همشهری آنلاین- علیالله سلیمی : لیلا نظریگیلانده نویسنده ادبیات دفاعمقدس در سال ۱۳۸۳ رتبه برتر پژوهشگری در جشنواره پژوهشگران جوان کشور را به دست آورد و از آن زمان در زمینه پژوهش و نوشتن بهطور جدی فعال شد. او سال ۱۳۸۴ وارد صداوسیمای مرکز اردبیل شد و کارش با پرسشگری و پژوهشگری در واحد تحقیقات این مرکز ادامه پیدا کرد و فن مصاحبهگری وی همانجا تقویت شد.
سال ۱۳۸۹ با کتابهای خاطرات دفاعمقدس آشنا شد و نوشتن در این حوزه را شروع کرد. کتابهای متعددی ازجمله «تا اروند»، «سی کشتی، یک فرمانده»، «خادمان آسمانی»، «حلالم کن عباس»، «صدای نفسهای تو» با موضوع دفاعمقدس در کارنامه کاری این نویسنده ثبت شده و اثر جدید او، «حاج جلال» با موفقیتهای زیادی از سوی مخاطبان و محافل ادبی مواجه شده است.
خودش میگوید: «بعد از چندین اثر در زمینه دفاعمقدس وقتی در سالهای اخیر بحث دفاع از حرم اهلبیت علیهمالسلام و مدافعان حرم پیش آمد، به نوشتن در این زمینه پرداختم و کتاب ۲ نفر از شهدای مدافع حرم استان و همسر یکی از شهدای مدافع حرم را نوشتم. در بهمنماه سال ۱۳۹۷ در دیداری که با رهبر معظم انقلاب داشتیم، ایشان مرا تشویق و به نوشتن در این زمینه سفارش و این راه را برایم روشنتر کردند.» کتابهای از «حجله تا حرم، لمس تماشا» و «رؤیای انگشتر فیروزه» از آثار این نویسنده در زمینه شهدای مدافع حرم است.
نظریگیلانده اکنون مسئول واحد امور بانوان اداره کل حفظ آثار و ارزشهای دفاعمقدس استان اردبیل است و فعالیتهای بانوان استان در دوران دفاعمقدس را پیگیری میکند. با او درباره کتاب«حاج جلال» گفتوگو کردهایم.
کتاب«حاج جلال» جزو آن دسته از آثار موفق ادبیات دفاعمقدس است که بعد از انتشار، همزمان مورد توجه خوانندگان، کارشناسان و منتقدان ادبی قرار گرفته و علاوه بر چاپهای متعدد، موفقیتهایی را هم در جوایز ادبی کسب کرده است. درباره ایده اولیه این کتاب بگویید. چطور شد سراغ حاججلال رفتید؟
در مورد ایده اولیه کتاب باید بگویم که سفارش این کتاب را با معرفی حوزه هنری تهران دریافت کردم. خودم اردبیلی بودم و سوژه اصلی که حاججلال حاجیبابایی بود در شهر مریانج همدان بود. اولش فکر کردم که کار سخت خواهد بود، ولی با دیدن سوژه و خانوادهاش و احساسی که نشأت گرفته از جناب آقای حاج جلال بود به نوشتن کتاب ترغیب شدم. او ابتدا همه خاطراتش را در چند دقیقه برایم تعریف و احساس کرد که کار تمامشده است، اما این کار ۳ سال طول کشید و در این مدت من بارها به همدان مراجعه و از نزدیک با ایشان مصاحبه کردم.
با توجه به اینکه روایت زندگی شخصیت حاججلال در محوریت کتاب قرار گرفته، اما شما به زندگی سایر اعضای خانواده و حتی اطرافیان این فرد هم پرداختهاید که اطلاعات نسبتا جامعی از آنها ارائه میدهید. آیا این رویکرد برای نشان دادن ابعاد مختلف شخصیتی حاججلال بوده یا میخواستید روایتهای جانبی در آن مقطع تاریخی را هم در کتاب خود داشته باشید؟
بله درست است. من علاوه بر زندگی فرزندان حاججلال حتی زندگی پدربزرگ ایشان را در کتاب آوردهام. حاج جلال بهعنوان یک شاهد خودش در مرکز ماجراهای زندگیاش بوده است؛ یعنی فردی بوده که همه جریانات و اتفاقات خوب و ناخوشایند زندگی را با تکتک سلولهایش درک و لمس کرده است. حاج جلال پسر نوجوانی بوده که تحت امر پدرش زندگی کرده است. به دستور او با دختری که پدرش انتخاب کرده، ازدواج میکند و با اینکه صاحب فرزندانی میشود، اما باز هم با کم و زیاد پدرش میسازد.
کمکم همین رفتار پدر باعث میشود که جلال شخصیت خودساختهای پیدا کند. جلال از کنار اتفاقات زندگیاش بهراحتی عبور نمیکند و هرکدام را پلهای برای صعود خود قرار میدهد. فرزندانش یکی پس از دیگری متولد و باعث گرمی خانه کاهگلیشان میشوند. جلال، همسرش افروز را در کنار خود دارد؛ زنی مظلوم و زیبا از خطه ترکهای فامنین. دیدم اگر افروز را از زندگی جلال حذف کنم، جلالی در کار نیست. افروز پابهپای جلال در کنار سختیهایش میایستد و مو سپید میکند، اما کمر خم نمیکند. فرزندانش علیرضا، حمیدرضا، حبیب و ابوالقاسم هم همینطور.
در کتاب حاججلال حتی امکان حضور به دامادهایشان هم داده شده است؛ آنها زندگی و جوانی میکنند. میگویند و میخندند و در نهایت به شهادت میرسند و شهادت همه آنها داغی میشود بر دل حاججلال و افروز؛ شهادت علیرضا که دردانه خانواده و پسر بزرگ و فهیم آنها بود یا ابوالقاسم پسر تهتغاری، مظلوم و زیبارویی که جلال هنوز هم او را غوره خود میداند و برایش میخواند و گریه میکند یا شهادت دامادهایش وقتی که زندگی دختر و خواهرش را زیر و رو میکند. آدم چطور میتواند اینها را در نظر نگیرد و حاججلال را تنها و دور از اطرافیانش بنگارد.
یکی از ویژگیهای این کتاب، نثر روان و سلیس آن است؛ درحالیکه میدانیم شخصیت راوی لهجه خاص مریانجی دارد. چگونه بین این دو حالت، لهجه مریانجی و نثر و زبان سلیس فارسی تعادل برقرار کردید؟
به لحاظ رعایت زبان فارسی نویسنده موظف به رعایت زبان معیار است، اما وقتی پای استفاده از دیالوگ یا گپ و گفت ۲نفره به میان میآید، شکستن شکل بیرونی کلمه از نظر من ایرادی ندارد. اینطور نوشتن زبان نثر را زنده میکند و صدای راوی و شخصیتها هم در کتاب بهخوبی شنیده میشود. من هم وقتی دیدم حاج جلال زبان و لهجهاش خاص است یا مادر و همسرش زبان خاص خودشان را دارند، سعی کردم آنها را در کتاب زنده نگه دارم. حیفم آمد لهجه زیبای مریانجی توی کتاب شنیده نشود. آنها حتی موقع عزاداری فرزندانشان با زبان و لهجه خودشان سوگواری میکردند که همین را هم زنده نگه داشتم.
