یکشنبه ۳ آذر ۱۳۸۷ - ۰۹:۲۵
۰ نفر

علی‌الله سلیمی: رونق داستان‌ کوتاه اکنون به یک اصل تثبیت شده درعرصه ادبیات داستانی ایران تبدیل شده و نویسندگان تازه نفس هم از پشتوانه‌های این حوزه ادبی هستند که خوشبختانه از رشد قابل توجهی در سال‌های اخیر برخوردار بوده اند.

اتفاق تازه در این حوزه انتشار مجموعه داستان«شهر یک نفره» نوشته مرجان بصیری است که اخیرا توسط انتشارات ققنوس در تهران روانه بازار کتاب ایران شده است. از این نویسنده پیش از این داستان‌های کوتاه و پراکنده در مطبوعات و مجموعه‌های مشترک چاپ شده بود و نوشتن زندگینامه داستانی هم بخشی از فعالیت‌های وی در سال‌های قبل بوده است. با این حال مجموعه داستان شهر یک‌نفره اولین کتاب مستقل و قابل تأمل از این نویسنده جوان است که  احتمالا در روزهای آینده شاهد عکس‌العمل‌های متفاوتی پیرامونش خواهیم بود.

حسی در وهله اول بعد از خواندن داستان‌های این کتاب به خواننده دست می‌دهد، مواجهه با مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه با وسواس‌های زبانی یکدست و نثر پاکیزه است که خبراز نویسنده‌ای سختگیر می‌دهد.

«شهر یک نفره»  شامل ده داستان کوتاه است که ایجاز در روایت از ویژگی‌های اصلی و مشترک آنها محسوب می‌شود. حتی این ایجاز در زبان، به اکثر جمله‌ها هم سرایت کرده و مخاطب در هنگام مطالعه با جملات کوتاه تلگرافی مواجه می‌شود که آنها هم به سهم خود به زیبایی‌های زبان در این مجموعه افزوده است. مضامین انتخابی از جانب نویسنده برای داستان‌ها هم اغلب از تازگی نسبی برخوردار است. اولین داستان کتاب با عنوان «آنها» به تبیین قرارداد‌های انسانی می‌پردازد که از منظر نویسنده می‌تواند نظام فکری آدم‌ها را متلاشی کند. شخصیت اصلی داستان مردی است که به استخدام یک مرکز بی‌نام و نشان درآمده و از کاری که به او واگذار کرده‌اند متحیر است. از او خواسته شده در پشت بام جایی که قرار است محل کار او باشد نگهبانی بدهد و مواظب«آنها»یی باشد که قرار است به آن‌جا نزدیک شوند. مرد تا غروب در پشت بام نگهبانی می‌دهد و خبری نمی‌شود، اما وقتی شب به خانه می‌آید، این تصور در او جان می‌گیرد که آنها بالاخره دارند می‌آیند.

در داستان بعدی«نارنجی» زندگی زوج جوانی نشان داده می‌شود که ظاهرا روابط زناشویی آنها در آستانه فروپاشی است، اما مختصر دسترسی هر یک از آنها به موقعیتی حتی آنی و زودگذر که فکر می‌کنند جایگاه واقعی شان در زندگی است، آنها را به ادامه زندگی مشترک‌شان پیوند می‌زند. شخصیت‌های زن و مرد در این داستان مفاهیمی را به زبان می‌آورند که حتی برای خودشان هم مفهوم نیست، اما به واسطه همین بازی با کلمات، با هم ارتباط برقرار می‌کنند؛ «پسر پرسید: تازگی‌ها چیزی کشیدی؟ دختر ساکت بود و تنها صدای نفس‌های کوتاهش می‌آمد. پسرگفت: داشتم فکر می‌کردم نارنجی یه عمقی داره که تو خاکستری نیست. یعنی انگار اون سه خط خاکستری ریختن تو یه ظرف گرد کوچیک نارنجی رنگ...نه؟ این جوری نیست؟» (ص25)

سومین داستان کتاب با عنوان«خانه‌ها» طرح واضحی نسبت به دو داستان قبلی کتاب دارد. شخصیت اصلی، دختر دانشجویی است که به واسطه زندگی‌های جداگانه پدر و مادرش، در یک خلأ و لامکانی زندگی می‌کند. نمایش این برزخ تم اصلی داستان است. سردی روابط بین آدم‌های داستان چنان پررنگ است که حتی جای دلخوشی‌های کوچک هم که می‌توانست امید را در چنین فضای یأس آلودی بپراکند، از بین برده است.«احساس دختر در هر دو خانه(محل‌های جداگانه زندگی پدر و مادرش) تقریبا یکسان است؛ دلمردگی و کسالت آمیخته به ناامیدی. چند دقیقه همین طور توی سکوت نشستیم، بعد بلند شدم و گفتم: تا شب نشده می‌رم. مچ دستم را گرفت: کجا؟ باید چند روز بمونی. دستم را کشیدم بیرون: نمی‌شه. جزوه‌هام همه اون جاست.

- الان که نمی‌شه. بمون فردا صبح زود برو.بلند شد. هنوز حس جمعه توی خانه بود. به در اتاقم خیره بودم. فکر کردم محال است بتوانم شب توی این خانه بخوابم.»(ص35)
داستان بعدی کتاب«نادیا» است که بازهم شخصیت‌های اصلی آن از میان جوانان انتخاب شده‌اند. در بخش‌های اول داستان با توجه به توصیف‌های نویسنده به نظر می‌رسد کاراکتر نادیا شخصیت مسئله داری است که در ارتباط طبیعی با دیگران دچار مشکل است؛ هم سن و سال‌های او معمولا برای شادی و تفریح در برنامه‌های دوره‌ای و دوستانه از او دعوت می‌کنند تا باعث شادی بیشترشان شود. تا این جای داستان نکته گیرایی دیده نمی‌شود، اما اوج قصه زمانی به وقوع می‌پیوندد که نادیا برای مقطع کوتاهی از نقش همیشگی‌اش بیرون می‌آید و به راوی داستان می‌گوید آگاهانه نقشش را پذیرفته و از او هم می‌خواهد در بازی آگاهانه او را همراهی کند.«آره به خدا تو هم مثل منی. من گنده‌ام، تو ریزه‌ای. من پر چونه‌ام، تو ساکتی. من شلوغم تو گوشه‌گیری. خلاصه یه جورایی...آره دیگه...گفتم: این که شبیه هم نیست. گفت: خب جفتمون مسخره‌ایم دیگه.» (ص43)

این داستان، تردید در باورهای همگانی را به رخ می‌کشد. این که در مواجهه با بازخورد صفت‌هایی که معمولا به تبعیت از دیگران برای عده‌ای از افراد خاص می‌تراشیم، چه واکنشی از خود نشان خواهیم داد و آیا در قضاوت پنهان دیگران، همان جایگاهی را داریم که خود تصور می‌کنیم.

داستان بعدی کتاب«بود و نابود» است که باز‌هم به گرفتاری‌های انسان امروز می‌پردازد؛ آدم‌هایی که نمی‌توانند با شرایط روز، سازگاری داشته باشند. در طرح داستان، مردی خانه و زندگی‌اش را می‌گذارد و بی‌خبر می‌رود. البته پیش از آن، بار‌ها درباره رفتنش هشدار داده بوده«...همه‌اش می‌گفت: آخرش یه روز از این خونه می‌رم، از این شهر لعنتی میرم.» (ص48)

