همشهری آنلاین - فاطمه عسگری نیا: او تا به حال سه بار نامزد دریافت جایزههای بینالمللی کتاب کودک شده است، دو بار نامزد دریافت جایزه استرید لیندگرن یا همان نوبل کتاب کودکان و یک بار نامزد دریافت خواندن ایبیـ آی رید IBBYـ iRead.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
اینکه چه شد نادر برای سومین بار نامزد یکی از معتبرترین جوایز جهانی کتاب یا همان نوبل کتاب کودک شد، قصهای دارد؛ باید پای قصه نادر و دانشآموزانش در نعمتآباد منطقه ۱۹ و زیر سقف مدرسه فرهنگ بنشینیم تا جواب این سوال را بگیریم. مدرسهای که این روزها خانه امید بچههای قد و نیمقد اهل افغانستان است.
نادر موسوی برای همه بچههای مهاجری که از افغانستان به امید یک زندگی بهتر راهی ایران شدهاند، نامی آشناست. مرد ۴۶سالهای که خودش هم از مهاجران است و تلاش میکند تا با ایجاد زیرساختهای آموزشی برای بچههای مهاجر و دانشافزایی آنها مسیر رشد و تعالی را برایشان فراهم کند.
نادر حالا کنار تأسیس مدرسهای در منطقه ۱۹ به نام مدرسه فرهنگ و ثبتنام از بچههای بدون مدرک شناسایی که عمدتاً بهصورت قاچاقی وارد ایران شدهاند، توجه ویژهای به کتاب و ترویج کتابخوانی بین بچهها دارد. چراکه معتقد است دانایی رمز پیشرفت بچههای سرزمین مادریاش است. فراهم کردن بستر آموزش برای کودکان مهاجر، ترویج فرهنگ کتابخوانی بین مهاجران، ترغیب خانوادههای افغانستانی به ادامه تحصیل دخترانشان و چاپ کتابهایی با محتوای آموزشی و فرهنگی متناسب با فرهنگ کشور افغانستان، همه و همه در کارنامه این مهاجر افغانستانی میدرخشد.
یک «علی چوپانی» اصیل
سری به مدرسه او در خیابان زمزم میزنیم؛ اولین مدرسه کودکان مهاجر در تهران. مدرسهای کوچک در دو طبقه با کلاسهای رنگی و دفتر مدرسه در گوشهای از حیاط کوچک کمترین فضا را به خود اختصاص داده است. هر گوشه حیاط مدرسه را که میبینیم حکایتی از عشق و سلیقه هنرمندانه نادر و مدرسهاش دارد. از زنگولهای که نقش زنگ مدرسه را بازی میکند تا وان حمامی که به آبخوری بچهها تبدیل شده. در کنار آبخوری، انبوهی از کفش و کتانیهای گلی روی هم تلنبار شده است. نادر میگوید: «نوروز، سبزه در کفشها کاشته بودیم و حالا قرار است گلهای اطلسی بکاریم.» دعوتمان میکند به دفتر مدرسه. برای وارد شدن باید مانند زورخانهها سر خم کنیم تا در میان پروندههای ثبتنامی جایی برای نشستن پیدا شود. به در و دیوار دفتر نگاهی عاشقانه میاندازد و میگوید: «اینجا قلب من است.» صدایش را با تکسرفهای صاف میکند و از زادگاهش میگوید. اصالتا «علی چوپانی» است؛ روستایی از توابع مزار شریف. جایی که لحظهای از رگبار جنگندهها در امان نبود. ناامن و بیامکانات. به خاطر همین مردمش، از جمله خانواده نادر، مهاجرت و زندگی در غربت را به ماندن در سرزمینشان ترجیح دادند. نادر از دلتنگیهایش میگوید، از بوجولها (اسباببازی) و تشلههای رنگارنگش (تیله) : «زمان مهاجرت به ایران ۸ساله بودم. پدرم از مدتها پیش در ایران بود. ما هم به محض رسیدن در بندرعباس مستقر شدیم. شاید باورتان نشود، اما از همان روزهای نخست تنها دغدغه پدرم ادامه تحصیل ما بود. بعد از دوره ابتدایی، دوره راهنمایی را هم با جدیت دنبال کردم تا جایی که در آزمون مدارس نمونهدولتی پذیرفته شدم. دیپلم را که گرفتم، قانون منع انتخاب رشته مهاجران در برخی شهرها از جمله تهران، مشهد، تبریز، خراسان و شیراز اعلام شد و این شرایط باعث شد تا با رتبه خوبی به دانشگاه تهران بروم.»
تأسیس مدرسه فرهنگ
نادر دوره کارشناسی را که تمام میکند، دغدغههایش برای کودکان مهاجر سرزمینش بیشتر میشود. او میگوید: «خیلی از هموطنانمان غیرقانونی مهاجرت کرده بودند و به علت نداشتن مدارک کافی بچههایشان از درس خواندن بازمانده بودند. همین مسئله باعث میشد تا بچهها به محض ورود راهی بازار کار میشدند. هضم این ماجرا که جنگ و مهاجرت آینده بچههای سرزمینم را نابود کند، برایم سخت بود. با دوستان دوران دانشگاه تصمیم گرفتیم در محله نعمتآباد منطقه ۱۹ تهران مدرسهای ویژه این بچهها تأسیس کنیم.»
برای شروع، به یک خانه احتیاج داشتند و کمی تجهیزات. خانه را خیلی سریع اجاره کردند و با رنگآمیزی در و دیوارش آن را به محیطی شاد و سرزنده برای بچههای مهاجر تبدیل کردند. حالا نوبت تأمین تجهیزات مدرسه بود. نادر از بازار کهنهفروشی عبدلآباد، فرش و موکت دستدوم خرید و میز و نیمکتها را هم از آموزش و پرورش منطقه. شکستهها را تعمیر کردند و رنگ و رورفتهها را رنگ زدند. نادر میگوید: «ما حتی کتابهای مورد نیاز دانشآموزان را هم از مراکز بازیافتی تهیه کردیم و از دوستان مهاجر خود در این بخش کمک گرفتیم. و نتیجه هم داد.»
نام مدرسه را فرهنگ گذاشتند و در همان تابستان ۷۹، حدود ۲۵۰ دانشآموز افغانستانی را جذب کردند: «دختران دیپلمه مهاجر که دورههای آموزشی را میگذراندند، معلم مدرسه شدند. بعدها دانشجویان علوم تربیتی مهاجر به ما پیوستند.»
نادر همه نیازهای مدرسه را خودش تأمین میکرد، حتی «پیک شادی» بچهها را؛ چون دلش میخواست دانشآموزان مهاجرانش بهرغم زندگی در ایران، فرهنگ و ادبیات کشورشان را فراموش نکنند. خودش میگوید: «ما جزء مدارس رسمی نبودیم. به خاطر همین، از سهمیه پیک شادی چیزی نصیب ما نمیشد و این باعث ناراحتی بچهها میشد. سال اول نشستم و نخستین پیک شادی مهاجر را، به نام پیک گل سرخ، طراحی کرد. همین کار باعث شد تا تیم گرافیکی ما تشکیل شود.»
ترویج کتابخوانی
نادر در همه این سالها کوشید تا فرهنگ مطالعه را بین دانشآموزان مدرسهاش بالا ببرد. استارت این کار را هم زمانی زد که شهرداری تهران نمایشگاههای یاد یار مهربان را برپا میکرد. می گوید: «از این طریق، موفق شدیم هر سال تعداد قابلتوجهی کتاب برای مدارس مهاجران تهیه کنیم و حاصل آن فعالیت حدود ۶ کتابخانه با ۵ هزار عنوان کتاب در مدارس مهاجران است.» او همان سالهای نخست، مجله طراوت را برای بچههای مدرسه منتشر کرد و بعدها این مجله جای خودش را به مجله کودکان آفتاب داد.
مجله طراوتی که نادر در ابتدای کار مدرسه راه انداخته بود هم بعد از سالها جای خود را به مجله کودکان آفتاب میدهد: «این مجله ویژه دانشآموزان اتباع از سال ۹۶ تاکنون تهیه و منتشر میشود.»
نادر موسوی حالا یکی از نامزدهای دریافت نوبل کتاب کودکان است؛ «آستریدلیندگرن» یکی از معتبرترین جوایز ادبی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان. او امیدوار است این جایزه را از آن خود کند تا بتواند قدمهای بزرگی را در مسیر آگاهیبخشی کودکان و نوجوانان بردارد.
نادر همچنین یک انتشاراتی دارد و تلاش میکند ادیبان ایران و افغانستان را به هم نزدیک کند: «انتشارات آمو و کتابهایی که در آن منتشر میشود در صدد است تا جامعه ادبی افغانستان را به کابخوانهای ایران معرفی کند. این انتشارات تاکنون ۹۸ عنوان کتاب منتشر کرده است.»
۲۲ سال از تلاش نادر برای ادامه تحصیل دانشآموزان مهاجر میگذرد. خیلی از شاگردان او امروز همکارانش در مدرسهاند. خیلیهای دیگر هم مهاجرت کردهاند و در کشورهای اروپایی مشغول تحصیلاند. او حالا هر وقت خسته میشود به لبخندهایی میاندیشد که خالقشان بوده است؛امیدهایی که در سرزمین غربت برای دخترکها و پسرکهای مهاجر با تکیه بر او جوانه زده است.
نظر شما