بیدارخوابی
دیشب در خواب
فرار میکردم
صبح که برخاستم
به سرزمینی ناشناخته
رسیده بودم!
یاسمن رضائیان، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری : زهرا بیرامی ، خبرنگار جوان، اردبیل
تنهایی
دشت، پهناور
آسمان، بیابر
نسیم، جاری
تکان میخورد
تک درختی
آهسته در باد...
مریم عرفانیان، خبرنگار افتخاری از تهران
تنها برگ
ای تمام اهل زمین!
ای تمام کهکشانها!
یکدقیقه سکوت
امروز
افتاد
تنها برگ
تنها درخت
حیاط خالی همسایه!
رعنا دلاکه، خبرنگار افتخاری از تهران
عکس : هومن فربد ، تهران
عاقبت
خط راست
روی تلویزیون چهاردهاینچ بیمارستان
بالاخره دنیا
حسابش را صاف کرد!
فرشته پیرعلی، خبرنگار افتخاری از شهرری
قطره
گاهی با تو
و گاهی با ابر
گاهی میپرم با باد
و گاهی
میریزم به دریا
من یک قطرهام
که گاهی دریا میشوم
محمد امین افسونگر، خبرنگار افتخاری از کرج
ما فریب و او سپید
ما همیشه شاد و خوش «مثل قاصدک رها»
او ولی پر از سکوت، غرقه در گلایهها
دست ما همیشه پر، دست او همیشه تنگ
کفش او کثیف و تار، کفش ما ولی قشنگ
چشم ما پر از غرور، چشم او همیشه تر
از صدای ساز باد، قلب او شکستهتر
بچههای ما همه، دستپر از آرزو
گشتن زباله ها ، کار بچههای او
خانۀ بزرگ ما، غرق شادی و سرود
خانۀ خیالیاش، سرد و تار و سوت و کور
کوچهای پر از درخت، سهم ما از این زمین
خفتن میان پارک، سهم او فقط همین
از بس او دلش شکست زیر سنگ قلب ما
از بس او گرسنه ماند در میان کوچهها
یک شب از زمین سرد، بیصدای بی صدا
سوی آسمان پرید، «مثل قاصدک رها»
روح ما فقط دروغ، روح ما فقط فریب
روح او ولی سپید، پاک و ساده و غریب
مهدیه موسیزاده، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: آرزو عبدی، تهران
امتحانباز شیطنتهای سرکلاس
همه با هم یکصدا:
«امتحان نمیدهیم!»
بازهم فریاد معلم:
«صندلیها را مرتب کنید!»
و دوخته میشود
نگاههای پر از التماس
به یکدیگر
به دیوار
سدرا محمدی، خبرنگار افتخاری از بوکان
کمک
روزها میگذرند آرام
از پس هم
فصلها میآیند
با همان ترتیب هرسال و
هنوز
این منم
غرق در فکر و خیال
این منم
غلطان در وهم و سکوت
پس کجاست؟
کو آنهمه شعر و سرود؟
من کمک میخواهم
گم شده
پیراهن تازگیام!
فریبا امینی، خبرنگار افتخاری از تهران
نجوا
در این کوچه
یکی سوت میزند
یکی ساز
یکی زیر آواز
اینجا
میان نتهای پیدرپی
کسی به نجوای یک جیرجیرک
توجه ندارد!
عاطفه باباشاه، خبرنگار افتخاریاز اسلامشهر
تصویرگری: مرضیه ضربتی ، خبرنگار افتخاری ، تهران
فرزند
فاصلهمان
یک قدم بیش نیست
اما در همین یکوجب
شش بچه دیگر به دنیا آمدهاند
حانیه جانباز، خبرنگار افتخاری از تهران
تکیهگاه
تکیه میدهم به دیوار
شانههای خستهام
از هقهق میلرزند
دستان تهیام
سرد سردند
پاهای لرزانم
جفتشدن را از یاد بردهاند
آه دیوار
مگر تو مرا دریابی!
دنیا سیفی، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری : مژگان و منیژه بیات، اراک
خورشید
تا وقتی بود،
آسمان، دلشاد
او که رفت،
جای خالیاش
با ابری پر شد
هایهای گریه...
فرزانه جعفری، خبرنگار افتخاری از تهران
تکدرخت
دشت، پهناور
آسمان، بیابر
نسیم، جاری
تکان میخورد
تک درختی
آهسته در باد...
