دشمنان فکر میکردند حربه خوبی به دست آوردهاند. اگر تو به دنیا نمیآمدی، امام رضاع پسری نداشت. و اگر امام رضاع پسری نداشت، آنها راحتتر میتوانستند امامت او را انکار کنند.
شیعیان در امامت، به روایتی تکیه میکردند که از رسول خداص نقل میشد. طبق آن روایت، بعد از امام حسینع، 9 نفر از فرزندان و نوادگانش یکی بعد از دیگری به امامت میرسند. و در اواخر قرن دوم هجری دوست و دشمن امام رضاع منتظر آمدن یا نیامدن تو بودند.
تو دیر به دنیا آمدی و زود، خیلی زود بار مسئولیتی سنگین را بر عهده گرفتی. گویا امام رضاع 47 ساله بود که تو به دنیا آمدی. تو وقتی آمدی که آمدنت مهم بود؛ آمدنت لازم بود؛ آمدنت چنان لازم بود که امام رضاع در آن زمان، تولد هیچ کس را برای شیعیان آن قدر بابرکت نمیدید.
تو دیر به دنیا آمدی و زود رفتی. شاید، حتی زودتر از آنکه بعضی دشمنانت بتوانند تصور کنند. آخر، اولش چون تو کم سن وسال بودی، فکر میکردند که راحت تو را شکست میدهند. کمکم دیدند که باید پای دانشمندان بزرگ را وسط بکشند و آخر سر، شاهد شکست آن دانشمندان شدند و در واقع، خودشان شکست خوردند.
تو دیر آمدی و زود از دنیا رفتی. ظاهراً در این دنیا زندگی کوتاهی داشتی؛ ولی هم آن زمان آدمها را محو خود کردی و هم تا قرنها بعد چشمهای زیادی را خیره کردهای. وقتی فامیلها و دور و بریهای مأمون، خلیفه عباسی، به او اعتراض میکنند که چرا تو را به دامادی برگزیده است؛ تو را اعجوبهای میخواند که در دانش و بزرگواری از همه اهل دانش و فضل روزگار برتری. آنها حرف مأمون را قبول نمیکنند. دانشمندان بزرگ را به مناظره با تو وامیدارند و همه در برابر بزرگی تو، کودکیکم سن و سال، کوچک میشوند.
مأمون پدر تو را به شهادت رسانده و گویا دیگر در توانش نیست که بار شهادت تو را هم به دوش بکشد. مأمون سعی میکند با تو خوشرفتاری کند تا اتهام شهادت امام رضاع را هم کمرنگ کند. ولی همین که مأمون از دنیا میرود، معتصم، برادر مأمون و خلیفه بعد از او، طاقت حضور تو را ندارد. او یک سال هم نمیتواند بزرگی تو را تحمل کند.
* * *
آنها که هم امام رضاع و هم تو را از نزدیک دیدهاند؛ تو را خیلی شبیه ایشان دانستهاند. تو آنقدر شبیه امام هشتم بودهای که به نام پدر هم مشهور شدی و تو را ابنالرضا میخواندند. آنها که هر دوی شما را دیدهاند، تو را هم از نظر دانش و تقوا و هم از نظر زهد و بخشندگی، شبیه پدر دیدهاند.
تو جواد یا بسیار بخشنده لقب گرفتی. تو به پدر شبیه بودی که دانشمند و بخشنده بود. و حالا بعد از حدود 12 قرن هم که به زندگی و سخنانت نگاه کنیم، میتوانیم روحیه عالمانه و بخشندهات را حس کنیم.
لابهلای سخنان کمی که از تو نقل شده میگردم. سفارش میکنی که نه ستم دیدن را، با ستم گفتن جواب دهیم و نه خیانت را با خیانت. سفارش میکنی که حرف خوب را از هر که دیدیم، اگر چه خودش به آن عمل نکند، فرابگیریم و دانش را با شکیبایی و فروخوردن خشم درهم بیامیزیم.
فکر میکنم، کمتر کسی میتواند راحت، آن چنان که تو بودی و آن چنان که تو میگفتی بخشنده باشد. تو وسعتی شگفت به دایره بخشش دادهای. میگویی از کسی که به تو بدی کرده درگذر و رابطهات را با خویشاوندی که ارتباطش را با تو قطع کرده، برقرار کن و وقتی از سر جهل و نادانی با تو برخورد میشود، بردبار باش.
اهل علم و دانش را دوست داشتهای و بزرگشان میشمردی؛ چنان که میگویی دانشمندی که مردم از علمش سود ببرند، از هفتاد هزار عابد بهتر است. و علم را با اخلاق درهمآمیختهای که هیچ کس را عالم نمیدانی، مگر آنکه نسبت به آنهایی که از او بالاترند حسودی نکند و کسانی را که از او پایینترند، خوار و کوچک نشمارد.
تو ما را با مهربانیهای خدا آشناتر میکنی. شاید به همین خاطر است که هم به «نیت خوب»، اهمیت میدهی، هم بر خوشرفتاری با خانواده تأکیدداری و هم ما را از دشنامگویی و گمان بد پرهیز میدهی.
و راستی آدم چقدر باید کوچک و بیمایه و ستمگر باشد که نتواند تو را با این همه خوبی و پاکی و بخشندگی، تحمل کند؟ چقدر درون آدم باید زشت و دلش سیاه باشد که این همه خوبی و پاکی بر او اثر نکند؟
تو مثل حضرت عیسیع و حضرت یحییع در کودکی به جایگاه بلندی رسیدهای و فکر میکنم میشود مثل آنها به تو سلام کرد. پس سلام خدا بر تو، روزی که به دنیا آمدی و روزی که از دنیا میروی.