یکشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰ - ۲۰:۱۲
۰ نفر

هفته‌نامه‌ی دوچرخه: پدر از نانوایی برگشت. بسیار خسته بود. رخت‌خواب را برایش پهن کردم و خوابید. خانه‌ی ما بسیار کوچک است، اما خوبی بسیار بزرگی دارد؛ می‌توانی شب‌ها بروی پشت‌بام و آسمان را تماشا کنی.

تصويرگر نوجوان: نسترن اعجازي

پدر این‌روزها خیلی ناراحت است. برای این‌که حالم کمی بد است. البته او این‌طور می‌گوید. پدرم نان‌های خوش‌مزه‌ای درست می‌کند و بعضی‌وقت‌ها از نانوایی برای من کمی آرد می‌آورد تا با آن بازی کنم.

مادرم وقتی به‌دنیا آمدم به آسمان سفر کرد. پدرم می‌گوید: «او برمی‌گردد.» از او می‌پرسم: «کجا به استقبالش بروم؟» پدر می‌گوید: «روی پشت‌بام.»

نمی‌دانم چرا پدرم پول زیادی ندارد و همیشه غصه‌ی اسمارتیزهای خوش‌مزه‌ی مرا می‌خورد. راستی! پدرم برایم اسمارتیزهای خوش‌مزه‌ای می‌خرد که وقتی آن‌ها را می‌خورم دیگر سرم بزرگ نمی‌شود. پدرم می‌گوید: «وقتی جایی از بدن درد می‌کند، آن عضو دارد بزرگ می‌شود.»

هرشب به پشت‌بام می‌روم و به آسمان نگاه می‌کنم. اما... اما همیشه با خودم می‌گویم که این آسمان چیزی کم دارد. ماه به‌تنهایی برای این آسمان کافی نیست. یک شب وقتی که پدرم از سرکار برمی‌گردد برایم آرد می‌آورد. به پشت‌بام می‌روم. یک مشت آرد کنار خودم می گذارم و دراز می‌کشم. فکری به سرم می‌زند... یک مشت آرد برمی‌دارم و در آسمان پخش می‌کنم. آسمان زیبا می‌شود.

از نردبان بالا می‌روم تا دستم بیش‌تر به آسمان برسد. در پله‌ی سوم نردبان صدای آرام پدرم می‌آید. هروقت از چشمان پدرم آب می‌آید می‌گوید که این آب‌ها اسمش اشک است. هروقت اشک از چشمانم خارج می‌شود آرامش می‌گیرم. می‌دانم اسم این کار گریه است.

از پله‌های نردبان بالاتر می‌روم. آردها را همه‌جای آسمان پخش می‌کنم. همه‌جا... آسمان زیبا می‌شود. دوست دارم دستم به ماه برسد، اما قدم نمی‌رسد... نردبان هم دیگر نیست. ناگهان مادرم را می‌بینم که بغلم می‌کند و من ماه را لمس می‌کنم.

امیرمحمد گیتی‌بین

۱۴ساله از رشت

نردبان ماه
تصویرگری: نسترن اعجازی از تهران
کد خبر 657743

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha