به گزارش همشهری آنلاین به نقل از فارس، بعد از پیروزیهای پیدرپی رزمندگان اسلام در جبهههای نبرد، رژیم بعث عراق بمباران شهرها و کشتار مردم بیگناه را آغاز کرد که سال ۱۳۶۵ اوج این حملات بود. یکی از شهرهایی که در دوره جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران مورد حملات هوایی قرار گرفت، شهر میانه استان آذربایجان شرقی بود. روز ۱۱ و ۱۲ بهمنماه سال ۱۳۶۵ دهها تن از مردم شهر میانه و دانشآموزان مدرسههای زینبیه و ثارالله به شهادت رسیدند و مجروح شدند. یکی از مجروحان حادثه روز ۱۲ بهمن ماه، «رقیه وکیلی» است که در آن روز دانشآموز ۶ ساله و شاگرد ممتاز مدرسهشان بود. رقیه ۶ ساله در روز ۱۲ بهمنماه دوچشماش را از دست داد و برای این کودک بیگناه تلخترین روز عمرش که از دست دادن پدرش بود، هم رقم خورد.
روزی که به شاگرد ممتازها جایزه میدادند
رقیه وکیلی دومین فرزند و تنها دختر خانواده بود. به همین خاطر خیلی مورد توجه اعضای خانواده به ویژه پدر قرار داشت. پدر رقیه، شهید «فیروز وکیلی» کارمند اداره پست بود که به دلیل مشکل جسمی نمیتوانست به جبهه اعزام شود، اما خیلی وقتها کمکهای مالی به جبهه میکرد. روز ۱۲ بهمن ماه سالروز ورود امام (ره) به میهن، قرار بود که به مناسبت این روز و آغاز دهه فجر، مراسم جشن در مدارس برگزار شده و به دانشآموزان رتبهدار جایزه بدهند. رقیه وکیلی یکی از شاگردان ممتاز مدرسه قرار بود به عنوان شاگرد ممتاز مدرسه معرفی شود.
آخرین تصویر دانشآموز کلاس اولی از دنیا
این دانشآموز روز ۱۲ بهمنماه با خوشحالی راهی مدرسه شد. اما به دلیل اخباری مبنی بر بمباران شهر میانه و تعطیلی مدرسهشان، رقیه به خانه برگشت. مردم شهر آواره و سرگردان بودند، برخی از مردم به زیرزمین منزلهایشان رفته بودند تا از بمباران در امان بمانند. برخی راهی جادهها شده بودند. با توجه به شرایط جنگی پدربزرگ پیشنهاد میدهد که خانواده وکیلی به روستایشان بروند. همگی آماده میشوند تا عازم روستا شوند. رقیه به همراه خانوادهاش کنار جاده میایستند تا ماشینی آنها را سوار کند. اما ماشینی آنها را سوار نمیکرد.
همینطور که رقیه داشت آسمان را نگاه میکرد، زیر چادر مادر پنهان شد و مادر دستانش را روی سر تنها دخترش گذاشت. یک لحظه هواپیماهای بعثی از راه رسید و رقیه دوباره چشم به آسمان دوخت و هواپیماهای بعثی بمباران را شروع کرد. این هواپیماها آخرین صحنهای بود که این دانش آموز کلاس اولی از دنیا دید. یکی از ترکشهای خمپاره به چشمهای رقیه نشست و ترکش دیگری به قلب پدرش اصابت کرد. پدر رقیه در جا شهید شد و رقیه را به بیمارستان تبریز منتقل کردند. اما به دلیل حساسیت عمل، رقیه به همراه پدربزرگ به آلمان اعزام شد تا ترکش را از چشمهای او خارج کنند.
انتظار شنیدن صدای پدر در آلمان
رقیه وکیلی به همراه تعدادی از مجروحان از جمله سارا عزیزی برای معالجه به آلمان رفتند. در دوره درمان مادر و اقوام با رقیه تماس تلفنی میگرفتند، اما او که نمیدانست پدرش شهید شده است، بیتاب شنیدن صدای پدر بود. رقیه از مادر سراغ بابا را میگرفت، اما هر بار مادر جوابی میداد. بعد از چند ماه رقیه به ایران بازگشت و باز هم بهانه پدر را گرفت. این بار دیگر مادر نتوانست موضوع شهادت پدر را از دخترش پنهان کند و به این دختر ۶ ساله گفت که پدرش در همان روز بمباران، به شهادت رسیده است. رقیه به همراه مادر سر مزار پدر رفت و مزار را در آغوش کوچکش گرفت و فقط فریاد میزد تا کمی آرام بگیرد.
دنیایی که برای همیشه تاریک شد
رقیهای که فقط ۶ سال داشت و در حال و هوای کودکانه این دنیا را دیده بود، دیگر نمیتوانست دنیا را ببیند. او حتی به دلیل عمل جراحی حس بویاییاش را از دست داده بود. رقیه باید یاد میگرفت، طور دیگری دنیا را درک کند. اگر چه در روزهای نخست خیلی برایش سخت گذشت و تحمل این وضعیت او را عصبی کرد، اما باید میایستاد. او از سال ۱۳۶۶ به تنهایی راهی تهران شد و ۱۲ سال در مدرسه «نرجس» درس خواند. شرایط سخت جسمی از یک طرف و دوری از خانواده از طرف دیگر رقیه را به جوانی خودساخته تبدیل کرد.
قبولی در دانشگاه
رقیه وکیلی بعد از تلاش توانست در رشته روانشناسی بالینی دانشگاه علامه طباطبایی با رتبه ۵۱ پذیرفته شود. اما با توجه به اینکه ممکن بود دچار مشکل شود، ترم چهارم به روانشناسی کودکان استثنایی تغییر گرایش داد. او که از سال ۶۶ به تنهایی در تهران زندگی میکرد، در سال ۸۳ از مادر درخواست کرد تا برای ادامه زندگی به تهران بیاید. مادر به تهران آمد و برای همیشه کنار تنها دخترش ماند. رقیه به درس خواندن ادامه داد و مقطع کارشناسی ارشد را در رشته روانشناسی تربیتی دانشگاه تهران پی گرفت.
ازدواج با جوانی روشندل
رقیه وکیلی سال ۸۵ با جوانی روشندل به نام «محمد درویشی» آشنا شد. این ۲ جوان به لحاظ اعتقادی و دینی همکفو بودند، بنابراین با رضایت خودشان و خانوادهها با هم ازدواج کردند. امروز رقیه وکیلی ۴۱ سال دارد و مادر ۲ فرزند به نامهای طاها و مهراد است. او مانند تمام زنان خانهدار کارهای خانهاش را به تنهایی انجام میدهد. از پختن غذا تا اتو کردن لباس و نگهداری از فرزندان. با اینکه درست کردن غذاهای سرخ کردنی برای این بانو کمی مشکل است، اما این کار را میکند حتی به بهای سوختن انگشتان دستش.
نظر شما