علی خوشتراش- همشهری آنلاین: شاید این ادعا که روسها زودتر از ایرانیها به ادبیات فارسی آشنایی پیدا کرده بودند تا ایرانیها به ادبیات روسی برای برخی مخاطبان فارسی زبان باور پذیر نباشد.
کافیاست کمی به تاریخ یکی دو قرن قبل رجوع کنیم تا به این یقین برسیم که کارگزاران حوزه سیاست خارجی روسیه تزاری وقتی به ایران میآمدند یادگیری زبان و مطالعه متون کلاسیک فارسی بخشی از فعالیتها و حتی سرگرمی آنها تلقی میشد. اما پاسخ این سوال که ایرانیها از چه زمانی با ادبیات و زبان روسی آشنا شدند کمی دشوار است. اما توجه داشته باشیم که حضور دیرزمان روسیه تزاری در سرحدات شمالی ایران باعث شده بود که برخی ساحل نشینان خزر در ایران به زبان روسی برای تکلم تسلط یابند، اما شواهدی در این رابطه که فراگیری زبان روسی در آن دوره منجر به شناخت ادبیات روسی شده بود یا نه در دست نیست.
با شروع نهضت ترجمه در ایران برخی از آثار ادبی روسی به زبان فارسی برگردانده شد که این امر همزمان بود با پاگرفتن تفکر چپ در ایران. این مساله باعث شد تا مخاطبان فارسی زبان با ادبیات روسی آشنایی پیدا کنند. اما ترجمهها گویای همه ثروتهای فرهنگی آن زبان نبوده، به ویژه اینکه با سقوط حکومت تزاری و روی کار آمدن دولت شوروی این تصور بین برخی مخاطبان فارسی زبان به وجود آمد که زبان روسی هیچگاه مانند دوران طلایی خود نتوانست آثار درخشانی تولید و عرضه کند. اغلب ویترین کتابفروشیهای ایران هم در بخش ادبیات روسی شاهد ترجمههای قدیم و جدید از نویسندگان دوران طلایی است که این امر بر این تصور صحه بیشتری میگذارد.
- میراث بیقدر شده نیمایوشیج | یکی بیاید و کمی به ما فارسی یاد بدهد
- چرا کسی از شوالیههای ایرانی خبر ندارد؟
اما چند سالی است که برخی مترجمان جوان ایرانی که برخلاف مترجمان پیشین خود به زبان روسی تسلط دارند، آثاری را به زبان فارسی ترجمه کردهاند که بر آن باور غلط خط بطلانی کشیده و این حقیقت را روشن کردهاند که نویسندگان روسی زبان در همه این سالها آثار درخشانی تالیف کردهاند که مورد ستایش جهانی قرار گرفته و حتی موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی نیز شدهاند که در این رابطه میتوان از «سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ» یاد کرد که تلاشهای ادبیاش به ویژه بعد از فروپاشی شوروی باعث شده تا بزرگترین جایزه ادبی دنیا را کسب کند.
جنگ چهره زنانه ندارد، نیایش چرنوبیل، پسران روئین، زمان دست دوم، آ خرین شاهدان و... از جمله آثار این نویسنده زن اهل بلاروس است که تا کنون به ۴۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده و در ۴۷ کشور جهان به چاپ رسیده است.
دکتر «عبدالمجید احمدی»، دانشآموخته زبان و ادبیات روسی از جمله مترجمانی است که دو اثر از «سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ» یکی جنگ چهره زنانه ندارد و زمان دست دوم را به شیوایی و آراستگی به فارسی برگردانده که کتاب اول یعنی جنگ چهره زنانه ندارد موجب شده تا مخاطبان فارسی زبان با نثر و ادبیات نوین روسی آشنایی بیشتری پیدا کنند، همچنین ترجمه این اثر سبب محبوبیت این نویسنده بلاروس بین فارسی زبانان شده است.
احمدی همچنین آثار دیگری از ادبیات روسیه از جمله تاملات و مجادلات و همچنین استنطاق داستایفسکی را نیز به زبان فارسی ترجمه و منتشر کرده است. این مترجم ایرانی ساکن کشور روسیه در کنار ترجمه آثار ادبی روسیه، مدرس دانشگاه و درحال مطالعات و پژوهش جامع در رابطه با ادبیات و زندگی نویسندگان روسی زبان است. در ادامه گفت و گوی این مترجم که تا بهحال تنها چهار ترجمه او به زبان فارسی ترجمه و چاپ شده و پنج کار دیگر او در حال طی کردن فرایند چاپ است را با همشهری آنلاین پیرامون ناشناختههای ادبیات روسی بخوانید.
لازم به ذکر است ادبیات روسی در دنیا بسیار مخاطب دارد، اما باید بدانیم ادبیات روسی به ادبیات کشور روسیه و مهاجرین آن و همچنین آن دسته از کشورهای روسیزبانی که بهطور تاریخی جزو روسیه تزاری یا شوروی بودند اطلاق میشود. همچنین تاکنون (شش جایزه ادبی نوبل نصیب نویسندگانی چون «ایوان بونین» (۱۹۳۳)، «باریس پاسترناک» (۱۹۵۸)، «میخائیل شولوخوف» (۱۹۶۵)، «الکساندر سولژنیتسین» (۱۹۷۰)، «ایوسیف برودسکی» (۱۹۸۷) و «سوتلانا الکسیویچ» (۲۰۱۵) شده است.
ادبیات روسی با چقدر تاخیر پس از ادبیات اروپا و غرب در ایران مورد توجه قرار گرفت؟ نخستین آثار ادبی روسی که در ایران ترجمه شد چه بود و چه تاثیری در تهیج و تشویق مترجمان فارسی زبان به ادبیات این کشور داشت؟
در مورد ورود نخستین آثار ادبی غربی و زمان انتشار آن در ایران اطلاع دقیقی ندارم، اما ظاهرا نخستین اثری که از زبان ادبیات روسی در ایران ترجمه و منتشر شده بود، نمایشنامهای تحت عنوان «امان از دانایی» یا «امان از عقل» به قلم الکساندر گریبایدوف که سفیر مختار روسیه تزاری در ایران بوده است. این اثر در سال۱۹۰۰ میلادی یا ۱۲۷۸ شمسی به چاپ رسیده و اثر بعدی مربوط به ترجمه و چاپ چند داستان از «لف تولستوی» که در ایران به لئو یا لئون تولستوی میشناسیم است. با فاصله کمی هم چند داستان از ماکسیم گورکی انتشار یافته بود. این ترجمهها در دوره قاجار صورت گرفته بود. اما بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی روسیه تزاری و پیدایش نظام جدید در کشوری تحت عنوان جماهیر شوروی، دستگاه تبلیغات کشور تاسیس و موجب شد تا ترجمه آثار روسی چه در داخل و چه در بیرون مرزها بیشتر شود که این مساله شامل حال ایران شد و آثار بیشتری از ادبیات روسی مورد توجه مترجمان ایرانی قرار گرفت.
اما نکته جالب اینجاست که پیش از آنکه ایرانیها با ادبیات روسی آشنا بشوند این روسها بودند که با آثار و متون فارسی آشنا شده بودند. به عنوان مثال در ۱۸۱۸ دانشکده شرق شناسی و کرسی ایرانشناسی دانشگاه سنپترزبورگ تاسیس شده بود. در این دانشکده اساتید بزرگی در طول قرن نوزده میلادی درباره ایران و ادبیات و متون فارسی مطالعه و پژوهش گستره میکردند.
در همین دانشکده به دانشمندی به نام «بوریس دُرن» که اصالتا آلمانی است بر میخوریم که به اتفاق شاگردش «گریگوری ملگونوف» در سال ۱۸۶۱ میلادی از سه استان شمالی دیدن میکنند و پیرامون پژوهشها، اشعار «امیر پازواری» شاعر مازندرانی و طبریگو را جمع آوری و برای نخستین بار ترجمه و منتشر میکند. (گریگوری ملگونوف کتاب« سواحل جنوبی دریای کاسپین» را نوشت و در سال ۱۸۶۵ منتشر کرد).
درواقع روسها صد سال زودتر از اینکه ایرانیها اقدام به شناخت ادبیات روسی کنند، مطالعه و شناخت ادبیات و زبان فارسی را شروع کرده بودند. از نیمه اول قرن نوزدهم، ترجمه آلمانی شاهکارهای ادبیات فارسی وارد فضای ادبی روسیه و از آلمانی به روسی ترجمه شدند. نخستین اثر ادبی فارسی که به روسی ترجمه شد، «رستم و سهراب»شاهنامه بود که شاعر معروف روس، واسیلی ژوکوفسکی از آلمانی به روسی ترجمه و در سال ۱۸۴۹ منتشر کرد.