انجام مصاحبهها و جمعآوری اطلاعات برای نگارش این کتاب چقدر طول کشید و شما با چه موانع و مشکلاتی در این زمینه مواجه بودید و چطور بر موانع غلبه کردید؟
من مصاحبهها را از همان ابتدای سال ۹۶ شروع کردم، اما تحقیقات قبل از مصاحبه و مطالعات در مورد شهدای خانواده و منطقه که همدان و شهر مریانج بود از سال ۱۳۹۵ آغاز شده بود. مشکل خاصی نبود. فقط بعد مسافتی ما کمی کار را سخت میکرد. من ساکن اردبیل بودم و راوی ساکن همدان، اما انصافا همکاری حوزه هنری و خانواده محترم ایشان سختی را رفع و خستگی را از تنمان میربود. در مورد زبان هم با اینکه ابتدا فکر نمیکردم از پسش بربیایم با همکاری خانواده حاج جلال، بهویژه حمیدرضا حاجیبابایی و دخترش کار بر ما آسان شد.
بخش قابل توجهی از ماجراهای زندگی حاج جلال در یک محیط روستایی میگذرد و شما به زیبایی این محیط را توصیف و روایت کردهاید. آیا شناختی از چنین فضاهایی داشتید یا برای قرار گرفتن در حس مشابه تمرین کردید؟
این موضوع را در چند جای مختلف گفتهام که من دختری از روستای گیلانده در ۵ کیلومتری شهرستان اردبیل، همان که پسوند نامم هست، هستم. اتفاقا آن روزها هنوز مجرد بودم و ساکن همان روستا. بیش از ۳۰ سال تجربه زندگی در روستا را داشتم و با زندگی روستایی غریبه نبودم. من حتی زندگی کشاورزی را هم تجربه کرده بودم. چون پدر و مادرم هیچ وقت صاحب پسر نشدند همیشه سعی میکردم مانند پسر پشتشان بایستم و پا به پای آنها کار کنم؛ بنابراین وقتی حرف از کشاورزی و کاشت سیبزمینی به میان میآمد ذرهذره با سلولهایم زندگی را لمس میکردم و این در نوشتنم بیتأثیر نبود. بماند که تا اتمام و چاپ کتاب ازدواج کردم و صاحب دختری شدم و اکنون ساکن شهر اردبیل هستم.
شما کتاب خاطرات مستند یک راوی را بهگونهای نوشتهاید که مخاطب احساس میکند با یک اثر ادبی و داستانی مواجه است. تعمدی برای اینگونه روایت داشتید؟
اصل در نوشتن خاطرات حفظ امانت و مستندات راوی است، اما از نظر من، نویسنده میتواند برای خارج کردن متن از حالت خشک و بیروح کمی هم انعطاف به خرج دهد و جاهایی که میداند راوی نمیتواند احساسش را بیان کند یا برای او مشکل است، کمی حس و روح با هماهنگی و تأیید خود راوی به خاطرات بدهد، اما از امانت خارج نشود. آمدن زیباییهای افروز، همسر حاججلال جلوی چشمان او و فکر کردن به وی در مواردی که تنها است، حاججلال را معذب میکند و من این را از احساسهای نگفتهاش و عشقی که به همسرش داشت، درک کردم و در کتاب آوردم.
علاوه بر مصاحبه حضوری با حاججلال، آیا تحقیقات کتابخانه و میدانی هم برای تکمیل اطلاعات خود جهت نگارش کتاب حاججلال داشتید؟
در ابتدای مصاحبه هم گفتم که قبل از آغاز مصاحبه در سال ۱۳۹۵ من چند کتاب که برای خانواده ایشان تدوین شده بود را مطالعه کردم. در مورد شهدا و خانواده و حتی پدربزرگ حاج جلال مطالعه کردم و با چشم بسته وارد میدان نشدم. آنجا وقتی دختر و خواهرش را برای نخستینبار دیدم با آنها غریبه نبودم و میدانستم اینها همسران بزرگوار شهدا هستند و روزی چه مصیبتهایی را دیدهاند و اکنون دارند مانند انسانهای عادی و بدون توقع زندگی میکنند.