مریم عرفانیان، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: مارال طاهری
فاصله طی نشدنی
وقتی هستم، نیستی
وقتی میآیم، نیستی
وقتی برمیگردی، رفتهام
حتی وقتی
به اندازه یک لبخند تصنعی
دیر میکنم
به اندازه هزاران قهقهه
از من دور شدهای
درست وقتی که چشمانت بازند من پلکهایم را
روی هم میگذارم
این است
فاصله طینشدنی بین من و تو
نیلوفر سادات مدنی، خبرنگار افتخاری از شهر قدس
شب
شبپرهها به دور لامپ
ماه، پشت پنجرهها
تنها
امیر معینی، خبرنگار افتخاری از تهران
گلهای قالی
از سالیان دور
اسیر بودهایم
پروانهها را
بر گلبوتههای باغچه دیدهایم
و آه کشیدهایم
در بستری پر از غم آرمیدهایم
ما گُلیم
اما روی گِلیم!
زهرا کرمی، خبرنگار افتخاری از اصفهان
آرزوی رنگینکمان
باران
آهنگش را مینواخت
ابر
شعرش را میخواند
و رنگینکمان همچنان منتظر
برای نقشش
روی صحنۀ خاطرهانگیز آسمان
میدانست
کمتر کسی برای قسمت آخر
صحنه را نگاه میکند
دلش گرفت رنگینکمان
میخواست بارانی شود...
مهرین نظری، خبرنگار افتخاری از تهران
در شالی
همه دنیایشان
سبزی جنگل و آبی دریا
لذت یک روز با هم بودن
زنان شالیکار
پوریا پورزند، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری : مریم عابدی ، خبرنگار افتخاری ، قوچان
اشکها میمیرند
تازگیها چشمم
مثل یک مردابست
دکترم میگوید
مشکل اعصابست
چشمهایم انگار
مثل من بیمارند
در پی باریدن
تا سحر بیدارند
توی خوابم دیدم
از سفر میآیی
قاصدکها گفتند
بیخبر میآیی
اشکهایم دیگر
بیگمان میمیرند
خندههای مرده
جان نو میگیرند
مرا ببخش
تو ای خدای مهربان مهربان!
مرا ببخش اگر دلم
برای تو همیشه تنگ میشود
و یا اگر که دست کوچکم
به آبی بلند بیکرانهها نمیرسد
ببخش اگر به قدر وسعت
تمام واژههای خوب
به قدر آسمان دور، دوست دارمت
و گاهگاه از جداییات
بنفشههای باغ را یکییکی
به اشک چشم، آب میدهم
تو دوست قدیمی و صمیمی، ای خدای من!
ببخش اگر برای دیدنت
همیشه شمع نذر میکنم
و وقت سوختن
دلم سریع آب میشود
خدای خوب و مهربان من!
به من نگاه کن که غرق در گناه و اشتباه
دل از امید
به مهربانیات نمیکنم
مرجان امینی، از تهران
دلخوشی
ای امید وعده داده شده!
سالهاست
کوچههای این شهر را
تاریکی پرکرده
و من دلم را
در این تاریکی بیمهتاب
به کورسوی ستارههای دور
- که یکیک خاموش میشوند-
خوش کردهام
خورشید روزهای سپید
بگو
کی این شب یلدا
تمام میشود؟!
زینب حاتمپور از شهرری
چگونه میرسد
باران
آسمان را میدوزد
به زمین
با نخ بیرنگ خیس
با سوزن براق تیز
و زمین به آسمان میرسد
اما زمین
به دست ما
به آسمان دوخته میشود
با نخ دعوا و سوزن جنگ
اینطوری
آسمان به زمین میآید!
نیلوفر شهسواریان ،خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: محبوبه ساعدی، تهران
شباندیشهای میپرد در آسمان! شاعر میشود امشب کسی به یقین. کسی که با شب دوست شود! شب را باید فهمید. باید بو کشید. اگر با شب دوست شوی، آرامشش را به تو هدیه خواهد داد.
مهدیار دلکش، خبرنگار جوان از قم
خورشید
میدانی درخشش ستارهها در شب چه میگوید؟
اینکه خورشید در راه است.
ستارهها رد پای خورشیدند! که آمدن خورشید را نوید میدهند.
بدان که در تاریکترین لحظهها ردپایی از خورشید هست...
نازنین براتی، خبرنگار افتخاری از تهران
زندگی
وقتی میآیی پنجره اتاقم را خیس میکنی، گلدانهای روی پله را سیراب میکنی، خاک حیاط را زنده میکنی و دستی از نوازش بر سر درختان میکشی. آنقدر عزیزی که وقتی میروی پنجره اتاقم جای دستهایت را برای خود یادگاری میگذارد، باران!
مهتاب قبادی، خبرنگار افتخاری از کرج