حافظ هم از طریق آلمان وارد ادبیات روسی شد. و باز هم یکی از شاعران مهم عصر طلایی ادبیات روسی، «آفاناسی فِت» که از طریق ترجمه آلمانی اشعار حافظ عاشق او شده بود، در سال ۱۸۵۹ بیست و هفت قطعه شعر او را به زبان روسی برگرداند. فِت که بهعلت علاقه شدید به ادبیات شرقی در میان دوستان ادیبش به «فِتعلی شاه» معروف بود، در مقدمه ترجمه ی اشعار حافظ نوشت:« بنده افتخار آن را دارم تا دسته گلی از اشعار ناب شاعر پارسی زبان را به حضور دوستداران حقیقی شعر تقدیم کنم. من زبان پارسی نمیدانم و به همین علت مجبور شدم به ترجمه آلمانی این اشعار رجوع کنم. حسن شهرت مترجم آلمانی این اشعار (گئورگ داومِر) من را برآن داشته تا از وفاداری ایشان به متن اصلی مطمئن باشم. مترجم آلمانی بهنگام ترجمه، زبان مادری خود را پارسیزه میکند تا زیاده از حد از متن دور نشود.
بنده نیز تلاش کردم تا سرحد ممکن نه تنها به معنا و تعداد ابیات وفادار باشم، بلکه اندازه مصرعها و قافیهها را نیز متناسب با ترجمه آلمانی منطبق بر متن اصلی دربیاورم. شما اگر حتی آشنایی سطحی با اشعار حافظ پیدا کنید، متوجه خواهید شد که اولا، روح انسانی مدتها پیش به چنان سطحی از رشد رسیده بود که ما از دیدن نشانههای این رشد و شکوفایی در شاعران و متفکران غربی همعصرمان به شگفت میآییم. ثانیا اینکه شعر حقیقی فرا زمانی و فرامکانی ست و هیچگونه وابستگی محضی به دوره خاص و جغرافیای معینی ندارد. شعر حقیقی در واقع همانند گلی است که همواره تروتازه وزنده است.
اشعاری که بنده ترجمه کردم مربوط به دوره پایانی عمر این شاعر بزرگ است و آرزومندم تا خواننده محترم حداقل گوشهای از لذتی که من بابت خوانش این اشعار برده ام را بر جان خود تجربه کند».
همچنین از بین دیگر شاعران کلاسیک فارسیزبان و ایرانی سعدی، خیام و نظامی هم مورد توجه و آثارشان مورد پژوهش و ترجمه قرار گرفت. از اواخر قرن نوزدهم رباعیات خیام بارها و بارها بین روسها دوستدار پیدا کرد.
در میان مترجمان خیام به نام یکی از شاعران مهم آغاز قرن بیستم روسیه برمی خوریم به نام جناب«کنستانتین بالمونت» که تعدادی از رباعیات خیام را ترجمه و درقالب کتابچهای در سال ۱۹۱۰ منتشر کرد. در بیش از یکصد سال گذشته خیام یقینا محبوبترین شاعر شرقی نزد روس زبانها به شمار می رود. بعد از همه این اتفاقات بود که کمکم ایرانیها هم به شناخت ادبیات روسی روی آوردند.
ذکر این نکته هم بسیار مهم است که آشنایی و مطالعه روی ادبیات کهن فارسی به شدت روی مکتب شعر سمبولیسم روسی تاثیر گذاشته و آن را متحول کرده بود. پس لازم است تا در نظر داشته باشیم که سمبولیسم روسی منحصرا تحت تاثیر سمبولیسم فرانسه نبوده. بسیاری از شاعران نامی «عصر سیمین« یا نقرهای ادبیات روسی (دهه پایانی قرن نوزدهم و دو دهه آغازین قرن بیستم) از جمله «سرگی یِسِنین»، «ولیمیر خلِبنیکوف»، «کنستانتین بالمونت» و «نیکلای گومیلیُف» بهره قابل ملاحظهای از غنای ادبیات فارسی بردند.