بازتاب انتشار کتاب در میان مخاطبان، کارشناسان و منتقدان ادبی چگونه بود؟
با توجه به چاپهای پیدرپی، بازتابی که از برخی مخاطبان و اهل فن یا مخاطبان عادی کتابخوان دیدم، خدا را شکر مثبت بود. خیلیها قاطعانه گفتند که کتاب را ۲،۳ بار خواندهاند. خیلیها هم از شهرستانهای دور کتاب را بهصورت اینترنتی خریداری کرده و خوانده بودند که نتیجه را به من گفتند. یکی از بزرگواران فعال در حوزه کتاب و کتابخوانی کتاب را از تراژدیهای ادبیات معاصر ایران دانسته و استاد دیگری آن را از صریحترین آثار ادبیات جنگ روستایی قلمداد کرده است. همچنین یکی از مخاطبان اصرار داشت تا زندگی اکنون این خانواده و سرنوشت بچهها و خانواده را بعد از شهادت ۴ نفر از اعضای خانواده و کودکانی که بیپدر شدهاند، بداند که وقتی میگفتم آنها اکنون سر و سامان گرفتهاند و خوشبخت هستند، خوشحال میشدند. حتی وقتی سردار شهیدحاجقاسم سلیمانی به دیدار حاج جلال رفته و بچههای شهدا را کنار خود گرفته بود. درحالیکه همه آنها برای خودشان مردی شده بودند همه از دیدن آنها خوشحال میشدند.
کسب موفقیت در جایزه کتاب سال جلال آلاحمد یکی از افتخارات این کتاب است. درباره احساس خود موقع گرفتن این جایزه بگویید و اینکه کسب جایزه جلال آلاحمد چه تأثیری میتواند بر سرنوشت این کتاب داشته باشد؟
اولا اینکه خدا را هزاران بار بابت این موفقیت و لطفی که به حقیر داشت، شکر میگویم و همیشه شاکر خواهم بود. واقعیت را بگویم که من هیچوقت فکر این جایزه را نمیکردم؛ یعنی حتی بعد از شنیدن این خبر باز هم باور نکردم. با اینکه چند ماه پیش در همدان جایزه قلم هگمتانه را دریافت کرده بودم، اما شوکه شدم و سعی کردم تا آخرین لحظه خبر را جایی نگویم تا صحت و سقمش برایم ثابت شود. و فکر میکنم تا خانواده حاج جلال است و تا اسم شهدای این خانواده و تأثیری که در سرنوشت کشور گذاشتهاند، هست، کتاب آنها هم در تاریخ خواهد درخشید و من این را مدیون خدا و خانواده حاججلال و درنهایت مدیون استاد بزرگم مرتضی سرهنگی هستم که کلمه به کلمه کتاب را چندینبار خواندند و نظر دادند و من با راهنماییهای ایشان کتاب را به سرانجام رساندم.
جایگاه ادبیات دفاعمقدس بهویژه در بخش خاطرات را که شما هم یکی از فعالان این عرصه هستید، هماکنون چگونه میبینید؟
بیش از ۴ دهه از دفاعمقدس گذشته است؛ جنگی که بر ما تحمیل شده بود. شخصیتهای زیادی در روستاها بهصورت گمنام دارند زندگی میکنند و کم کم دارند دنیای مادی را ترک میکنند. بهنظرم آنها نباید فراموش شوند. تعداد راویان و بازماندههای جنگ زیاد است و تعداد نویسندگان علاقهمند به نوشتن درباره این تعداد زیاد راویان طبعا محدود است. با این حال من معتقدم همین تعداد محدود نویسندگان ادبیات دفاعمقدس، در مقایسه با تعداد زیاد راویان که میتوانند از آن دوران بگویند، میتوانند خلأهای موجود در این زمینه را تا حدود زیادی پر کنند. البته نیاز به حمایت نویسندهها و تشویق راویان داریم. همچنین در این بخش نیاز مبرم به اعتمادسازی بین راویان داریم که امیدوارم فعالیتهای مؤثری در این زمینه انجام شود.
نظر شما