همشهری آنلاین - فرزانه آیینی : مهر 5 سال پیش که به همشهری آمدم، دیوار به دیوار هم شدیم، لابهلای پارتیشنبندی سفت و سخت آن روزهای همشهری بی سر و صدا سرگرم کار بودم ... سوژهای پیدا میکردم، مصاحبهای میگرفتم و هر روز تقریبا حوالی ظهر نسکافهای میخوردم... یک هفته گذشت که یکهو فریاد "نکن آقا... هم نزن... چقدر چایشیرین میخوری؟" از پشت پارتیشن بلند شد، از جدیت و بلندی صدا تعجب کردم، شوکه شده بودم... گفتم: "چایْشیرین نیست"... گفت: "تو رو خدا هم نزن!"
اینطور شد که فریدون بهرامی را شناختم؛ مردِ میانسالِ سبزهرویی که صدای همزدن کلافهاش میکرد... از همان روز "تو رو خدا هم نزن" شوخی بین ما شد. و من کارم که گیرش میافتاد تهدیدش میکردم به خوردن چایْشیرین لیوانی ...
آقا فریدون مهربان بود، متواضع و کاربلد ... سالها منشی تحریریهی هزار وصله و پارهی همشهری بود.
برای تحریریه هم که از اداریبازیهای موسسه کلافه میشدند راه در رو بود ... نسخهاش برای همه گرفتاریهای بچهها "درست میشه" بود... اصلا فریدون صاحبخانهی همشهری بود، اولین وآخرین نفری که در تحریریه طرف حسابش میشدی... صندلی کنار میزش از بهترین جاهای تحریریه بود که همه بچهها حداقل یکبار مهمانش شده بودند... خوشصحبت بود و تاریخ شفاهی همشهری و آدمهایش... وقتی کسی گلایهی تحریریه را بلند میکرد آرام درِ گوش بچهها میگفت: "تحریریه مال شماست... بقیه رفتنیاند، درست میشه" و چند بار تاکید میکرد که "درست میشه" ...
هفته گذشته اما ماجرا برعکس شده بود، فریدون سرحوصله نبود، اینبار بچهها میگفتند: "آقا فریدون غصه نخوری درست میشه." اما درست نشد و فریدون بی خداحافظی رفت، آنقدر تلخ رفت که حالا همه چایْشیرینهای دنیا هم نمیتواند تلخی رفتنش را بشوید.
آقا فریدون عجله کردی... شما باید حالا حالا میماندی تا با جشن بازنشستگیات کام همشهری را شیرین میکردی... باید همهی تحریریه دورت جمع میشدند و برای همهی سالهای مهربانی و سخاوت و صبوریات ایستاده کف میزدند...
نظر شما