از ویژگی‌های اصلی این داستان، شخصیت پردازی کاراکتر زن است که با رفتار‌های خونسردانه خود، بافت محکمی به اجزای طرح داده است. او وقتی با غیبت مرد در خانه مواجه می‌شود، طوری رفتار می‌کند که انگار مدت‌ها برای این لحظه تمرین کرده است. وقتی صاحبکار نگران مرد به خانه او زنگ می‌زند، واکنش زن، بخشی از شخصیت او را به نمایش می‌گذارد: «...زن بی‌حوصله گفت: من نمی‌دونم. از این جا رفته، نمی‌دونم کجا‌ ولی دیگه نمی‌آد. دیگه ‌این جا نیست، شاید مرده...من نمی‌دونم...» (ص46)

پرهیز نویسنده از جانبداری از هر یک از شخصیت‌های داستان، باعث باور پذیری قصه شده است. زن وقتی به محل کار سابق شوهرش می‌رود، با رفتارها و برخوردهایش در آن مکان، انگار حق را به شوهرش می‌دهد که از آن فضا دلزده باشد. حتی بعضی از رفتارهایش در آن مکان، رگه‌های طنزی را به داستان الحاق می‌کند. او هم دقیقا همان تعبیر شوهرش از محل کارش را به کار می‌برد که معتقد بوده محل کارش شبیه کمد کوچکی است:
«...پیرمرد[نگهبان]در را بست، رفت پشت میز نشست و اشاره کرد به سمت چپ: بفرمایین. زن با تعجب گفت: کجا فرمودین؟

- تو اون اتاق هستن. زن نگاه کرد. سمت چپ پیرمرد دری کوچک وکوتاه و بسیار شبیه در کمد بود. زن خندید: می‌بخشید، فکر کردم این کمده. پیرمرد هم خندید: اختیار دارین بفرمایین.» (ص47)

«محرمانه» داستان بعدی کتاب است که نو بودن قالب روایی، امتیاز آن محسوب می‌شود. زمان اکنون روایت، هنگام خواندن یک نامه محرمانه در جمع یک خانواده از هم پاشیده است.متن نامه، توصیه‌های پدربزرگ به پدر خانواده بوده که در زمان حضورش در خانه به دور از چشم زنش دریافت کرده است. نامه زمانی در خانه پیدا می‌شود که مدت‌هاست مرد خانه را ترک کرده است. ظاهرا اعضای فعلی خانه به متن نامه بی‌تفاوتند، اما نشانه‌هایی در داستان هست که غم کهنه و خفته‌ای را در درون زن بیدار می‌کند:«از جا بلند شد.

سرش سنگین بود و تنش کرخت. دست‌هاش را بالا آورد و نگاه کرد. آن وقت‌ها دست‌هاش قوی‌تر بود. آن وقت‌ها همه چیز را محکم‌تر نگه داشته بود، حالا انگار وقتش شده بود. انگار عمری بی‌خبر شراب خورده و از رمق افتاده بود.» (ص57)زن، از این که نتوانسته تار و پود زندگی‌اش را نگه دارد، احساس ناتوانی می‌کند. او حس بازنده‌ای را دارد که تمام زندگی‌اش را باخته است. خونسردی راوی (نویسنده) از امتیازات این داستان هم محسوب می‌شود.یکی دیگر از داستان‌های کتاب، «اژدها» است که مبنای قصه آن، ساختن دنیاهای خیالی برای ترمیم محرومیت هاست.

بافت قصه، ظرفیت بالای درون انسان را نشان می‌دهد که چگونه در مواجهه با تنگناها، دنیاهای هزارتو و رنگارنگ، اما خیالی می‌سازد و این تسلایی برای تمام نداشته‌هاست.«اژدها دستم را می‌کشید و می‌بردم بیرون. می‌رفتیم میان مردم. می‌دیدم به شکل مردی کنارم راه می‌رود. مثل جفتی به هم رسیده قدم می‌زدیم. وقتی عطش داشت، خم می‌شد از جوی کنار خیابان آب می‌خورد و مردم به ما می‌خندیدند. برمی‌گشتیم خانه. می‌دیدم لای در باز مانده و خانه، مثل گوری تنگ و خالی، نگاهم می‌کند.» (ص62)

کد خبر 68945

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز