مژگان مهرابی - همشهری آنلاین: با توجه به نقش تأثیرگذار شهید هاشمی در اجرای عملیاتها اگر او را یکی از بیباکترین و متفکرترین فرماندهان جنگ بنامیم بیراهه نگفتهایم. سردار شهید سیدعلی هاشمی یا حاج علی رزمندهها، قهرمانی است که برای حفاظت از منطقه هور در دوران دفاعمقدس زحمات زیادی کشید.
نقشآفرینی در عملیاتهای مهمی چون بیتالمقدس، خیبر و بدر ازجمله فعالیتهای او است. اما مهمتر از همه حفاظت از جزایر مجنون و فرماندهی قرارگاه نصرت است که شهید هاشمی در کارنامه نظامی خود دارد؛ قرارگاهی فوقسری و استراتژیک در دل هورالهویزه؛ جایی که سردار هور با طراحی تاکتیکهای جنگی عراقیها را به زانو درآورد.
- بهنام ۱۳ساله؛ ابرقهرمان کوچک جنگ | یادی از شهید «بهنام محمدی» در گفتوگو با کارگردان مستند «بچهاینجا»
- فرمانده شوخطبع جبههها | به مناسبت سالروز شهادت سیدمحمدرضا دستواره
این رزمنده، سرانجام در تیرماه سال ۱۳۶۷ هنگام حمله عراق به جزایر مجنون به شهادت رسید و پیکرش بعد از ۲۲ سال به آغوش خانواده بازگشت. خاطرات او را از زبان عوضعلی حیدرپور، همرزم شهید میشنویم.
پزشکی که مدافع خوزستان شد
چند روزی از اعلام قبولشدگان آزمون سراسری میگذشت. سیدعلی رشته پزشکی دانشگاه مشهد قبول شده بود. آرزویی در سر میپروراند که پزشک میشود و کمک حال مردم اما این خوشی دیری نپایید که جنگ شروع شد. سیدعلی رفتن به دانشگاه را به زمان دیگری موکول کرد.
با خودش گفت: «دفاع از ایران واجبتر است.» خوزستان را مثل کف دستش میشناخت. اصالتش اهوازی بود و به همین دلیل به زبان عربی هم مسلط بود. همپای دیگر جوانان خوزستانی اسلحه بهدست گرفت. در روزهای سختی که خرمشهر پشت سر میگذاشت سیدعلی مرد میدان بود. برای دفاع از این شهر میجنگید؛ مردانه و شجاعانه. در آزادسازی خرمشهر هم نقش پررنگی داشت. انگار خمیرهاش برای رزم شکل گرفته بود.
با اینکه سررشتهای از فنون نظامی نداشت اما آنقدر ماهرانه کارها را پیش میبرد که گویی سالها مشق جنگ کرده است. بارها میشد حاج علی در محور کرخه آب کانال سلمان را که در مسیر تردد عراقیها بود باز میکرد و مانع پیشروی آنها میشد. دیگر اینکه توانسته بود نخستین محور غربی خوزستان را از دشمن پاکسازی کند که این خود اتفاق مهمی به شمار میآمد.
شناسایی هور با کمک نیروهای بومی
اواخر سال ۶۱؛ قرارگاه نصرت با هدف شناسایی منطقه هور و عبور از این منطقه بهسوی خاک عراق ایجاد شد. سردار محسن رضایی، شهید هاشمی را بهعنوان فرمانده این قرارگاه فوقسری انتخاب و او را مسئول شناسایی منطقه هور کرد. حاجعلی برای پیشبرد کارها روش جالبی را بهکار گرفت و به سراغ مردم بومی آنجا رفت.
ارتباط دوستانهای با آنها برقرار کرد و بعد از جلب اعتمادشان خواست که اطلاعات این منطقه را در اختیارش بگذارند. این اقدام شهید هاشمی جواب داد. با کمک افراد بومی هور و نیروهای زبده نظامی، رزمندهها در عملیاتهای بدر و خیبر پیروز شده و موفق به گرفتن جزایر مجنون شدند.
پس از این ماجرا سردار رضایی محافظت از جزایر مجنون را برعهده شهید هاشمی گذاشت. عوضعلی حیدرپور، همرزم شهید هاشمی درباره او خاطرات زیادی دارد: «حاجعلی از فرماندهان متفکر و شجاع بود. خوب فکر میکرد و خوب عمل میکرد. در زمانی که قرارگاه نصرت فعال بود من از اصفهان به آنجا اعزام شده بودم. شهید هاشمی برای محافظت از هور و جزایر مجنون خیلی زحمت کشید.»
من عقبنشینی نمیکنم
سال ۶۷؛ عراق برای بازپسگیری جزایر مجنون عزمش را جزم کرد. رژیم بعثی میخواست فاو را هم پس بگیرد، تا جبهه غرب هم پیشروی کرده بود.
حاج علی میگفت: «صدام کمین کرده که هم شلمچه را بگیرد و هم جزایر مجنون را.» برای همین همتش را مضاعف کرده بود. حیدرپور به آن روزها برمیگردد: «من آن زمان مسئول بهداری بودم و مرتب حاجعلی را میدیدم. یک روز به او گفتم اینجا ماندن ما عاقلانه نیست. مرتب هلیکوپترها اعلامیه پخش میکردند که میخواهند سوم تیر حمله کنند.
به حاج علی گفتم منطقه را تخلیه کند اما او گفت عقبنشینی نمیکند. چند روز قبلتر به رزمندهها گفته بود دشمن باید از روی نعش من رد شود تا جزایر مجنون را بگیرد. اگر این کار را کرد من برنمیگردم.»
نجات ۱۶ هزار بسیجی
حیدرپور روز چهارم تیر را فراموش نمیکند. گرمای هوا بیداد میکرد. از آسمان و زمین بمب و خمپاره میریخت. دشمن منطقه را با گاز شیمیایی خردل آلوده کرده و امکان نفس کشیدن را برای همه سخت کرده بود.
حاج علی در قرارگاه نصرت مشغول بررسی وضعیت بد منطقه بود؛ یک دلش با نیروهایی بود که در مرداب گیر کرده بودند و یک دلش آشفته از مصدومان شیمیایی. به سردار موجیزاده، همرزمش، مرتب گوشزد میکرد: «به یاری بسیجیانی بروید که در مرداب گیر افتادهاند.» هر چند دقیقه این جمله را تکرار میکرد.
تعداد بسیجیها یکیدو تا نبود. ۲۴ هزار نفر بودند. در این حین از مقامات بالادست دستور رسید که نیروها منطقه را ترک کنند. حاجعلی گفت: «من عقب نمیآیم. بیایم عقب به مردم چه بگویم؟ بگویم بچههایتان را رها کردم و خودم برگشتم!؟» خودش با ۱۳ نفر در قرارگاه ماند و باقی رزمندهها را راهی کرد. فقط فریاد میزد: «کسی جا نماند.» برای اینکه رزمندهها محل را ترک کنند به آنها وعده میداد که او هم بهزودی به آنها میپیوندد اما نیامد. جنگید و با درایتش توانست ۱۶ هزار بسیجی مانده در مرداب را نجات دهد.
هور بود و بوی گوشت سوخته
منطقه تقریبا خالی شده بود از رزمندهها. دشمن از هر سو حمله میکرد. خیلی از بچهها بهسوی نیزارها رفته بودند تا شاید نجات پیدا کنند اما بعثیها با آتش زدن نیزارها راه را بر آنها بسته بودند. هور بود و بوی آدمیزاد. بوی گوشت سوخته و نالههایی که رزمندهها از شدت سوختگی به زبان میآوردند: «سوختم سوختم یا زهرا...». عراق با چند هلیکوپتر منطقه را محاصره کرد.
یکی از رزمندهها به حاجعلی گفت: «حاجی جمع کن برویم.» شهید هاشمی او را راهی کرد و خودش مشغول شد تا اسناد و مدارک نظامی را از بین ببرد. نمیخواست آنها بهدست دشمن بیفتد. جزایر مجنون محاصره شده بود. حاج علی و همرزمانش سوار ماشین شدند.
دستور بود، باید معرکه را ترک میکردند اما هلیکوپتر جلوی آنها را گرفت. سمت چپشان نیزار و سمت راستشان باتلاق بود. او و همرزمانش به سوی نیزارها دویدند. یکیدو نفرشان اسیر شدند. اما از حاجعلی خبری نشد. حیدرپور میگوید: «تا نشستن هلیکوپتر اغلب حاج علی را دیده بودند اما بعد از آن هیچکس او را ندید.
عدهای گفتند که حاجعلی در نیزارها شهید شده و بعضی هم گفتند به اسارت درآمده است.» تا سالها کسی خبر نداشت چه بر سر این فرمانده جوان آمده تا اینکه در سال ۸۹ پیکر او کنار رود پیدا شد. بیدست و بیسر، با پهلویی شکافته شده، که خود سیددستار سبز رنگش را به آن بسته بود.»
مکث
پاهایش تاول زد و دم نزد
سیدصباح موسوی، از همرزمان شهید هاشمی است. درباره او میگوید: «حاجعلی مثل برادرم بود. حتی یک لحظه هم نمیتوانستم از او دل بکنم. روزی که درگیری شدید شد من به دستور حاجعلی باید یک اسیر عراقی را به پشت جبهه منتقل میکردم.
در راه برگشت به منطقه یکی از دوستان را دیدم که گفت کجا میروی؟ جزیره سقوط کرد. با شنیدن این حرف دنیا دور سرم چرخید. هر چه صبر کردم خبری از او نشد. نمیدانستم شهید شده یا اسیر. حال بدی داشتم.» او هربار که به یاد پاهای تاول زده حاجعلی میافتد منقلب میشود و میگوید: «شهید هاشمی از بس که در تکاپو بود پاهایش زخم شده بود.
تعداد تاولها آنقدر زیاد بود که نمیتوانست حتی پوتین بپوشد. مرتب میگفتم حاج علی تاولها را درمان کن. میگفت بذار خیالم از جزایر مجنون راحت شود بعد میروم تهران دوا و درمان میکنم. هربار یاد تاولها میافتم گریه میکنم.»
مکث
فرمانده خلاق و خوشفکر
عبدالفتاح اهوازیان، داماد و همرزم شهید هاشمی ناگفتههای زندگی سردار هور را بازگو میکند: «حاجعلی همه فن حریف بود. فوتبال بازی میکرد. درس حوزوی خوانده بود. رشته پزشکی قبول شده بود اما آخر سر فرمانده جنگ شد. بچه که بود برگهای سر در خانه چسبانده بود که به دانشآموزان ضعیف صلواتی درس میدهد. او در روزهای جنگ، اقتصاد مقاومتی را در جبهه اجرا میکرد. در قرارگاه مجموعهای به اسم مهندسی سری درست کرده بود.
آنها موظف بودند مشکلات بچههای هور را رفع کنند. آنها موتور گازی طراحی کرده بودند که بدون صدا در آب حرکت میکرد. حاج علی اخلاق خاصی داشت و با همه مهربان و خودمانی بود. در کنار رزمندهها میخوابید. خیلی از نیروها نمیدانستند که او فرمانده است. همسرش هم بعد از شهادت سردار متوجه شد که او فرمانده بوده است.»
نظر شما