران سفید کارهای نیک هم انجام می دهند. بولگاکوف تم این داستان را هم از گوته گفته. مثلاً در این رمان می خوانید که آن عضور اعظم کمونیستی روسیه وقتی تبلیغات می کند، به طرز عجیب و غریبی تبدیل به گرکدن یا خرس می شود. خرسی که پرواز می کند. در این داستان صحنه دیگری داریم که انسان به صورت گربه درمی آید و سخن می گوید. در این رمان اتفاقاً هیچ صحبتی از مرشد و ارشاد نیست. این مطالب نشان داد که ادبیات انقلابی اتحاد جماهیر شوروی اعم از آثاری که خود ماکسیم گورکی نوشت، مانند «مادر»و ... چه آثاری که نویسندگان دولتی شوروی مانند «شولوخوف» نوشتند یا «ویکتور ارافیف» نویسنده ای که بعدها جزو نویسندگان شوروی و در الکل غرق شد و نویسنده ای استالینیستی بود و پس از جنگ جهانی رئیس انجمن نویسندگان کتاب شوروی شد و کتاب های زیادی نوشت، چه آنها که در شوروی نوشته شد، همگی فراموش شده اند. آثاری که در کشورهایی مانند چین، اندونزی و مصر نوشته شدند، مانند روسیه، نوشته هایی تبلیغاتی و ایدئولوژیک اند و امروز فراموش شده محسوب می شوند. امروز کسی آثار گورکی یا «دن آرام» را که درباره این مسائل است، دنبال نمی کند. باید موضوع زنده دیگری برای ادبیات پیدا کرد تا گفت وگو زنده شود. بسیاری از نویسندگان ما البته یک دو داستان خوب داشتند اما «زمین سوخته» احمد محمود نوشته ای کاملاً سفارشی است و در حوزه ادبیات داستانی اصلاً قابل خواندن نیست. همان موقع هم قابل خواندن نبود. من همان زمان هم به احمد محمود گفتم و به یکباره سرد شد! اغلب این کارها برای مصلحت و شهرت بود.
کسانی که در انقلاب شرکت داشتند چه؟
آنها که به جبهه رفتند، در انقلاب شرکت داشتند و اعتقاد دینی داشتند، جایی دارد. فرض بفرمایید بگوییم که آنها بنا به اعتقادات خودشان مسائلی را عنوان کردند و از نزدیک وقایع را دیدند. اما نمی دانم دولت آبادی یا احمد محود چه مناسبت و سنخیتی با جنگ و انقلاب داشتند؟ شما به فرض وقتی «کلیدر» یا «درخت انجیر معابد» را که درباره انقلاب و جنگ نوشته اند، می خوانید یا «ثریا در اغما» که نویسندگانشان البته مقداری هم فوت و فن نویسندگی را به واسطه خواندن ۴ کتاب خارجی و امریکایی، یاد گرفته اند، می گوید این ها چا درباره انقلاب رمان نوشتند! نویسنده ای که از نزدیک میدان جنگ را دیده و درباره جنگ نوشته می توان برایش دست زد و تشویقش کرد اما نویسنده ای ماننده ای مانند دولت آبادی به هیچ وجه اصول رمان نویسی را نمی داند. نمی داند رمان برگ چه درختی است. او «دن آرام» را پیش رویش قرار داده و «کلیدر» را نوشته. در هر گوشه ای از ایران و در هر زمان «گل محمد»ی پیدا می شود و ۴ نفر عشیره ای که علیه دولت وقت قیام کنند. مطبوعات را در همان تاریخ دارم و آرشیو کاملی هم از آن دوره در دسترسم هست اما خیلی از چنین اتفاقی اصلاً در مطبوعات وجود نداشت. صد البته در فارس، لرستان و کرمان بود که در زمان رضاشاه حاضر نبودند نظم دولتی را بپذیرند، آیا این ها انقلاب یا شورش است؟ مطلبی که نوشته می شود که گل محمد و عمویش و چند برادر دیگرش علیه دولت قیام می کنند، آن هم به دلیل اصلی و روشن در واقعیت اینکه دو ژاندارم که وارد عشیره آنها -که ۱۰، ۱۵ نفر هم بیشتر نیستند- می شوند، به زن گل محمد نظر دارند. این مهم به گوش امثال گل محمد می رسد و دو ژاندارم را در چاه زغال درست کنی می اندازند. محرک این عشیره ۱۰، ۱۵ نفره همین است که دو ژاندارم شبانه به چادر گل محمد آمده اند و به زن او نظر داشته اند. خب، این کجایش به انقلاب شباهت دارد و انقلاب است؟ اصلاً مفهوم انقلاب را می توان از آن استنباط کرد؟ به جای قهرمان داستان دن آرام، ستار پینه دوزی قد سر برمی آورد که متعلق به فرقه آذربایجان است. ستار پینه دوز به ایل آنها می آید و راهنمای ایدئولوژیک این ۴ نفر و عشیره می شود. رابطه میان دولت و چنین عشیره ای در جهان اصلاً خنده دار است. چقدر جامعه ما بی اطلاع بوده اند که این رمان به چاپ های پانزدهم و شانزدهم رسید! وقتی این صحنه را طرح می کنید، بحث درباره اش زائد است و بحثی فراموش شده است. مثل این می-ماند که ما بخواهیم تظاهرات ضد شاه را بازسازی و دوباره فیلمبرداری کنیم! معتقدم این موضوعات به اندازه کافی گفته شده. علاوه بر این ها مگر شاه که امروز استخوانش هم پوسیده تنها بوده؟ در کنار دیکتاتور، برادرانش، وزرا، نهاوندی و هویدا و غیره هم بودند و فرقه آنها در دنیا هم از بین نمی رود و همچنان هستند. وظیفه هنر و داستان نویس این ها نیست. این ها هیچ گاه به خودشان زحمت نداده اند کتاب «ویلیام فاکنر» را بخوانند. ۴ کتاب از «رومن گاری» یا «جیمز جویس» بخوانند. همین طور در باد موافق هو و جنجال کردند و طبق شرایط آن دوره حرکت کردند. امروز آقای دولت آبادی شده داستان نویس. تازه با همه بی اطلاعی، بی-دانشی و کم سوادی که او، احمد محمود، اسماعیل فصیح و نادر ابراهیمی داشتند، توقع جایزه نوبل هم دارند. به یکی از آنها یکبار به زبان طنز گفتم مثل اینکه امسال جایزه نوبل را به شما اعطا نکردند. گفت: آنها نمی-فهمند. یعنی آکادمی سوئد نمی فهمد که محمود دولت آبادی رمان نویس نیست و اصلاً در رمان نویسی نو عددی نیست و مثلاً ترک ها و مصری ها که جایزه نوبل گرفتند، اشتباه است. رضا براهنی هم به همین شکل. این ها حتی نمی توانند در بهترین حالت وظیفه زمین مانده یک ژورنالیست را انجام دهند. حتی به اندازه رمان-نویسان درجه ۳ فرانسه هم نمی توانند مطلب بنویسند. حال در این شرایط انتظار دارید که من درباره ادبیات انقلاب سخن بگویم و با این شرایط آن را نقد کنم؟ چه نقدی؟ چیزی در بین نبوده و اتفاقی در ادبیات نیفتاده. عده ای از این طریق نان می خوردند. البته میان این ها از حق نگذریم که چند داستان کوتاه خوب نوشته شد. امین فقیری داستان نویس بود و در روستا اگر ما به مسائل شاه انتقاد می کردیم، با مشکلات روبه رو می شدیم. همان زمان هم می گفتند فلانی بدین واسطه نویسنده ضد رژیم است یا نویسنده ضد شاه به شمار می رود. اما نویسنده ضد شاه هم قبول کنیم که نمی تواند چیزی را تغییر دهد. او در بهترین حالت نمی تواند خلاقیت که لازمه داستان نویسی است، داشته باشد. آنها نمی توانند مانند «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی یا «خشم و هیاهو» ویلیام فاکنر یا «جنگ و صلح» لئون تولستوی صحنه سازی کنند. زبان آنها الکن است. به قول زنده یاد احمد شاملو آنها سرنا را از