وقتی خبرنگار باشید و قرار باشد اتفاقات شبانه محل سکونتتان را گزارش کنید، حق بدهید که به آب و آتش بزنید و هر طور شده، سر از این جلسه دربیاورید.
ما هم با همین شیوه و به گونهای مخفیانه در یکی از جلسات انجمن معتادان گمنام شرکت کردیم تا از لحظهلحظه این جلسه شبانه برایتان نوشته باشیم.
جمعه شب؛ مثل همیشه خیابان مسیل باختر را که به سمت بالا حرکت کنی، به ورودی شرقی پارک تسلیحات میرسی؛ پارکینگ موتورسیکلتها. انگار پارک تسلیحات، یک شب شلوغ دیگر را با انسانهایی که در سرتاسر پارک پخش شدهاند، تجربه میکند. اگر بخواهی تقسیم اراضی کنی، میبینی کنارهها را خانوادهها اشغال کردهاند و وسط هم محل ویراژدادن اسکیتبازها است؛ همه چیز عادی است.
هنوز نیامدهاند.جلسه ساعت10به بعد شروع میشود. وقتی هر شب جلسهای بدون وقفه و تعطیلی برگزار شود، همه میدانند محل برگزاریاش کجاست؛ بهخصوص پیرمردهای قدیمیپارک. وقتی اتحاد باشد، همه چیز مرتب و طبق برنامه پیش میرود. در کمتر از 10دقیقه موکتها روی زمین پهن میشود و منشی(سخنگو) روی نیمکت مینشیند. همهچیز برای شروع جلسهای دیگر از انجمن معتادان گمنام، آماده است.
میدانم بار اولت است؛ عیبی ندارد، بیا داخل! این را جوانی گفت که روی کارت آویزانشده از گردنش نوشته بود : «خوش آمد بگو». آنها بعد از دلجویی در آغوشت میگیرند و تو را به ابتدای صف میبرند.حالا دیگر تو وسط معرکه هستی و جایی که بهتر میتوانی ببینی و بشنوی.
یاد مکتبخانههای قدیم به خیر! استاد بالای مجلس مینشست و درس میداد. معتادان دور نیمکت جمع شدهاند و به سخنان آقای سخنگو گوش میکنند. سخنگو توضیحاتی درباره اهداف جلسه میدهد تا هر کس وظایفش را بداند و هر کس طبق اصول تعیینشده عمل کند! جوانان باز هم نقشههایی چشمگیر و سازنده دارند.
وقتی به چهره تکتک حاضران در جلسه نگاه میکنی، آه از نهادت بلند میشود. بله! حقیقت است؛ 80درصد از جمعیت حاضر در این جلسه را جوانان 25 تا 30ساله تشکیل میدهند.
هیس... جلسه رسمیاست. سخنگوی جلسه، موضوع امشب را شهامت عنوان کرده و برای شروع، شهامت را تعریف میکند؛ همان گمشده زندگیاش که حالا ادعا میکند آن را پیدا کرده و بعد نوبت حاضران است که مانند بچهمدرسهایها دستشان را بالا بگیرند و شهامتشان را به رخ بکشند.ببین معتادها مثل مرغ مرده میمانند مامان! نگاه کن ، آن مرد، انگار مرده.
وقتی جلسه جدی است هیچکس نمیتواند نظم را بر هم بزند. حتی اگر مجبور شوی از هر چند رهگذر یک متلک بشنوی. و اما وقتی معتادی رگ غیرتش تحریک شود، چه حرفها که نمیزند. آدم اشکش در میآید؛«...مشکل زندگی ما اینجاست که همه میخواهند ما بمیریم. کسی از دیدن ما خوشحال نیست. برای چه کسی مهم است ما باشیم یا نه؟ راست میگویند؛ ما سالهاست مردهایم...».
سخنگو میگوید:«جلسه را جدی بگیرید، فعال باشید و به هیچ حرفی توجه نکنید». توصیه بعدی سخنگو به تازهواردهاست؛ «ما باید توجهمان به تازهواردها باشد و ابتدا به آنها کمک کنیم». تازهواردها یعنی تو که اولین جلسه حضورت در مجلس است. باید خودت را معرفی کنی. حالا نوبت توست که شهامتت را نشان دهی؛ «سینا هستم. یک معتاد و 24ساعته پاکم!».
این شروع داستان توست. باید ابتدا نامت را بگویی و بعد با شهامت، معتادبودنت را فریاد بزنی و دست آخر مدت پاکی و سعادت دائم یا موقت خود را پسوند نامت کنی و تحویل دهی.
این قصه، سر دراز دارد. حالا باید داستان زندگیات را تعریف کنی. بالاخره حرفهایت به پایان میرسد. چند نفری از هر گوشه مجلس به طرفت میآیند و ورودت را تبریک میگویند. سرجایت مینشینی. سخنگوی جلسه به ساعتش نگاه میکند؛ انگار چیزی به پایان برنامه نمانده است.
کیسهای بین جمعیت، دست به دست میچرخد. هر کس، به دلخواه مبلغی پول درون کیسه میریزد. «پول جمعشده، 1860تومان است»؛ منشی اعلام میکند و دوباره، کیسه دست به دست میچرخد ولی مبلغی اضافه نمیشود.
هنوز جلسه ادامه دارد. حالا نوبت پاکیهاست. منشی مدت پاکیها را از یک روز تا پنج سال عنوان میکند و کسانی که این زمان را طی کردهاند، دست بلند میکنند و بقیه برایشان کف میزنند.
ساعت 10:30، همه اعضا چشمانشان را میبندند و دستانشان را به دستان کناردستیهای خود گره میزنند و زمزمهکنان دعا میخوانند:«خدایا به من توان بده هر آنچه میتوانم تغییر دهم و آنچه را که نمیتوانم، بپذیرم...».
همه برمیخیزند و یکدیگر را در آغوش میگیرند. حالا دیگر جلسه تمام شده است؛ انگار هر کسی مسیر ی را پیش میگیرد و به دنبال سرنوشت خودش میرود تا شبهای دیگر.