آنچه از سابقه ترجمه آثار ادبی روسی به فارسی به دست آمده نشان میدهد اغلب مترجمان گرایشهای چپ داشتند و طبیعتا مخاطبان هم با همین رویه به آثار ادبی این کشور نگاه میکردند، این مساله چه میزان در عدم درک واقعی آثار بزرگان ادبیات روسیه داشته است؟
پاسخ به این پرسش نیازمند یک مقدمه است. در سال ۱۹۳۱ استالین که حکومت خود را تثبت کرده و پاکسازیها شروع شده بود، نیاز را برآن دیده بودند که تبلیغات را به ویژه در حوزه نشر گسترده کنند؛ برهمین اساس دو انتشارات را در دستگاه حاکمه شوروی تاسیس کردند: «انتشارات ادبیات خارجی» و «انتشارات ادبیات روسی برای خارجی ها». از ۱۹۳۱ کار این انتشارتیها شروع شد و بیش از ۳ دهه هم ادامه پیدا کرد. در این دوره آثار زیادی از روسی به فارسی ترجمه نشد. اما در سال ۱۹۶۴ از زمان به حکومت رسیدن «لئونید ایلیچ برژنف» یک سری اصلاحات انجام دادند که طی آن دو نشر پیشین منحل و سه نشر «پروگرس»، «میر» و «رادوگا» جایگزین شدند. عمده آثاری هم که از زبان روسی به فارسی برگردانده شد مربوط به همین دوره است.
این نشرها با مترجمانی کار میکردند که عمدتا عضو حزب توده بودند و آثار هم دستچین میشدند و همه آثار ادبیات کلاسیک ترجمه نمیشد، زیرا حکومت شوروی با اغلب نویسندگان کلاسیک روسی مشکل داشت. در این میان توجه زیادی به «رئالیسم سوسیالیستی» میشد. آثاری چون «چگونه پولاد آبدیده شد» و امثالهم.
در این رابطه مترجمان پرکاری بودند که عمدتا گرایشات کمونیستی داشتند و با نشرهای یاد شده در ترجمه آثار همکاری میکردند که «الگ قازاریان»، «حبیبالله فروغییان»، «جواد خلعتبری»، «محمد پورهرمزان»، «عبدالحسین نوشین» و «سیفالدین همایون فرخ» با تخلص «گامایون» از مشهورترین آنها بودند. از سال ۱۹۷۹ شرایط برای تودهایها فرق کرد و فعالیت برای آنها سخت شد. در سال ۱۹۸۵ به بعد هم شوروی تضعیف شد و دیگر حمایت چندانی از بال تبلیغاتی بینالمللیاش نمیکرد.
بسیاری از مترجمان فارسی زبان ادبیات روسی را از زبان دوم به فارسی برگرداندهاند، آیا این ترجمهها توانستهاند روح شاهکارهای ادبی روسی را به نمایش بگذارند؟
موضوع این سوال همیشه دغدغه من به عنوان کسی که ۲۰ سال هست که با زبان روسی سرو کار دارم بوده است. باید توجه داشته باشیم ترجمه آثار از طریق زبان واسطه فقط مختص به ادبیات نیست. در طول همه این سالها نگاه و رویه ما ایرانیها چه به ادبیات و چه به حوزههای دیگر، همیشه از طریق واسطه و از غرب بوده است. در واقع ما همسایه خود را با چشم واسطه، نگاه میکردیم. تا سال ۱۹۹۱ ما با روسها همیشه همسایه بودیم. این مشکل هم برای روسها وجود دارد، زیرا آنها ما را از طریق آسیای میانه میشناسند.
در بحث ترجمه هم باید عنوان کنم که ادبیات روس بسیار اجتماعی، انسانی، ملموس، پراز درد و رنج است و به لحاظ روحی به سلیقه ی خواننده ایرانی بسیار نزدیک است. و از این جهت همیشه پرمخاطب و پرفروش بوده است. اما باید توجه داشته باشیم که زبان روسی بسیار پیچیده و دشوار است. موقعیت آب و هوایی و دیگر عوامل هم موجب شدند تا افراد برای فراگیری این زبان رغبت پیدا نکنند. طبیعتا عمده آثار ادبی کلاسیک روسی که مورد توجه رهبران شوروی نبود از طریق زبان واسطه در ایران ترجمه و چاپ شدند.
درواقع اغلب آثار از طریق ادیبان روشنفکر ایرانی که بیشتر به غرب نزدیک بودند آثاری را خارج دستگاه نظارتی شوروی و از طریق زبان واسطه ترجمه کرده بودند که در این رابطه میتوان به شخصیتهای بسیار برجسته ادبی همچون «احمد شاملو» ، «سیمین دانشور » و بسیاری دیگر اشاره کنیم. البته باید این مسئله را هم در نظر داشته باشیم که شخصیتهای تاثیرگذار ادبی، به زبان روسی تسلطی نداشتند و ترجمه از طریق زبان واسطه به کیفیت انتقال محتوا لطمه وارد کرده است و حق اثر ادا نشده. اما نثر شیوای آنها مورد توجه مخاطبان قرار گرفته بود. ادبیات روسی همیشه مخاطب داشته و دارد و هر کسی که ترجمه کند، آن اثر به فروش خواهد رفت، زیرا ادبیات روسی در دنیا یک برند است. و همین علاقه عمومی از سوی افرادی که الزاما آشنایی خاصی با زبان و فرهنگ و ادبیات روسی ندارند، روی کیفیت ترجمه ها تاثیر منفی گذاشته است.
ازسوی دیگر بخش عمده این مشکل به کم کاری از سوی بنده و همکاران و همتخصصان بنده برمیگردد. اگر اشتباه نکنم از همان آغاز تاسیس دانشگاه تهران، کرسی زبان روسی فعالیت خود را آغاز کرد، اما در این هشتاد – نود سال چند مترجم متخصص ادبی، غیرسفارشی و فراسیاسی توانستهایم تربیت کنیم؟ شاید تعداد مترجمین شایسته از تعداد انگشتان دو دست هم تجاوز نکند. امثال بنده فاصله زیادی با این گروه برگزیده داریم. در این زمینه، فضای مناسبی برای کار و پژوهش مفید وجود دارد. به عنوان مثال، پیشنهاد میکنم تک تک آثاری که ترجمه میشوند، مورد ارزیابی و کیفیت سنجی قرار بگیرند. مخاطب علاقه دارد و در چنین شرایط سخت اقتصادی هزینه میکند و کتاب م خرد. پس حق دارد محصولی که دریافت میکند به لحاظ کیفی شایسته او باشد.
درخورترین ترجمه فارسی آثار روسی کدام است؟
پاسخ به این پرسش بسیار دشوار است و فقط میتـوانم به این بسنده کنم که آثار ترجمه شده از زبان اصلی به مراتب بهتر از ترجمه آثار از زبان واسطه است.
مخاطبان فارسی زبان بر این باورند که دوره طلایی تولید آثار ادبی روسی به پایان رسیده، البته این باور به دلیل بیش از ۷ دهه سیطره نظام بسته کمونیستی در شوروی بوده، اما اکنون نسل جدید مترجمان مثل شما که هم به زبان روسی مسلط هستید و هم تجربه زیستن در این فرهنگ را دارید آثاری را به فارسی زبانان معرفی کردهاید که برخی از آنها مانند «جنگ چهره زنانه ندارد» کم نظیرهستند، حال باید پرسید آیا ادبیات روسی همچنان در حال تولید آثار درخور هست یا نه؟ و اینکه نظام بسته شوروی چه تاثیر منفیای بر ادبیات روسی کشور گذاشته است؟
ادبیات روسی در قرن ۱۹ در اوج قرار گرفت. در این رابطه نویسندگانی مانند «پوشکین»، «لرمانتف»، «گوگل»، «داستایفسکی»، «تولستوی»، «نکراسوف» و خیلیهای دیگر آثاری پیشرو خلق و قله ادبیات را فتح کردند که به «عصر طلایی» ادبیات روسی شهرت دارد. اما در انتهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم یک عصر دیگر هم داریم که به «عصر سیمین یا نقرهای» مشهور است که بیشتر در حوزه شعر است. در این دوره مکتبهای جدیدی شکل گرفتند که تا حدودی تحت تاثیر ادبیات فارسی بوده و بعد هم روسیه با انقلاب مواجه شود.
در جریان انقلاب ادبیات روسی به دو شاخه عمده تقسیم شد؛ یک شاخه مربوط به نویسندگان و شاعرانی است که در دوره های مختلف از کشور مهاجرت کردند. شاخه دیگر مربوط به نویسندگان و شاعرانی است که در کشور ماندند، چه آن عده اندکی که مداح کمیته مرکزی حزب کمونیست بودند و چه آن بخش قابل توجهی از نویسندگان و شاعران که مخالف شوروی بودند و زیرزمینی می نوشتند.
