دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۷ - ۰۵:۵۴
۰ نفر

اسدالله افلاکی: بنا بر آمارهای موجود طی چند دهه اخیر 11 جنگلبان در دفاع از عرصه‌های ملی و طبیعی به دست قاچاقچیان و متجاوزان جان باخته‌اند، 370 نفر مجروح، قطع نخاع و نقص عضو شده‌اند و البته طی همه این سالیان نسبتا طولانی هیچ قاتلی شناسایی و به دار آویخته نشده است

شاید به همین دلیل است که چپاولگران انفال تا آنجا گستاخ می‌شوند که رئیس اداره منابع طبیعی ماسال را می‌ربایند و با قساوت تمام به قتل می‌رسانند. همچنان‌که شبانه وارد خانه جنگلبانی می‌شوند و او را جلوی همسر و فرزندانش به گلوله می‌بندند. اما هنوز هستند جنگلبانان دلاوری که با همه کمبودها برای حفاظت از جنگل‌ها و اراضی ملی از جان مایه می‌گذارند. آنچه در پی می‌آید گزارشی است از وضعیت پرونده شهید رشید غفاری که 16شهریور 18 قربانی زراندوزی قاچاقچیان چوب شد؛ قاتل یا قاتلان او هنوز شناسایی نشده‌اند.

مدت‌هاست که دیگر شمال برایم جذابیتی ندارد، به‌خصوص دو سفری که امسال به دعوت سازمان جنگل‌ها و مراتع به گیلان رفتم به کلی نظرم را درباره شمال دگرگون کرد. در سفر اول، 5 خبرنگار بودیم با مسئولان ارشد سازمان جنگل‌ها. سپیده نزده بود که راه افتادیم، بکوب رفتیم تا ساعت 2 بعد‌از‌ظهر خودمان را برسانیم به مراسم سومین سالگرد شهید
مهندس ناصر پیروی، رئیس اداره منابع طبیعی ماسال. پیروی را هفتم اردیبهشت 84 مافیای چوب و زمین به قتل رساند. قاتل شناسایی‌شده اما هنوز در زندان بود.(در حال حاضر هم در زندان است) رفتیم و خبرش درصفحه اول همشهری به چاپ رسید – این همه کاری بود که از دستمان بر می‌آمد- تا مگر به گوش مسئولان قضائی برسد.

از رشت تا سیاهکل همه جا پوشیده بود از جنگل‌هایی که پیروی بر سر حفاظت از آن جان باخت و بعد از آن تا زادگاه پیروی - روستای آسیابر دیلمان - درخت بود و گاه مراتع سرسبز و زیبا.

از مراسم که بر می‌گشتیم باران می‌بارید و خنکای هوا خوشایند نبود. پنجره‌ها را کشیده بودیم بالا و شیشه‌ها بخار کرده بود. این بود که هرازگاهی با دستمال به اندازه کف دست شیشه را از بخار پاک می‌کردم تا طبیعت را ببینم ؛ اما صدای برادر و دیگر بستگان پیروی تمام ذهنم را مشغول کرده بود. چشمهایم را بستم، رهایم نمی‌کرد. به پیروی فکر می‌کردم و اینکه قاتلش چطور با سوءاستفاده از منصبی که در اختیار داشته بود دستور می‌دهد پیروی را به بهانه‌ای دستگیر کنند و به نقطه‌ای در منطقه جنگلی تقنان صومعه‌سرا ببرند. آنجا دست‌هایش را از پشت می‌بندند و با صورت برزمین می‌اندازند بعد به طرز فجیعی او را به قتل می‌رسانند. این سزای جنگلبان صادقی است که رشوه، تهدید و ارعاب نتوانسته بود او را از انجام وظیفه بازدارد. پس باید او را حذف کرد. پیروی را بعد از غفاری سر بریدند.

اما سفر دوم که باعث شد دل ازشمال ببرم سفری بود همچون سفر قبلی. این بار هم به گیلان به قصد گزارشی در باره جنگلبانی دیگر. 7 خبرنگار بودیم. نخست به رشت رفتیم و بعد به تالش زادگاه غفاری.

غفاری را شبانه در خانه‌ا‌ش از رختخواب بیرون می‌کشندو  حتی مجال بیرون آمدن از اتاق را هم به او نمی‌دهند. شیشه پنجره را می‌شکنند و از فاصله یک متری او را هدف می‌گیرند. 3 ساعت از نیمه شب گذشته که شلیک گلوله، سکوت راز آلود طبیعت را می‌شکند و سینه یکی از صادق‌ترین جنگلبانان شکافته می‌شود. جسد غفاری در کنار دختر خردسالش بر زمین می‌افتد. این صحنه، آخرین تصویری است که کوچکترین فرزند غفاری از پدر دارد.

