بچههای امروز در جهانی به سر میبرند که درصورت عدمتقویت روحیه خودباوری، نمیتوانند به معنای واقعی مفهوم خوب زندگی کردن را درک کنند. گفته میشود این وظیفه نهادهای آموزشی است که بچهها را از لحاظ روحی و روانی با اراده و خلاق بپرورانند تا آنها در دام مشکلات و آسیبهای اجتماعی گرفتار نشوند.
تجربه نشان داده بچههایی که در خانواده از موقعیتهای عاطفی مناسبی برخوردار نبوده و در مدرسه نیز متولیان و اولیای آموزشی نتوانستهاند کار سامانمندی برای آنها انجام دهند، بیشتر دچار آسیبها و بعضاً گرفتاری و جذب در گروههای بزه کار شدهاند.
حال چگونه میتوان بچهها را تربیت کرد تا آنها در عصر فرامدرن، احساس امنیت و آرامش کرده و بتوانند زندگی خود را بسازند؟ اگرچه هر زمان برای جبران گذشته و عبور از مخاطرات و معضلات فرصت هست، اما نباید از یاد برد که هزینه و زمانی که ما باید در دوره بزرگسالی برای فائق آمدن بر مشکلات درونی خود بپردازیم بسیار بیشتر از دوران حضور در خانه و یا مدرسه است. بر همین اساس و با توجه به نقش کلیدی 2 نهاد تأثیرگذار خانواده و آموزش و پرورش، در این گزارش به بررسی نقش آموزش و پرورش در رشد انسانهای توانمند میپردازیم.
واقعیت این است که بچهها ذاتاً و براساس طبیعت وجودشان موجوداتی توانمند، بزرگ و بینظیر هستند. هیچ کس در این دنیا در مقایسه با سایرین در موقعیتی برتر یا پستتر آفریده نشده است. این جامعه است که بنا به فراخور وضعیت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی افراد را در قالب طبقات اجتماعی مختلف اعم از فرادست و فرودست متمایز میسازد، ضمن اینکه در نظریات جامعهشناسان، کنش متقابل نمادین تأکید بیشتری بر نقش تأثیرگذار انسان برای تغییر سرنوشت اجتماعی خود دارد؛ یعنی فردی از طبقات فرودست میتواند ضمن مبارزه و مقابله با سرنوشت اجتماعی، خود را به موقعیت بالاتری برساند. اما در دنیای امروز بر نکتهای تأکید شده و آن اینکه سیستم آموزشی در بالابردن نقش عوامل فردی و شخصیتی نسبت به عوامل اجتماعی و فرهنگی برای رسیدن به موفقیت مؤثر است.
در کلاس درس است که معلمها به بچهها میگویند شما میتوانید موفق شوید و یا اینکه مرتباً در ذهن آنها اینطور وانمود کنند که شما نقشی در سرنوشت خود ندارید و این کشتی جامعه است که سکان سرنوشت شما را در دست دارد. بچهها در نظامهای آموزشی متمرکز امروزی در کلاسهای بسته و محدود پشت به پشت هم مینشینند و مجبورند به صحبتهای معلمها گوش فرادهند و این طبیعی است که فرصتی برای بروز بچهها پیدا نشده و آنها روز به روز بیشتر در وضعیت خودکمبینی قرارمیگیرند.
این روزها آمار افسردگی، استرس و انواع کمپلکسهای روحی و روانی بیشتر از حد انتظار شده است. پزشکان مرتباً توصیه میکنند که جوامع امروز نیاز به درمان عمیق و روحی دارند که تنها از دست ما و قرص و داروهای آرام بخش کاری بر نمیآید. این مدارس هستند که میتوانند با ایفای نقش مناسب خود، ما را در برابر آسیبهای روحی و روانی
رو به افزایش حفظ کنند.
بر همین اساس بهنظر میرسد که نسخه درمان فقط روی میز پزشکان قرار ندارد و این معلمها هستند که میتوانند راهبر صحیح کودکان و نوجوانان باشند. اما مشکلی که در کشورهای توسعه نیافته و در حال رشد از جمله ایران نیز وجود دارد این است که اکثر معلمها که خود محصول همین نظام آموزشی هستند، دچار استرس، افسردگی و خودکمبینی هستند. حال چگونه میتوان انتظار داشت معلمی که خود را باور ندارد، بتواند راز موفقیت و بهتر زندگی کردن را به بچهها آموزش دهد؟
در کشورهای پیشرفته برای اینکه معلمها و مربیان بتوانند در امر خطیر و پرمسئولیتشان موفق شوند، علاوه بر تستها و آموزشهای علمی برای استخدام، از لحاظ روحی و روانی هم معلمها را مورد آزمایش قرار میدهند و همواره تأکید میشود افرادی این شغل را انتخاب کنند که عاشق این کار هستند چون آنها آمدهاند تا شمع فروزان دلهای هزاران کودک و نوجوان باشند.در واقع آنچه امروز بچهها به آن نیاز دارند، یادگیری یک سری فرمول و زندگینامه و قواعد خشک و غیرمنعطف نیست. بچهها میخواهند جسارت زندگی کردن را بیاموزند و این ما هستیم که میتوانیم به آنها یاد بدهیم که شما میتوانید پرواز کنید و فقط کافیاست بالهایتان را تکان دهید.
در گذشته نظامهای آموزشی وظایف خود را مختص به آموزش علوم و یادگیری بچهها کرده بودند و چندان به تربیت روحی نسل آینده توجه نداشتند و در این میان فقط عدهای که میتوانستند خود واقعیشان را ببینند، کارهای بزرگ میکردند. در این خصوص اگر نگاهی به زندگی نوابغ تاریخ بشری مثل برادرانرایت و یا ادیسون بیندازید، دچار حیرت میشوید که چگونه این موجود دوپا با امکاناتی نه چندان گسترده، توانسته کارهای عظیمی انجام دهد.
آموزش خودباوری
مک له لند در یک تحلیل محتوایی که روی کتب درسی کشورهای توسعه نیافته و کشورهای پیشرفته انجام داد به نتایج جالبی دست یافت. او معتقد است که در کتابهای درسی کشورهای توسعه یافته مرتباً از واژهها، اصطلاحات و جملات زیر استفاده میشود:
موفقیت، تو میتوانی، تو قهرمان زندگی خودت هستی، تو پیروز میشوی و... .
در حالی که در کتب کشورهای در حال رشد موارد زیر یافت میشود؛ شاید بتوانی موفق شوی، همه چیز در دست تو نیست، دست سرنوشت و... .
مک له لند در پایان این تحقیق میگوید: یکی از عوامل پیشرفت، توجه به انگیزههای درونی برای موفقیت است. هیچ جامعهای نمیتواند موفق شود، مگر آنکه در دل تکتک افراد آن جامعه ایمان به موفقیت وجود داشته باشد. شاید وقت آن رسیده باشد که ما بپذیریم موفقیت را میتوان آموزش داد. اگر موفقیت در افراد جامعه درونی شود؛ یعنی قلب، روح و جسم هر فرد رسیدن به پیروزی را انتظار میکشد و میتوان امیدوار بود که در آینده جامعهای بهتر و زیباتر خواهیم داشت، چون همه در ساخت و احیای آن تلاش خواهیم کرد.
در اینجاست که نقش اولیای مدارس پررنگ میشود. این معلمها هستند که باید انگیزههای حرکت را در روح کودکان و نوجوانان روشن کنند. امروز وقتی یک دانشآموز در سیستم آموزشی نمیتواند همرنگ و هماهنگ با سایرین باشد و یا بهاصطلاح بچهایاست که با شیطنتهایش زمین و زمان را به هم میدوزد، متأسفانه عموما با برچسب بیشفعال او را به دست پزشکان میسپاریم تا با قرص و دارو متعادلترش کنیم.
متعادل بودن یعنی هماهنگی بیشتر با بقیه اجزاء و ادوات آموزشی و سایر دانشآموزان و پذیرش انظباط و نظم مدرسه، در حالی که بحث مهم جامعه شناسی فرامدرن این است که این دانشآموز حتماً در زمینه دیگری استعداد دارد و چون ما نتوانستهایم او را در راستای علاقه و استعدادش کانالیزه کنیم، با روحیه پرخاشگری او مواجه میشویم. در واقع باید باور کنیم که دانشآموز بیشفعال ما به غیر از کمتر از یک درصدی که واقعا بیمارند، یک نقاش، مجسمه ساز و یا حتی نویسندهای بالقوه است که استعدادش درون دیسیپلین و نظم آموزشی گم شده است.
عزت نفس دانشآموزی
بچههای امروز، ایمانشان را بهخود از دست دادهاند. اگرچه ما با محو، جذب و شیفته بیش از حد خود شدن نیز که به غرور کاذب تفسیر میشود مخالف هستیم، اما راز توانمندتر شدن بچهها، پذیرش خود و ایمان به اراده انجام هرکاری است. بچهها باید درک کنند که زندگی دارای پستی و بلندیهای بسیاری است. همین لحظه میتوان در یک امتحان نمره نامناسبی کسب کرد و لحظهای دیگر در مسابقات پینگ پنگ کشوری به مقام قهرمانی رسید.
در ایران بهدلیل گسترش فرهنگ ضعف و ناامیدی، بچهها تصویر توانمندی از خود ندارند. توانمندسازی کودکان بعد از خانواده، از وظایف اصلی آموزش و پرورش است. معلمها باید به بچهها کمک کنند که آنها خود را بشناسند و به نقاط ضعف و قوت خود پی ببرند و پس از آن با تلاش و اعتماد به نفس راه عبور خود را پیدا کنند.
1 - به بچهها در مدرسه اطمینان کنید و حتی اگر نمیتوانند مسئلهای را حل کنند، فرصت خطا کردن را به آنها بدهید.
2 - کار گروهی را در دانشآموزان تقویت کنید.
3 - به رویاها و خیالپردازیهای دانشآموزان توجه کنید و احساسات آنها را به رسمیت بشناسید.
4 - بچهها را همواره تشویق کنید و به آنها بگویید که چقدر تفکر، بینش و احساس آنها نسبت به موضوعات مختلف جالب، جذاب و قابل توجه است.
5 - دانشآموزان امروز باید توانایی ریسک کردن را پیدا کنند. به آنها کمک کنید تا راههای نرفته را تجربه کنند.