ما تا پایان دهه هشتاد میلادی شاهد رشد ادبیات روسی حول هر دوی این محورها هستیم، هم ادبیات درون شوروی و هم ادبیات مهاجرت. در این دوره آثار بسیار خوبی تولید و خلق شدند که موجب شدند ادبیات روسی همچنان پرمخاطب باشد.
در داخل شوروی نویسنده برجستهای مانند «شولوخوف» را داریم که علی رغم همه انتقادات که از نظر ایدئولوژیکی بر او وارد شده، شاهکاری تحت عنوان «دن آرام» را مینویسد که بهحق برنده جایزه نوبل میشود. همچنین باید به باریس پاسترناک اشاره کنم که در شوروی میماند و جایزه نوبل را میبرد، اما برای دریافت آن اقدام نمیکند. نویسندگان زیادی در شوروی ماندند و اعدام شدند از «گومیلیُف» گرفته تا «اُسیپ ماندلشتام»، «ایساآک بابل»، «میخایل زوشنکو»، «دانیئیل هارمس»، « ماکسیم گورکی» که دورهای مهاجرت کرد و برگشت و به طور مشکوک میمیرد اما آثار اینها ماندگار شد.
در مهاجرت هم «ایوان بونین» را داریم که اولین برنده جایزه نوبل شد. از دهه ۵۰ و ۶۰ تا پایان حکومت شوروی جنبش «سامیزدات» هم فعالیت گستردهای در خلق آثار ادبی در داخل شوروی داشته که کتابها به صورت زیرزمینی در ده - دوازده نسخه چاپ میشد و از طریق آشنایان دست به دست میگشت.
«کا.گ.ب» البته نفوذ گستردهای در میان ساقیان عمده کتابهای زیرزمینی داشت و این نویسندهها چه عذابها که نکشیده اند. نویسندگان، شاعران و هنرمندانی که عضو جنبش دهه شصتیها بودند، با به روی کار آمدن «برژنف» به زیر زمینها پناه بردند و بعد هم از دهه هفتاد به بعد بسیاری از آنها مهاجرت کردند. از معروفترین آنها میتوان به «الکساندر سولژنیتسین»، «سرگی داولاتوف»، «ایوسیف برودسکی»، «واسیلی اکسیونوف» و ... اشاره کرد.
نویسندگان مهاجر هم آثار فوق العاده مهم و پرمغزی تولید کردند که به نوعی قاچاقی وارد شوروی و به همان ترتیب زیرزمینی و آشپزخانهای مطالعه میشد. اینها به این دلیل گفته شده تا بگویم تولیدات ادبی به زبان روسی همیشه با کیفیت تالیف شده، اما در ایران این آثار ترجمه نشدند. ما در ایران اغلب با آثاری مواجه هستیم که مربوط به ادبیات کلاسیک و ادبیات ایدئولوژیک شوروی هستند. ادبیات روسی بنیه بسیار قویای دارد و میتواند مخاطبان خود را حفظ کند. اکنون هم نویسندگان بینالمللی مشهوری در ادبیات روسی داریم که در دنیا شناخته و تثبیت شده هستند، اما در ایران متاسفانه مورد توجه قرار نگرفتهاند.
در پانزده سال اخیر هم «آبتین گلکار»، «زینب یونسی»،« بابک شهاب» و «حمید رضا آتش برآب» آثار متعددی را از زبان روسی به فارسی ترجمه کردهاند که این اقدام نوید بخش آیندهای بهتر در رابطه با شناخت ادبیات روسی هست.
به نظرم بزرگترین موهبت برای ادبیات روس در طول این ۲۰۰ سال گذشته حاکمیت بسته بوده است. فشارها و محدودیتهای سیاسی باعث شده خوراک بسیار مناسبی برای تولید آثار به وجود بیاید. من سال گذشته دو اثر از «داستایفسکی » ترجمه کردم که حرف این نویسنده شهیر همین مساله است، او بر این عقیده بوده که «هرچه بیشتر فشار بیاورید، اندیشه پختهتر می شود».
شما در طول این سالها دو اثر یکی به نام جنگ چهره زنانه ندارد و دیگری زمان دست دوم را ترجمه کردهاید؟ این دو اثر مورد توجه مخاطبان فارسی زبان قرار گرفت و جزو آثاری هستند که مدام مورد مطالعه قرار میگیرند، سوای این مساله آثار دیگری در رابطه با بازتابهای نظام کمونیستی شوروی به این زبان نوشته شده، چرا شما بین همه آثار این دو اثر را برگزیدید؟
همه کتابهای «سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ» اولویت من هستند که از میان ۵ اثر او ۴ کتاب را ترجمه کردم. ۲ کتاب که چاپ شده و ۲ کتاب دیگر در فرایند چاپ به سر میبرد. درباره حکومت شوروی کتابهای زیادی نوشته شده که یک سری توسط متفکران و نویسندگان غربی نوشته شده است. اما از سوی دیگر در داخل روسیه هم نویسندگانی آثاری در خور خلق کردهاند که متاسفانه ما در ایران کتابشناسی در این حوزه نداریم تا آثاری را شناسایی و معرفی کند.
«سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ» برنده جایزه نوبل است، آثارش به سلیقه من میخورد و من ترجمه کردم. آثار نویسندگان دیگر هم هست که خودم ترجیحم ژانرهای مستند و تاریخی هست و به ادبیات مستند و مستندنگاری علاقه دارم و به همین علت هم بخش عمده آثار خانم الکسیویچ را ترجمه کردم. همچنین بعضی از آثار خانم «لیودمیلا اولیتسکایا» هم بر مبنای حوادث و دورههای تاریخی نوشته شده، اخیرا یکی از آثار بلند او را ترجمه کردم و در پروسه چاپ قرار دارد. فکر میکنم آثاری که مبنای مستند دارند، در شناخت دقیقتر دورههای تاریخی و معاصر بسیار موثر هستند.
«پسران رویین» الکسیویچ مربوط به اعزام نیروی افغانستان و فضای دهه آخر شوروی و کتاب بسیار عمیق و تاثیر گذار است. کتاب «آخرین شاهدان» هم درباره فرزندان جنگ هست. کسانی که طی سالهای جنگ جهانی دوم بین ۵ تا ۱۲ سال داشتند و آن قحطی اواخر دهه ۱۹۴۰ را که پیامد جنگ بوده تجربه کرده بودند. سرگذشت کشوری است که از مرد خالی شده بود و فقط کودکان و زنان باقی مانده بودند. این کتاب با سایر کتابهایی که سفارشی از بالا نوشته شدند، قابل قیاس نیست. برگ برنده آثار این نویسنده ارائه تصویری است که جنگها و حوادث تاریخی و سیاسی بر زندگی یک انسان عادی و ساده گذاشتهاند. اثری که از فیلتر حکومتی عبور نکرده و سنخیت چندانی با روایات رسمی و دولتی ندارد. پنجرهای مستقیم که به تاریخ نیمه دوم قرن بیستم روسیه باز شده.
روایتهای این دو کتاب بسیار تکان دهنده هستند با این وجود چرا این روایتها مانند روایتهای آشوویتس در سطح جهانی به روایت اعظم تبدیل نشدند.
عدم شهرت این قصه به مساله زمانی آن بر میگردد. شوروی حکومتش به گونهای بوده که دائما همه مردم و نویسندگان را به سکوت تهدید میکرد. به همین دلیل بسیاری از این قصهها که ماجرای واقعی شهروندان بوده مسکوت ماندند. علت دیگر هم اینکه، تجربههای فردی آنقدر وحشتناک بوده که به لحاظ روحی میل به یادآوری دوباره آنها بین شهروندان وجود نداشته، زیرا روحشان آزردهتر میشد.
زجری که «سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ» برای جمع آوری اطلاعات و خاطرات فردی شهروندان شوروی کشیده بیحد هست. بسیاری از شهروندان اصلا راضی به صحبت کردن نبودند. مثلا در مورد زنان این مساله حادتر است. بسیاری از آنها به عنوان نیروی داوطلب در جنگ حضور پیدا کرده بودند. بعد از جنگ هم قاعدتا باید به عنوان قهرمان از آنها تجلیل میشد، اما اغلب آنها حاضر نبودند اعلام کنند که در جنگ حضور داشتند، زیرا به آنها به چشم زنان بدکاره نگاه میشده است. به همین دلیل چهار سال رزمندگی خود را کتمان میکردند.
بسیاری از رزمندگان شوروی در حین جنگ اسیر شدند. در اردوگاههای آلمان نازی زجر کشیدند بعد که معجزه وار زنده ماندند و آزاد شدند، به جرم زنده ماندن دوباره زندانی شدند. نمونه بارز سولژنیتسین است که ۴ سال جنگید، بعد ۸ سال برایش محکومیت بردیدند و در این مدت در اردوگاههای شوروی به سربرد.
