به گزارش همشهریآنلاین، عصر یکشنبه گذشته فردی هراسان با پلیس ۱۱۰تماس گرفت و گفت که مردی با ضربات چاقو، همسایه آنها را به قتل رسانده و حالا در خانه مقتول زندانی شده است.
پس از این تماس، تیمی از مأموران کلانتری ۱۵۷مسعودیه راهی محل حادثه شدند و در همین هنگام قاتل که در خانه مقتول زندانی شده بود از پنجره طبقه دوم به حیاط پرید و لنگلنگان پا به فرار گذاشت که مأموران با دیدن وی موفق شدند او را دستگیر کنند.
آنها در ادامه وارد خانه همسایه شدند و در آنجا با جسد خونین مرد صاحبخانه مواجه شده و حادثه را به قاضی محمدتقی شعبانی، بازپرس جنایی تهران گزارش کردند.
دقایقی بعد بازپرس جنایی تهران به همراه تیم تجسس پلیس آگاهی تهران در محل حادثه حاضر شدند. مقتول مردی ۷۰ساله بود که جسدش در سالن پذیرایی افتاده بود. عامل جنایت که از سوی پلیس دستگیر شده بود نیز پسرعموی ۳۹ساله وی بود.
تیم جنایی در نخستین اقدام به تحقیق از همسر و دختر مقتول پرداخت. آنها که از این ماجرا وحشت کرده بودند میگفتند که قاتل قصد داشته جان آن دو نفر را هم بگیرد.
همسر مقتول گفت: قاتل حوالی ظهر از شهرستان به خانه ما آمد. او معتاد به موادمخدر است و وقتی وارد خانه ما شد شروع کرد به بحث کردن با همسرم. او رفتار عجیبی داشت و مدام به شوهرم میگفت چرا او را طلسم کرده است. بعد از داخل کیفش چاقویی بیرون کشید و بیمحابا چند ضربه به شوهرم زد.
وی ادامه داد: او سپس قصد داشت به من و دخترم حمله کند که ما وحشتزده فرار کردیم و از خانه خارج شدیم و در را به روی قاتل قفل کردیم. بعد با داد و فریاد از همسایهها کمک خواستیم تا اینکه یکی از آنها با پلیس تماس گرفت و کمی بعد نیز قاتل دستگیر شد.
پس از روشن شدن حقایق، متهم به قتل با دستور بازپرس جنایی تهران بازداشت شد و جسد مقتول نیز به پزشکی قانونی انتقال یافت. مرد جنایتکار صبح دیروز وقتی پیش روی بازپرس جنایی تهران قرار گرفت جزئیات قتلی را که مرتکب شده بود شرح داد و مدعی شد که مقتول با طلسم زندگیاش را تباه کرده و قصد داشته هم او و هم همسر و دخترش را به قتل برساند اما نقشهاش ناکام ماند. پس از اعترافات عجیب این مرد، وی برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
زندگی خیالی یک قاتل
متهم به قتل متولد سال ۶۲ است اما چهرهاش او را دستکم ۱۰سال پیرتر نشان میدهد. او اعتیاد شدیدی به موادمخدر دارد و هر از گاهی خمیازهای میکشد و میگوید چند ساعتی مواد نکشیده و خمار است. مواد چنان در جسم و روح او نفوذ کرده که ادعاهای عجیب و غریبی درباره انگیزهاش از جنایت مطرح میکند.
انگیزهات از قتل پسرعمویت چه بود؟
او زندگیام را به تباهی کشانده بود. ۱۰ سالی میشد که مرا سحر و جادو کرده بود و من تصمیم گرفتم با کشتن او و خانوادهاش این جادو و طلسم ۱۰ساله را باطل کنم اما فقط موفق شدم پسرعمویم را بکشم، همسر و دخترش از دستم فرار کردند.
چرا قصد داشتی همسر و دختر او را هم بکشی؟
برای باطل کردن سحر و جادو باید همه آنها را میکشتم.