 آن شب هول انگیز

همسر شهید غفاری آن شب هول انگیز را چنین وصف می‌کند: «خوابیده بودیم که صدای دستگیره در آمد. از جا برخاستم و از پنجره به بیرون نگاه کردم، کسی را ندیدم. فکر کردم صدای گاو و گوساله است. خوابیدم اما این بار صدا شدیدتر بود، پنجره شکسته شد. آقا( غفاری) بیدار شد با هم به کنار پنجره رفتیم. آقا از غریبه‌ای که پشت پنجره بود پرسید کی هستی. غریبه با صدایی پر از خشم و نفرت گفت تشریف بیارید دم در با شما کار داریم. اما همین که آقا گفت من با شما کاری ندارم صدای گلوله آمد. گلوله که شلیک شد من بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم دیدم آقا را زده‌اند. بچه‌ها در اتاق بغلی شیون می‌کردند. حال خودم را نمی‌دانستم، به حیاط دویدم، داد و فریاد کردم، همسایه‌ها که آمدند کار از کار گذشته بود.»

هفت سال با کابوس

هفت سال است که همسر غفاری آرامش ندارد؛ همچنان‌که می‌گوید:« اول می‌گفتم چطور می‌توانم چندماه صبر کنم تا قاتل را پیدا کنند اما الان 7 سال گذشته و هنوز قاتلان آزادند.»
اینک  نزدیک به 7سال گذشته است و4 دختر قد‌ و نیم قد شهید غفاری بالنده شده‌اند. بزرگترین فرزند‌ درهمان اداره پدر به کار مشغول است. 3 دختر دیگر هم از آب و گل در‌آمده‌اند. اما به همان اندازه که بچه‌ها بزرگ شده‌اند مادر تکیده و پیر شده است. او در همه این سال‌ها برای فرزندانش هم مادر بوده است هم پدر.

دخترها کنار مادر نشسته‌اند، چشم به زمین دوخته‌اند و به گفته‌های مادرشان گوش می‌دهند که می‌گوید: «از آن لحظه تا امروز نه شب داشته‌ام ،نه روز. نه آرام، نه قرار. یک شب را بدون کابوس نگذرانده‌ام چشم که بر هم می‌گذارم همان صحنه را می‌بینم؛ صحنه‌ای که هزاران بار برایم مجسم شده است. از آن شب به تنها چیزی که فکر می‌کنم مجازات قاتلان است. مگر او چه کرده بود جز آنکه به راه حق می‌رفت. آیا این سزای کسی است که صداقت و درستکاری او زبانزد همه آشنایان و همکارانش است؟ آیا قاتلان او باید پس از 7سال همچنان آزاد باشند ؟»

مسلم است که سزای شهید غفاری این نیست. سزای شهید پیروی هم نبود که بی‌سر به خاک رود.

جمله‌ای نمی‌یابیم که تسکینش دهیم. خبرنگار  خبرگزاری...، ضبط‌صوتش را روشن می‌کند و درست مقابل همسر غفاری قرار می‌دهد و می‌گوید که فکر کنید الان مقابل رئیس قوه قضائیه نشسته‌اید از او چه درخواست می‌کنید؟ با بغضی فرو خورده می‌گوید: «هیچ‌چیز نمی‌خواهم جز دستگیری قاتلان. آنها را مجازات کنید همین.»  این درخواست ربابه اعلمی، از بالاترین مرجع قضائی کشور است؛ زنی که شوهرش در راه دفاع از انفال جان باخته است. آیا رئیس قوه قضائیه این درخواست را خواهد شنید؟

خبرنگاران از مشکلات معیشتی او پرسیدند اما او حتی یک بار هم از دشواری و تنگی معیشت شکوه نکرد. وقتی به او گفتیم از منابع‌طبیعی و سایر مسئولان چه انتظاری دارد؟ هیچ درخواستی را مطرح نکرد. او همکاران همسرش را ستود، از منابع طبیعی و مسئولان آن به نیکی یاد کرد و تنها بر همان خواسته همیشگی‌اش پای فشرد:«قاتلان غفاری را به دست عدالت بسپارید تا آرامش به ما بازگردد.»

 از زبان همکاران

رشید غفاری 61 شهریورماه 18 در حالی که 44 بهار از عمرش گذشته بود قربانی خشم کور‌‌مافیای چوب و زمین شد.

او وقتی به شهادت رسید 22سال سابقه خدمت داشت. آخرین پست سازمانی‌اش مامور حفاظت از جنگل در بخش خطبه‌سرا و جو کندان و پی‌سرا بود.
 محرم دلاوری، فرمانده یگان حفاظت منابع طبیعی تالش، دوست و همکار غفاری که خود 21 بار با قاچاقچیان درگیر وچندین بار به‌شدت مضروب شده است به سقف اتاقی که غفاری در آن شهید شده اشاره می‌کند. جای 3 گلوله را نشان می‌دهد که هنوز روی دیوار باقی است و می‌گوید: «قاتلان شبانه به حریم خانه وارد می‌شوند، ابتدا سیم تلفن را قطع می‌کنند و بعد با گلوله‌های هشت پاره که چون نارنجک تکه تکه می‌شود از فاصله یک متری به غفاری شلیک می‌کنند تا دیگر مانع اهداف شوم آنها نشود.»

فاجعه‌ای دیگر

قاچاقچیان، سازمان‌یافته عمل می‌کنند. غفاری را از سر راه بر می‌دارند. 3 سال از فاجعه غم‌انگیز قتل غفاری می‌گذرد که قتل فجیع جنگلبان دیگری، استان گیلان را بهت زده می‌کند. این بار ناصر پیروی رئیس اداره منابع طبیعی ماسال را که با شجاعت مقابل مافیای چوب و زمین ایستاده است از قفا سر می‌برند. آیا قاتلان به سزای اعمالشان خواهند رسید؟

پایان یک عمر تلاش

« دیگر دل ودماغی برای ما و همکاران غفاری نمانده است.» این را دلاوری می‌گوید و می‌افزاید:« در تمام این مدت ما نیز چون خانواده غفاری زجر کشیده‌ایم.» از او می‌خواهیم از غفاری بگوید. می‌گوید:« غفاری هم مامور حفاظت بود هم کارشناس، هم مامور اجرا و هم مامور انتظامی. او برای صیانت جنگل هر کاری که پیش می‌آمد انجام می‌داد. اگر باخبر می‌شد قاچاقچیان در منطقه‌ای مشغول قطع درخت هستند با هر وسیله‌ای که می‌توانست خودش را به محل می‌رساند. برایش فرقی نمی‌کرد که شب است یا نیمه شب، سرد است یا گرم. برای او آنچه مهم بود حفظ جنگل بود. او آن قدر مورد وثوق دادگاه بود که 99درصد پرونده‌هایی را که به دادگاه می‌فرستاد منجر به محکومیت طرف مقابل می‌شد. حرف او برای متولیان قانون حجت بود. او بار‌ها وقتی پرونده‌ای را به نتیجه می‌رساند متوجه می‌شد که با یک گروه مافیایی درگیر بوده است.»

«غفاری بارها تهدید شده بود.» این نکته‌ای است که همسرش برآن صحه می‌گذارد و می‌گوید: «پیش از آنکه او را شهید کنند بارها به من گفت عده‌ای می‌گویند که بالاخره تو را می‌کشیم. می‌گفت قاچاقچیان چوب به من می‌گویند یا با ما کنار بیا یا تو را از سر راه بر می‌داریم»  و او را از سر راه برداشتند.

 جولان قاچاقچیان

دلاوری برای آنکه گستاخی قاچاقچیان را نشان دهد با اشاره به اینکه منطقه اردبیل از جمله مناطقی است که جولانگاه قاچاقچیان است، ماجرای تلخی را باز می‌گوید: «دخترم سال 83 در رشته پزشکی دانشگاه اردبیل پذیرفته شد. تازه کار ثبت نامش تمام شده بود که قاچاقچیان پیغام دادند یا با ما همکاری کن یا دخترت را می‌کشیم. آنها شوخی نمی‌کردند یک سال قبل از آن، سر دختر رئیس ستاد مبارزه با قاچاق میاندوآب را جلوی دانشگاه بریده بودند. همین باعث شد از رفتن دخترم به دانشگاه منصرف شوم. وقتی برای انجام امور انصراف به دانشگاه مراجعه کردم رئیس دانشگاه می‌خواست مانع از انصراف شود اما وقتی از ماجرا با خبر شد بلافاصله موافقت کرد.»

هرچند که دختر دلاوری سال بعد با شرکت مجدد در کنکور به دانشگاه دیگری راه می‌یابد اما از تحصیل در رشته دلخواهش باز می‌ماند. یکسال عمرش تلف می‌شود و رنج شرکت دوباره در کنکور را متحمل می‌شود تا تاوان مقاومت پدرش را بپردازد.

در باره قاچاق

ابراهیم فرجی، رئیس حفاظت منابع طبیعی گیلان، در باره پیشینه قاچاق در گیلان می‌گوید:« از قدیم روستا‌نشینان چوب می‌دادند و در ازای آن وسایل و کالاهای مورد نیازشان را می‌گرفتند. این روال همچنان ادامه دارد. اما در مواردی این به شیوه سازمان یافته‌ای تبدیل شده و در واقع قاچاقچیان عده‌ای را اجیر کرده‌اند تا برایشان چوب تهیه کنند.

درحال حاضر، پاروی چوبی در اردبیل با قیمتی افزون بر 30هزار تومان به فروش می‌رسد، چرا که پاروی چوبی بر خلاف پلاستیکی بسیار ماندگار است. این منبع درآمد بسیار بالایی است، به‌طوری که قاچاقچیان از این طریق پاروی استان‌های شمالی، اردبیل، کردستان، زنجان و آذربایجان را تامین می‌کنند. حتی دسته بیل و کلنگ هم از همین طریق تامین می‌شود.»

 وی می‌افزاید: «ممکن است در نگاه اول این مسئله چندان سودآور به ‌نظر نرسد اما از آنجایی که قاچاقچیان، چوب را به بهای بسیار نازل می‌خرند به تجارتی سودآور تبدیل شده است. مثلا برای یک قنداق چوب به طول 220 و عرض 20سانتی‌متر و 8 دهم متر ضخامت، حداکثر 2 هزار تومان می‌پردازند اما آن را به 10 هزار تومان می‌فروشند. هر نیسان08  قنداق چوب ظرفیت دارد.» فرجی ادامه می‌دهد:« چوب ملج از چوب‌های مورد علاقه قاچاقچیان است. هر درخت ملجی که به کارخانه برسد 60هزار تومان برای آن پرداخت می‌شود. این بهایی است که کارخانه‌داران متخلف برای آن می‌پردازند. ارزش بالا و مشتری فراوان ملج سبب شده این درختان در معرض نابودی کامل قرار بگیرند.»

به گفته فرجی- م قاچاقچی مشهور چوب – همان قاچاقچی‌ای که دختر دلاوری را به مرگ تهدید کرده بود از فروشندگان عمده این درخت به کارخانه‌های همدست خود بود.
وی ارزش روزافزون زمین در استان‌های شمال کشور را از دیگر علل دست‌اندازی و تعرض مافیای زمین‌خوار به اراضی ملی عنوان می‌کند و می‌افزاید: قیمت افزوده زمین سبب شده،  زمین‌خواران برای تصاحب اراضی ملی و انفال دست به هر جنایتی بزنند.

از خانه غفاری بیرون آمدیم. بارانی که از دیشب شروع شده بود همچنان می‌بارید.  سقف آسمان کوتاه شده بود  آنقدر که ابرها به زمین رسیده بودند. از آنجا بر سر مزار غفاری که در فاصله کوتاهی از خانه قرار داشت رفتیم و بعد با بدرقه خانواده غفاری حرکت کردیم.
در طول مسیر تا به رشت برسیم هنوز هوا روشن بود. از پنجره به بیرون نگاه کردم، همه چیز برایم تکراری بود. گله به گله ساختمان‌های زشت و ناهمگون بر دامن سبز طبیعت نشسته بودند.

همه جا ساخت‌و‌سازهای نیمه تمام به چشم می‌خورد. سرم را برگرداندم. طبیعت تخریب شده در سیاهی وهم انگیز شب پنهان می‌شد. به پیروی و غفاری فکر می‌کردم و اینکه چطور ممکن است چنین وقایع تلخی اتفاق بیفتد. ناگهان این جمله بخردانه را به خاطر آوردم که «وقتی چشم قانون به خواب می‌رود فتنه بیدار می‌شود.» باران شدت گرفته بود و ماشین با سرعتی شتابناک از طبیعتی که دیگر شوقی در من نمی‌انگیخت دور می‌شد.

کد خبر 67939

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار محیط زیست

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز