همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: حادثه اخیر اهواز و قتل فجیع دختر ۱۷ ساله و ماجرای رفتن او به ترکیه و خارج شدن از خانه باعث شد، با جواد مجابی نقبی به عشق و نفرت بزنیم و جایگاه این دو مقوله به ظاهر متضاد را در روابط انسانها و خصوصا از منظر ادبیات واکاوی کنیم. به اعتقاد مجابی عشق و نفرت دو روی یک سکه نیستند و هر دو یک روی سکه اند! او معتقد است وقتی شخصی از خانه خارج میشود و دیگر خبری از او به دست نمیآید، رئال نیست و سورئال است.
کدامیک از عشق ها در ادبیات، سینما و در مجموع هنر، طی سالیان نظر شما را جلب کرده است؟
در آثار ادبی خودمان یکی از درخشانترین موارد عشق به گمانم «ویس و رامین» است. ویس و رامین با اینکه جزو قدیمیترین آثار است و از زبان اشکانیان باقی مانده است، عشق یک زن به مرد است. این زن با اقتدار، با محبت فوق العاده عاشق یک مرد میشود و این عشق را همتراز با مرد، مدیریت میکند.
این مهم از این حیث اهمیت دارد که معمولاً عشق در ادبیات ما عشق مردانه بوده که بر زنان تحمیل میشده و عشق نوعی تملک جسم و بعدها تملک فکر و روح زنان بوده است. این شکلِ بسیار استبدادی موضوع است و چندان هم خوشایند نیست. در ادبیات ما «ویس و رامین» یکی از استثناهای درجه یک است که البته در خسرو و شیرین هم این اتفاق افتاده اما نه به قدرت و وقت «ویس و رامین» که در این اثر، زن است که همتراز با مرد، تصمیم میگیرد در رابطه خودش، با مرد، برابر باشد؛ حتی از نظر حقوق انسانی و در این کتاب، به هیچ وجه یک شخص، معشوق دیگری نیست.
معشوق دیگری بودن چه مصائبی دارد؟
معشوق دیگری بودن به معنای اضافه شدن بر یک شخص است و معنای مستقل بودن نمی دهد. تلقی من از شعر شاعرانه این است که در شعر شاعرانه و عاشقی به معنای امروزی اش، مرد و زن دو موجود مستقل اند که ارتباط عاطفی یا احساساتی عالی دارند. اما در طول ادبیات، از قرن سوم تا پنجم میبینیم که عشق ملموس و مادی است و سپس دیگر شکل تجریدی می یابد و معلوم نیست که این معشوق انسان است یا خدا. در واقع به نوعی آبستره می شود. در ادبیات معاصر، شاید ایده آل این باشد که شعر عاشقانه از رابطه ای حکایت کند که مرد و زن به عنوان دو موجود آزاد و مستقل و برابر، یک ارتباط عاطفی درخشان داشته باشند.
این مهم آیا در ادبیات معاصر ما منعکس شده است؟
باید در ادبیات جدید ما منعکس شود اما تا به امروز خیلی کمرنگ بوده است. خیلی دیر هم شروع شد. شاید بتوان گفت که با شاملو آغاز شده و با فروغ ادامه یافته اما هنوز به آن شکل ایده آل و نهایی اش در نیامده.
وقتی سخن از عشق میگوییم و قرار است تملک در میان نباشد، چگونه می توان این ارتباط عمیق را تبیین کرد؟
وقتی سخن از عشق میگوییم سخن از تملک و تصاحب نیست. صحبت از برتری یک جنس به جنس دیگر نیست. صحبت از دارا بودن ذهن آن و سلطه بر طرف مقابل نیست بلکه تبادل دو ذهن آزاد و یگانه است.
بارها گفته اید که عشق به نوعی یک قدرت است. همانطور که قدرت سیاسی داریم، قدرت استبدادی و اقتصادی داریم، عشق هم به نوعی قدرت محسوب می شود. چرا گاه این قدرت عشق به خشونت تبدیل می شود و از قضا خشونت و نفرتی قدرتمند!؟
شاید دلیلش این باشد که عشق و نفرت دو روی یک سکه نیستند، بلکه سکه ای است که هر دو رویش یکی است. عشق و نفرت یک حس است که یکبار شکل مثبت دارد. یعنی شکل عاطفی و هیجانی مثبت دارد و وقتی منفی می شود، به نفرت بدل خواهد شد. عشق و نفرت یک حسی است که رویه مثبت و منفی دارد.
چرا در دنیای امروز تا به این حد شاهد شکل گیری انواع خشونت ها هستیم؟
بله دنیای ما بیش از اندازه به سمت خشونت می رود اما آنچه نوظهور است، خشونت بی دلیل است که این روزها رواج دارد. تا به حال عشق هایی که وجود داشته آدمی به عنوان مخاطب حس میکرد که بنا بر اقتدار، تسلط بر یک شخص، یا تسخیر شخصی باشد یا زبون کردن یک حریف که البته معصوم بود. اما خشونتی که هیچ دلیلی ندارد و اینکه آدمها تا بدین حد به هم خشونت می ورزند، پدیده ای کاملاً جدید است که جامعه ما را تهدید می کند، همانطور که جامعه جهانی را تهدید میکند.
این نوع خشونت در ادبیات جدید چگونه بروز و ظهور بیرونی خواهد داشت؟
ادبیات چون هیچ وقت دروغ نمی گوید، برای راست گفتن باید با این مساله روبه رو شود. موضوع را برش بدهد و تا اعماق این ماجرا پیش برود و حرف خودش را مستقیم و بدون ترس بزند. البته اگر بگذارند. معتقدم بدون عشق هیچ اثر هنری آفریده نمی شود و هنر به معنای زیبایی است و عشق معنای واقعی حیات است.
نظر شما