سه‌شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷ - ۱۵:۲۳
۰ نفر

شیوا حریری: از اینجا که نشسته‌ام هر سه تا گنبد پیداست و این‌طور که رفته‌اند در دل آسمان چقدر هم زیباست.

   آن هم وقتی آسمان باریده باشد، همین چند ساعت پیش و این همه شفاف باشد و کاشی‌های فیروزه‌ای، شسته شده با باران زیر نور آفتاب ولرم پاییزی این‌طور بدرخشند. یکی از گنبدها تماماً خشتی است، به رنگ خاک، و آن دوتای دیگر که نقش‌های فیروزه دارد، انگار که آسمان تکه‌هایی از خود را روی گنبدها جا گذاشته باشد، و من فکر می‌کنم چقدر رنگ خاکی خشت با رنگ آبی آسمان جور در می‌آید.

عکس‌ها از مهر

   نشسته‌ام اینجا ،کنارم پیرمردی که مثل من چشم دوخته به گنبدها. می‌پرسد:«می‌دانی کجا آمده‌ای؟» می‌دانم. آمده‌ام اردبیل و اینجا بقعةشیخ صفی‌الدین اردبیلی است. می‌پرسد:«می‌دانی  شیخ صفی‌الدین کی بود؟» نمی‌دانم. می‌گوید:

   «نیای بزرگ صفویان و مردی بسیار پارسا. و اینجا خانه‌اش بود.» می‌پرسد:«می‌دانی این‌ گنبدها چیست؟» نمی‌دانم. می‌گوید:«آنکه بلندترین است، گنبد الله الله است؛ مقبرةشیخ صفی‌الدین. و آن کوتاه‌تر آرامگاه شاه اسماعیل.» می‌پرسد: «می‌دانی شاه اسماعیل کیست؟» نمی‌دانم. می‌گوید: «بنیان‌گذار سلسلة صفویان.»

   دیگر می‌داند که نمی‌دانم. نمی‌پرسد. می‌گوید: «برو داخل، مقبرة شیخ‌صفی را ببین.  از رنگ طلایی‌اش انگار آفتاب می‌تابد زیر سقفی پر از گچ‌بری‌هاومقرنس‌کاری‌ها و نقاشی‌ها . و بروکتیبه‌های قرآنی و صندوق‌های  روی قبرها را ببین.»

   می‌گوید: «برو عمارت چینی‌خانه را ببین که شاهکار معماری است به خاطر شکل گنبد و پایه‌هایی که گنبد را نگه داشته‌اند و کاشی‌های هفت رنگ را ببین و گلدان و ظرف‌ها را.»
می‌گوید: «برو شهیدگاه را ببین که شاه اسماعیل اول آن را بنیاد گذاشته، پس از جنگ چالدران،‌ برای به خاک سپردن قهرمانان این نبرد.»

   می‌گوید: «برو حرم‌خانه را ببین و قندیل‌خانه را، گچ‌بری‌ها و مقرنس‌ها و منبت‌ها و خاتم‌ها و کتیبه‌ها و درها و طاق‌ها و...»

   می‌گوید: «و کتاب بخوان دختر جان. بگو نمی‌دانی و بپرس...و کتاب بخوان.»

   هنوز هم نشسته‌ام همین‌جا و پیرمرد رفته. نگاه می‌کنم بازهم به هر سه گنبدی که از اینجا خوب پیداست، آرام، در زمینة آسمان. بلند می‌شوم. چقدر چیز باید ببینم. چقدرچیز باید بدانم.

کد خبر 66932

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز