به گزارش همشهری آنلاین، پیدایش «سازمان مجاهدین خلق ایران» در اواسط دهه ۱۳۴۰ معلول شرایطی است که رژیم پهلوی پس از سرکوب قیام ۱۵ خرداد و تبعید رهبر قیام به ترکیه و سپس عراق و دستگیری تعداد بیشماری از مبارزان و نخبگان سیاسی و مذهبی و در بنبست قرار دادن گروهها و احزاب آزادیخواه، دوران جدیدی از حکومت استبدادی و سرکوبگرانه خود را آغاز کرد.
بنیانگذاران سازمان (محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان)، قبل از آن عضو نهضت آزادی ایران و از شاگردان مرحومان طالقانی و بازرگان به شمار میآمدند. آنان معتقد بودند که در شرایط جوّ خفقان و انسداد سیاسی، خشونت را باید با خشونت پاسخ داد و در برابر مشی مسالمتآمیز و حرکت قانونمند بایستی مشی مسلحانه را در برابر رژیم اتخاذ کرد.
این باور قبل از آن در آخرین دادگاه بازرگان در سال ۱۳۴۲، توسط وی به رژیم هشدار داده شده بود: ... ما آخرین نفراتی هستیم که در این دادگاه به اتهام سیاسی محاکمه میشویم و اعتماد به رژیم داشته و میخواستیم از طریق انتخابات دست به اصلاحات بزنیم. بعد از ما زبان تفنگ سخن خواهد گفت.
بنیانگذاران و بیش از ۹۰ درصد از کادرهای اصلی سازمان قبل از هرگونه اقدامی علیه رژیم، در شهریور ۱۳۵۰ پس از ۶ سال تلاش مداوم و مخفیانه، توسط تورهای پلیس و ساواک (که از قبل با نفوذ در شبکه مجاهدین آنها را شناسایی کرده بودند) دستگیر و همگی به مجازاتهای اعدام و حبسهای طویل المدت محکوم شدند. این واقعیت تلخ را باید پذیرفت که به دلیل شرایط اختناق و عدم ارتباط گسترده آنان با متفکران دینی و سیاسی، مضمون و محتوای فکری مجاهدین و آثار مکتوب آنها از دید روحانیون و رهبران مذهبی به دور ماند و تنها پس از حوادث سال ۱۳۵۰ و دستگیری رهبران مذهبی و زندگی مشترک در زندان شاه منتهی به شناخت کامل از تفکر و ایدئولوژی مجاهدین در نزد حامیان مذهبی آنها گشت. این موضوع زمانی علنی و شفاف شد که سازمان در سال ۱۳۵۴ رسماً تغییر مواضع ایدئولوژیک خود را از اسلام به مارکسیسم به اطلاع همگان رساند و از آن پس، دوران ادبار و فروپاشی سازمان فرا رسید، اما امروز با نگاهی به این سازمان مخوف که از تمام اهداف اولیه خود دور شده است،
با سیدمحمد غرضی یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق که بسیار زود از سازمان جدا شد و در خدمت انقلاب اسلامی قرار گرفت و پستهای مهمی از جمله وزارت در جمهوری اسلامی به دست آورد به گفتوگو نشسته ایم.
شما یکی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق بودید که بعداً از این گروه جدا شدید. از کی و چگونه با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدید؟
قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ به رهبری حضرت امام و سرکوب خونین آن توسط محمدرضا پهلوی، جریانهای سیاسی کشور که در تعریف نظام سیاسی شاهنشاهی نمیگنجیدند را مجاب کرد که دیگر امکان سیاست ورزی آشکار وجود ندارد و باید به صورت پنهانی فعالیت کنند. بنابراین شرایط سیاسی به گونهای شد گروههای و جریانهای اجتماعی و سیاسی به جای فعالیت آشکار سیاسی به سمت مخفیکاری بروند.
البته من سال ۱۳۴۰ وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم. بنده با مرحوم حنیفنژاد، سعید محسن، بدیع زادگان ناصر صادق و ده ـ پانزده نفری که سازمان مجاهدین خلق را تشکیل دادند، ارتباط داشتم. همه آنها به جز حنیفنژاد که دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج بود از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران بودیم.
شما با امام هم ارتباط داشتید؟
اصولا من در سالهای ۳۷ تا ۳۸ با حضرت امام ارتباط داشتم و با جریانهای گوناگون از جمله جبهه ملی و نهضت آزادی نیز ارتباط داشتم. پدرم با جریان مذهبی در ارتباط بود و همه مطبوعات این جریان در خانه ما پیدا میشد.
شرایط سیاسی بعد از قیام ۱۵ خرداد بنیانگذاران سازمان را به فکر ایجاد سازمان انداخت؟
جریانهای سیاسی به خصوص بنیانگذاران سازمان بعد از قیام ۱۵ خرداد به این نتیجه رسیدند که با نظام سیاسی که این چنین دست به سرکوب سیاسی مردم میزند، نمیشود کار کرد و باید فکر اساسی کرد. مرحوم حنیفنژاد و دوستانش به فکر سازماندهی سازمان مجاهدین خلق رفتند و من در کار اجتماعی فعال شدم.
چرا شما با حنیفنژاد و دوستانش همآوا نشده بودید؟
سوال من از دوستان این بود که چگونه یک سازمان مخفی مسلحانه میتواند در برابر حکومت شاهنشاهی عرضاندام کند و در صورت عرضاندام چگونه میتواند قیامی در حد پانزده خرداد ایجاد کند و قاعده جامعه را علیه حکومت شاهنشاهی بشوراند و نام محمدرضا را به عنوان قاتل و دیکتاتور ثبت کند؟
جالب اینجاست که امروز نیز این بحث مطرح است که آیا رضایت مندی قاعده جامعه باید تامین شود یا گروهها باید رضایت داشته باشند؟
لذا بنده از سال ۴۲ با این مجموعه در ارتباط بودم و بعدها دستگیر شدم و بعد از آزادی از زندان، زندگی مخفی را برگزیدم. به طور کامل در جریان سربازگیری منافقین در دهه ۵۰ مطلع بودم.
علت دستگیری چه بود و در چه سالی دستگیر شدید؟
من در سال ۱۳۵۰ به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق دستگیر شدم؛ در حالی که من عضو سازمان نبودم و با آنها دوست بودم. بعد از اینکه اعضای سازمان دستگیر شدند، متوجه نشدم و به خانه بهمن بازرگان رفتم و دستگیر شدم.
اکثر بنیانگذاران سازمان که با شما دستگیر شدند با احکام سنگین مواجه شدند. چطور شما تبرئه شدید؟
من رسما عضو سازمان نبودم و در اولین روز دستگیر شدن در محوطه اوین در زمان نماز، بهمن بازرگان را دیدم و او اطلاعاتی را که در مورد من به بازجو گفت در اختیارم قرار داد. تطابق اطلاعات بازجویی کمکم کرد. رژیم هم احتیاج داشت بعد از دادن احکام سنگین برای ۹ نفر از دستگیرشدگان حکم تبرئه مرا به اتفاق فرد دیگر بدهد.
بنابراین شما سمپات سازمان بودید. چه شد که از سازمان دل بریدید؟
بعد از جریان نفاق.
یعنی جریان تقی شهرام؟ علت مارکسیست شدن سازمان چه بود؟
بعد از اعدام مجاهدین اولیه و فرار تقی شهرام، کشمکش بین اعضای ستاد سازمان که چه کسی رئیس شود در میگیرد. از یک طرف رضا رضایی بود و از طرف دیگر تقی شهرام و به نظرم شهرام برای اینکه جریان رضایی را منزوی کند با توجه به شرایط آن روز که چریان چپگرایی در اولویت بود به سمت مارکسیست رفت تا رهبر سازمان شود.
مجاهدین خلق دوباره سعی نکردند شما را با سازمان ارتباط بدهند؟
من دیگر تصمیم گرفته بودم که آنها را افشا کنم و بگویم که در مجاهدین نفاق افتاده و به جای اینکه کار اجتماعی بکنند، شریف واقفی را شهید کردهاند.
شما از آن پس با نهضت امام همراه شدید و با مجاهدین قطع رابطه کردید. علت این امر چه بود؟
ما که از ۱۵ خرداد ۴۲ با نهضت امام همراه بودیم. بنده در سال ۴۲ وقتی که نهضت امام آغاز شد، سرباز امام شدیم.
شما مسعود رجوی را از نزدیک میشناختید؟
بله، سالها با هم کار کردیم.
چه ویژگیای در مسعود رجوی بود که سازمان را به سمت مبارزه مسلحانه برد؟
رجوی برای خودش شخصیتی قائل بود. بعد از اینکه سران سازمان به دست محمدرضا پهلوی شهید شدند، ایشان برای خودش شخصیت ممتازی قائل بود و تا زمانی که پنهان شد یا نمیدانم کشته شد، خصوصیت رهبری را برای خودش قائل بود.
چرا سازمان در برابر انقلاب اسلامی دست به اسلحه برد؟ ظاهراً قبل از حمله مسلحانه مجاهدین خلق به انقلاب اسلامی، آنها با بسیاری از دوستانشان از جمله آقای ابراهیم یزدی مشورت کردند و همه آنها گفتند نمیتواند بر انقلاب پیروز شود. چرا خود رهبران سازمان از جمله مسعود رجوی به توصیه دوستان خود عمل نکردند؟ آنها با چه تحلیلی وارد فاز مسلحانه شدند؛ در حالی که میدانستند امام از حمایت اکثریت قاطع برخوردار است؛ در حالی که آنها چنین حمایتی را نداشتند؟
برای اینکه پرسش شما را جواب بدهم، باید تاکید کنم تا یک جریان اجتماعی به قاعده جامعه تبدیل نشود و مردم نیز به این نتیجه نرسند، حاکمیت مستقر قادر به جلب رضایت آنها نیست و تا با آن جریان سیاسی و اجتماعی همراه نشود آن جریان قادر به پیروزی نیست؟ صرف اتکا یک جریان به سازماندهیها و تشکیلات نمیتواند آنها را به موفقیت برساند.
کما اینکه در ۳۰ خرداد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با اینکه گروه قابل توجهی بودند، ولی چون زمینه اجتماعی خودشان را از دست داده بودند و در مقابل خواستهای اجتماعی مردم قرار گرفتند و از بین رفتند.
مسعود رجوی و گروههای مسلحانه مانند فدائیان خلق معتقد بودند که برای مقابله با حکومت شاهنشاهی یا حکومت جمهوری اسلامی، تنها چاره کار سازماندهی، سربازگیری و ایجاد تشکیلات مسلحانه است.
سازمان قبل از ۳۰ خرداد از زمان حنیفنژاد در دهه ۴۰ بر این اعتقاد بود که تشکیلات سازماندهی شده قادر خواهد بود بر مردم پیروز شود، لذا همه اعضای سازمان را اینطوری تربیت کرده بودند که ستاد فرمان میدهد و عضو بایستی فرمان را اجرا کند.
یادم هست که در سال ۵۴ وقتی مجاهدین خدمت حضرت امام در نجف آمدند، امام به آنها فرمودند شما نهایتاً ۳۰۰ نفر هستید. حکومت شما را قلع و قمع میکند، ولی آنها اعتقاد به مبارزه مسلحانه داشتند.
نظر شما