اینطور بچهها در بیشتر موارد تنها میشوند، اما پسر من نه. البته او هم غصههای خود را دارد، اما لحظههای دیگری را نیز به شادی سپری میکند. امروز به جای تعریف لحظههای تلخ و آزار دهنده، از قسمتهای خوب زندگی پسر نوجوانم خواهم گفت. از امتیاز مهمی که در اختیار دارد. او برخلاف آنهایی که به دلیل رفتار اشتباه با افراد به اصطلاح معلول از جمع کناره میگیرند و تنها میشوند، اهل گوشهگیری و تنهایی نیست.
آخر او پنج دوست خوب دارد که از دبستان با او آشنا هستند و حالا در نوجوانی تنهایش نمیگذارند. جالب این است که فیلم بازی نمیکنند، ترحمی هم در کار نیست. پسرم و دوستانش از بودن در کنار هم لذت میبرند، چون یکجور دیگر به ماجرا نگاه میکنند.
همیشه از حرف زدن درباره دوستی آنها لذت میبرم، چون یکجور عجیبی آرامش دهنده است. آنها میدانند که چگونه با شرایط هم کنار بیایند. دوستان پسرم در تیمی باشگاهی حضور دارند. در وقتهای تمرین آنها پسرم روی سکو تشویقشان میکند، آنها نیز وقتی پسرم به تمرین تیم معلولان میرود، همراهش هستند. آنها سن زیادی ندارند، اما راز مهمی را فهمیدهاند که برای خیلی از بزرگ ترها آشکار نیست.
آنها مزاحم هم نمیشوند و برنامههای خاص یکدیگر را به هم نمیریزند. یک برنامه خاص دارند و یک برنامه مشترک.
تصویرگری: الهه یوسفیصالح
خلاصه، تماشای آنها وقتی با هم هستند، برای ما لحظهها و ساعتهایی شاد را شکل میدهد. وقتی پسرم کوچکتر بود بیشتر غصه میخوردم و برایش نگران بودم، اما امروز وقتی به او و دوستانش نگاه میکنم، احساس دیگری دارم. پسرم با دوستانش به دیگران نشان میدهند که چگونه باید با مشکلات برخورد کرد.