بروکس در این هجویه ژانر وسترن، فردی سیاهپوست را به عنوان کلانتر انتخاب کرد؛ بارت (کلیون لیتل) کارگر سیاهپوستی که به دلیل حمله به یک سفیدپوست محکوم به اعدام شده، در آخرین لحظه به جای اینکه طناب دار برگردنش آویخته شود، ستارهای بر سینهاش چسبانده میشود؛ هرچند مردمی که به استقبال کلانتر جدید شهر خود آمدهاند وقتی متوجه میشوند او سیاهپوست است قصد جانش را میکنند!
مل بروکس در زینهای شعلهور، بسیاری از قواعد ژانر وسترن را هجو کرد که شاید مهمترینش انتخاب کلانتر سیاهپوست باشد؛ چیزی که در تاریخ سینمای وسترن سابقه نداشت!سیاهها در بهترین حالت نقش خدمتکار و یار وفادار کابوی اصلی فیلم را ایفا میکردند؛ اتفاقی که در چند فیلم فورد رخ داده بود. در «مردی که لیبرتی والانس را کشت» عملا نزدیکترین فرد به جان وین، کارگر سیاهپوستش است. اما معمولا از این فراتر رفته نمیشد («گروهبان را تلج» یک استثنا در کارنامه فورد بود...).
اما بروکس که بنا را بر شوخی با همهکس و همهچیز گذاشته بود کلانتر فیلمش را فردی سیاهپوست انتخاب میکرد تا موقعیتهای کمیک بیشتری خلق کند.
در زینهای شعلهور عاقبت بارت با خوشبینی مفرط خود که به مرز ساده لوحی نیز میرسد، در قامت قهرمانی ناجی ظاهر شده و محبوب مردم شهر میشود. همهچیز هم در لحن فانتزی فیلم پذیرفته میشد.
در اواسط دهه 70، دیدن سیاهپوستی در قامت کلانتر چیزی جز رؤیا نبود؛ به خصوص که در آن سالها بسیاری از فیلمسازان در پی اثبات پوچی رؤیای آمریکایی بودند. سالها گذشت تا هالیوود به تبع تغییر شرایط، به سیاهان کمکم نقشهای مهمتری داد.عنوان ستاره پولساز و محبوب سیاهپوست که در گذشته، اصلا قابل باور نبود، حالا سالهاست به واقعیتی غیر قابل انکار تبدیل شده است. هالیوود هنوز هم البته رگههایی از نژادپرستی را بروز میدهد و باید دید حالا که یک سیاهپوست، کلانتر کل ایالات متحده آمریکا شده، بزرگترین کارخانه رؤیاپردازی هنر هفتم، چه رویکردی را در پیش خواهد گرفت!