نمایشگاه مطبوعات بود و بازار عکاسی. نه عکاسی با دوربینهای مجهز برای روزنامه، عکاسی با تلفنهای همراه و دوربینهای دیجیتال معمولی؛ هر جایی که فکرش را بکنی عکس یادگاری میانداختند، روبهروی غرفههای نشریههای ورزشی، کنار مجسمههای کاغذی، و با آدمهای معروف که مهمانان نمایشگاه مطبوعات بودند.
* * *
میخواستم در یک روز قشنگ و به یاد ماندنی در جنگلهای شمال عکس یادگاری بیندازم، انداختم، اما وقتی عکس چاپ شد، سر من در عکس نبود. نمیدانم طرف شوخی کرد یا حواسش نبود.
* * *
ولی من میدانم، این رضا از اول با من لج بود، روز آخر مدرسه همه دوستان کنار هم ایستادیم و عکس یادگاری انداختیم، من کنار همه ایستاده بودم و رضا دوربین را کج کرد و مرا از عکس حذف کرد، حالا در آن عکس فارغالتحصیلی دوره راهنمایی من نیستم!
* * *
البته دوربینهای دیجیتال تا حد زیادی این مشکلات را حل کردند، دیگر نگران نباشید.
عکس: اصغر بادپر
من هیچعکسی از خودم ندارم. آخرین عکسهایم مربوط به ده سالگی ام است، عکس نمیاندازم. حتی با آدمهایی که دوستشان دارم و در هیچ سفری و با هیچ جمعی هم عکس ندارم. چون در عکسها چشمهایم بسته میافتد و خیلی زشت میافتم، ترجیح میدهم از من عکس نگیرند. تنها عکسهایی که دارم عکسهای پرسنلی 4×3 است، آن هم با هزار مکافات.
* * *
البته دوربین دیجیتال به تو فرصت میدهد، بارها عکسهایت را پاک کنی و دوباره بیندازی تا به عکس مطلوب برسی.
* * *
نه فایده ندارد، چون همه عکسهایی را که با دوربین دیجیتال انداختهام پاک کردم.
* * *
عکس یادگاری؛ آلبومها پر از این یادگاریهاست. روزهای خوش، آدمهایی که رفتهاند، آدمهایی که دیگر هیچگاه برنمیگردند. عکس یادگاری من هم روزی خاطرهای از من میشود.
قابهای کوچک و بزرگ روی دیوارها و میزها پر از این عکسهاست. مشخصه همهشان، ژست گرفتن، لبخندی محو و زل زدن به دوربین است. مگر اینکه اتفاقی بیفتد، کسی حرف بزند یا بخندد که چهرهاش دفرمه شود.
* * *
من خیلی دوست داشتم با قیصر امینپور عکس بیندازم اما آخر نشد.
* * *
افسوس برای بسیاری از عکسهایی که میخواستم بگیرم و نشد. یا دوربین نداشتم و یا فرصتش پیش نیامد.
عکسهای یادگاری بسیاری در ذهنم گرفتهام، با آدمهایی که دوستشان دارم. در محلهایی که آرزو دارم بروم. سرزمینهای دور و عجیب. همه اینها را در ذهنم آلبوم کردهام.
* * *
چند سال پیش، با یک جمع بزرگ رفته بودیم سیزدهبه در؛ همه ایستادیم، کنار هم، بعضیها نشستند. دست انداختیم گردن هم؛ ژست گرفتیم که عکس بیندازیم، اما دوربین خراب بود. هر کاری کردیم درست نشد. ما هیچ عکس یادگاری از آن سیزدهبه در خاطرهانگیز نداریم.
عکس: مهدی بیات
خب، الان کیفیت عکس بعضی از گوشیهای تلفن همراه، کم از دوربین آن روزها ندارد. حتی برای یک عکس دستهجمعی، یک نفر میایستد و 10 نفر گوشیهایشان را به او میدهند تا 10 تا عکس تکراری بگیرد. بالاخره یکی از عکسها با کیفیت و خوب از کار در میآید.
* * *
این تلفن همراه؛ عکسهای یادگاری ممنوع هم میاندازد. مثلاً در بسیاری از مکانهای مقدس مثل حرم امامرضا(ع)، یا حتی در کشورهای دیگر مثل عربستان، در مسجد پیامبر(ص) و خانه خدا هم اجازه عکاسی نمیدهند، اما حالا تلفن همراه مثل یک دوربین مخفی وارد میشود و بعد در حیاط حرم آدمهایی را میبینی که دوربین به دست، از همدیگر عکس یادگاری میگیرند. یکی از علتهای مخالفت با عکاسی در مکانهای مقدس به وجود نیامدن همین فضاهاست؛ فضای عکس یادگاری.
* * *
روبهروی مسجد سلطان احمد بودم. عکاسباشی به زبان ترکی استانبولی میگفت بایستید تا عکس یادگاری بگیرم، اما خودمان دوربین داشتیم، حتی گردشگران اروپایی که معمولاً از این عکسها استقبال میکنند هم با دوربینهای دیجیتال کوچک و بزرگ و یا حتی گوشیهای موبایل پیشرفتهشان، عکس میانداختند.عکاسباشی یک دوربین بزرگ «پولاروید» گردنش بود و هر روز همانجا میایستاد، تا عکس یادگاری بگیرد.
* * *
کاش میگذاشتی از تو عکس بگیرد. هیچکدام از عکسهایی که خودت میگیری به اندازه عکسهای عکاسباشی، یادگاری نیست.
* * *
پدرم مرا به جشنی برد که دو تا از بازیکنان معروف فوتبال آنجا بودند. من آنقدر دنبالش رفتم و این سو و آن سو دویدم تا بالاخره توانستم با هر کدامشان یک عکس یادگاری بگیرم. اما الان آن عکسها را دوست ندارم، چون هر وقت یاد تلاشهای آن روز خودم و یاد نگاههای دیگران میافتم، از کاری که کردم خجالت میکشم. نیاز به آن همه تلاش نبود، الان فکر میکنم حتی اگر آن عکسها را نمیگرفتم هم، مهم نبود.
* * *
همین که پشیمان هستی کافی است!
عکس: محمود اعتمادی
در دوران نوجوانیام با یکسری از دوستان شاعرم در یک همایشی عکس گرفتیم که الان هیچکدام همدیگر را نمیبینیم و هیچ خبری از هم نداریم. فقط یکی از آنها را شاید سالی یکبار ببینم. الان که نگاه میکنم خیلی دلم تنگ میشود. آن موقع اصلاً برایم مهم نبود که در این فضا هستم و داریم عکس میگیریم و... اما الان این عکس جزو بهترین عکسهایم است، در فضایی که خیلی دوستانه بود.
* * *
پدرم همه عمرش در سفر بوده است، اما هیچ عکسی از سفرهایش ندارد. نه دوربینی همراهش بوده و نه اهل عکس گرفتن بوده. شنیدهام آن روزها ما دوربین یاشیکای پایهدار هم داشتهایم، اما او دوربین نمیبرد؛ میگفت دست و پایم را میگیرد.
او حتی در سفری به قاهره مصر رفته و اهرام را هم دیده، اما هیچ عکسی از این سفر ندارد.
یا وقتی اولین موشکهای اسرائیل به لبنان میخورد، در جنگهای شش روزه اعراب او در بیروت بوده، یا در آن زلزله تاریخی ترکیه اتفاقاً در ترکیه بوده و... او میتوانست یک عکاس خبرنگار موفق شود. هر کسی حق دارد حرفهای پدرم را باور نکند، اما من باور میکنم چون میدانم پدرم اصلاً عشق عکس نبوده و هیچعکس یادگاری هم ندارد.