چرا فکر میکنی مقتول زندگیت را جادو کرده بود؟
ماجرا به ۱۰ سال قبل برمیگردد. در اطراف خانهمان یک نوشته عجیب پیدا کردم. محل زندگی من تهران نیست و در یکی از شهرستانها زندگی میکنم. نوشته را از داخل جوی آب پیدا کردم و به سراغ یک آینهبین در شهرستان دیگری رفتم. او برگه را دید گفت پسرعمویت تو را جادو و طلسم کرده است. از همان زمان زندگی من تحتتأثیر جادوی او قرار گرفته و دست به هرکاری میزدم با شکست مواجه میشدم.
مگر چه اتفاقاتی برایت افتاد؟
من کشاورز هستم و هرجا میرفتم به من کار نمیدادند. انگار پسرعمویم با سحر و جادو زندگیام را تحت کنترل قرار داده بود تا من هرگز در زندگی موفق نشوم. حتی برای یافتن کار به شهرهای مختلف سفر کردم اما نتیجهای نداشت. فقط این موضوع نبود، پسرعمویم نزد همه فامیل گفته بود که من متادون میخورم و آبرویم را پیش همه برده بود. پشت سر من بدگویی کرده بود؛ بهطوری که همه از من فرار میکردند. یک جورهایی فکر میکردند من میخواهم بلایی بر سرشان بیاورم و همه اینها را از چشم مقتول میدیدم. حتی میخواست مهر یکی از بستگانش را به دل من بیندازد و کاری کند که با او ازدواج کنم اما من عاشق همسر و زندگیام هستم.
مگر متاهلی؟
وقتی سرباز بودم عاشق دخترخالهام شدم و با او ازدواج کردم. دو فرزند هم دارم؛ یک دختر ۱۰ساله و یک پسر ۸ساله. با وجود این پسرعمویم میخواست مرا جادو کند تا با دخترش ازدواج کنم.
اما تحقیقات پلیس نشان میدهد که تو مجردی و تا به حال ازدواج نکردهای؟
نه. من همسر دارم و عاشقش هستم!
چه موادی مصرف میکنی؟
من خمارم اصلا حوصله حرف زدن ندارم!
از کی تصمیم به قتل گرفتی؟
از روز چهاردهم فروردین. فردای سیزده به در. از همان روز تصمیم به قتل داشتم تا اینکه با خرید چاقو به تهران آمدم. یک راست به خانه پسرعمویم رفتم. به من گفت چای میخوری؟ گفتم نه. چون هر وقت در خانه او غذا یا چای میخوردم حالم خراب میشد. مرا جادو میکرد؛ حتی یکبار بعد از خوردن چای در خانه پسرعمویم به پشت بام رفتم و خودم را به پایین پرتاب کردم که زخمی شدم! او با جادوگری کنترل ذهنم را در دستش میگرفت. آن روز هم به من گفت چای میخوری گفتم نه. کمخونی دارم و نمیخورم. بعد به او گفتم چرا با زندگی من بازی کردی؟ چرا مرا جادو میکنی؟ او گفت که من اشتباه میکنم و بعد سکوت کرد. عصبانی شدم و با برداشتن چاقو به سمتش حمله کردم. او را کشتم و میخواستم همسر و دخترش را هم بکشم که دیدم فرار کردند.
سابقه داری؟
سابقه سرقت و آدمربایی دارم. ۲ماه قبل از زندان آزاد شدم. شاید باور نکنید اما جادوی پسرعمویم بود که باعث شد دست بهکار خلاف بزنم و سابقهدار شوم. او به من حسودی میکرد. وقتی میدید که همه فامیل مرا دوست دارند زندگیام را طلسم کرد تا کسی با من همصحبت نشود.
شغلت چیست؟
من خیلی پولدارم! علاوه بر کشاورزی، در شهرستانمان چاه و موتور آب هم دارم.
پس چرا گفتی دنبال کار میگشتی و حتی برای کار به شهرهای دیگر هم رفته بودی؟
او خمیازه میکشد و پاسخ این سؤال را نمیدهد.
نظر شما