ته گشادش نواخته اند. البته من هم به نوبه خود مقصرم که برای آنها کتاب نوشتم. کتاب «نقد آثار احمد محمود» را نوشتم. من هم تحت تأثیر آن فضا بودم و نقد ادبی را درست نمی دانستم. طرح مساله اصلاً درست نیست و هر چه بوده گذشته. تجربه ای بوده و نویسندگان ما هم جوان بوده اند و با آثار نویسندگان بزرگ آشنایی نداشتند و نزد معلمی هم نرفتند. مثلاً رضا براهنی که رمان درباره انقلاب هم نوشته، با تسلط به زبان انگلیسی مطالب این زبان را ترجمه می کند و به نام خودش چاپ می زند. امروز هم به امریکا رفته و کتاب هایش را آنجا چاپ می کنند و به خیال خودش روزی نوبل می گیرد. در حالی که همان جا هم بازارش نگرفته. بنابراین ما باید خودمان را درست کنیم. جامعه ما از نظر اندیشه و آشنایی با هنر و داستان نویسی در مراحل مقدماتی به سر می برد. از دوره مشروطه تا ۱۰، ۲۰ سال البته چند نویسنده با استعداد مانند صادق چوبک، جمالزاده و هدایت ظهور کردند که آثارشان قابل خواندن است. اما هیچ یک از آنها فرم کار خودشان را نداشتند و از خارجی ها عاریه می گرفتند. نگاه نویسندگان ما در بهترین حالت به آثار مقدماتی ادبیات داستانی اروپاست. از سویی هم نمی توانستند مانند حافظ، مولوی یا جامی سخن بگویند. راهی نداشتند. آیا امروز شما برای اینکه مانند پیشینیان در کارتان موفق شوید در خانه تان شمع روشن می کنید؟! یا به جای رفتن به بیمارستان های مجهز فالگیر استخدام می کنید؟ یا به جای تلویزیون از نقال بهره می برید؟! طبعاً دنیا عوض شده و ما هم تغییر کرده ایم. تا ما در دنیا هستیم هر تغییری که در دنیا ایجاد شود، ما هم تغییر خواهیم کرد. حکومت شاه استبداد داشت و درآمد را به خانواده سلطنت می داد و میلیون ها دلار خرج اعوال و انصارشان می شد. امروز نویسندگان و مردم می خواهند فرهنگ واقعی شکوفا شود. انتظار داشتیم که همه دنیا را از جمله همینگوی و فاکنر و آلمان و انقلاب فرانسه را نفی کنیم. الآن بر فرض هم که ادبیات انقلاب موفق بوده، با کسی به ویژه با همسایگانمان جنگی نداریم و باید ادبیات زنده خودمان را داشته باشیم. باید در فرهنگ و ادبیاتمان تجدید نظر کنیم. منکر چاپ آثار خوب در این حوزه نیستم. حتی احمد محمود و اسماعیل فصیح چند داستان کوتاه شاخص دارند. آنها دست کم سعی کردند شیوه ها جدید نویسندگان امریکا را در ایران اشاعه دهند. برای پیشرفت باید دست از تبلیغ و جعل رمان و داستان کوتاه برداشت و قدری درباره خودمان بنویسیم. اگر از نظر فکری قوی باشیم کسی به ما حمله نخواهد کرد. تأکید دارم که باید دنبال ادبیات زنده خودمان باشیم و تا ادبیات زنده متولد نشود مابقی آثار به شکل واقعی قابلیت نقد ندارد. ایران استعدادهای خوبی دارد. معتقدم که بسیاری از دست اندرکاران هم دلسوزند و می خواهند پیشرفت کنیم. هنگامی که تولیدمان اعم از تولید صنعتی، زراعی و فکری بالا برود، به تبع آن رمان درخشان هم ظهور می-کند و دیگران هم به ما احترام می گذارند. چنانچه تجربه این شیوه را در سینما، با دریافت جوایزی مانند کن و اسکار در کارنامه مان داریم. چرا ما از این راه نرویم. در عین حال به هیچ عنوان منکر دستاوردهایی که از پی قرن ها به دست ما رسیده، نیستم.
نظر شما