این عوامل باعث میشد تا افراد مجبور به سکوت بشوند. در همین حین که سکوت حاکم بود در مورد آشویتس سکوتها شکسته شده بود و نویسندگان درباره جنایات جنگی آلمان شروع به نوشتن کرده بودند. درواقع مهمترین بخش اطلاعات بعد از فروپاشی شوروی گفته و جمعآوری شد. درواقع آثار نویسندگانی چون «سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ» موجب شد سکوتها شکسته شوند و جایزه نوبل را دریافت کند که به لطف آین اثار خوانده و حرفها شنیده شد. حرفهایی که برای دنیا تازگی داشت.
ادبیات روسی نویسندگان بزرگی دارد که هریک از آنها به قومیتهای مختلفی تعلق دارند که به زبان روسی آثار خود را تالیف میکردند؟ با این وجود ما فارسی زبانان همه آنها را از یک دریچه میبنیم. آیا توفیری بین این آثار وجود دارد؟ مثلا فرقی بین آثار نویسندگان اوکراینی، بلاروس، گرجی و... و. نویسندگان روس تبار هست؟
وقتی میخواهیم راجع به نژادها صحبت کنیم باید این مساله را برای خود روشن کنیم. ما با نژاد اسلاوهای شرقی رو به رو هستیم شامل ۳ قوم روسها، بلاروسها و اوکراینیها است. این هسته اصلی نژادی روسیه تزاری بود.
روسیه تزاری از ۴۰۰ سال قبل شروع کرد به کشورگشایی. در این کارزار ابتدا سیبری و بعدتر آسیای میانه و منطقه قفقاز را که جزو قلمرو ایران بود تصرف شد. این مساله باعث شد روسیه به کشوری با چندین نژاد، قوم و فرهنگ تبدیل شود. با این وجود فرهنگ غالب و زبان معیار، همواره روسی بود. شما با پدیده فرهنگ روسی مواجه هستید که الزاما مطابقتی با مرزهای سیاسی ندارد.
حوزه تاثیرگذاری فرهنگ روسی بسیار فراتر از مرزهای جغرافیایی این کشور بوده، چراکه فرهنگ اصولا پدیده ای بسیار بزرگ تر از سیاست است. ملموس ترین مثال در این ارتباط ایران خودمان است. ایران فرهنگی چندین برابر گسترده تر از مرزهای جغرافیایی و سیاسی کنونی کشور ماست. به این نکته هم باید اشاره بکنیم که بسیاری از نویسندگان سرشناس و خوشفکر روس زبان اصالتا اهل اوکراین بوده اند؛ از «نیکلای گوگل» در قرن نوزدهم گرفته تا «میخائیل بولکاگف»، «ایساآک بابل»، «آنا آخماتووا» و بسیاری دیگر در قرن بیستم و «آندری کورکوف»، نویسنده مشهور معاصر اوکراینی که آثارشان را به زبان روسی مینوشتند و مینویسند.
مناسبات زبان و ادبیات و فرهنگ در سطحی به مراتب بالاتر از سیاست جریان دارد. یا مثلا نویسنده سرشناس دیگری داریم به نام «فاضل اسکندر» که از پدری ایرانی و مادری اهل آبخازیا در قفقاز شمالی به دنیا آمده که آثارش را به عنوان شهروند شوروی به زبان روسی نوشته.
شما با وجود ترجمه آثار نویسندگان معاصر اخیرا آثاری از داستایفسکی به زبان فارسی ترجمه کردهاید؟ علت این کار که از ترجمه آثار نویسندگان معاصر به سمت نویسندگان متقدم رفتهاید چه بود؟
سال گذشته مصادف بود با دویستمین سالگرد تولد داستایفسکی. برهمین اساس تصمیم گرفتم که بررسی کنم آیا هنوز آثاری از این نویسنده شهیر روس باقی مانده که به فارسی ترجمه نشده باشد؟ که دیدم بله. متون بسیار مهمی وجود دارد که تا کنون مورد ترجمه قرار نگرفته که یکی از آنها با نام «استنطاق» را به فارسی ترجمه و در ایران منتشر کردم . این اثر مربوط به بازجوییهایی میشود که از داستایفسکی شده بود.
همچنین ۵ مقاله از مجموعه مقالاتی را که این نویسنده درباره ادبیات روسی نوشته بود ترجمه و در ایران چاپ کردم. او در این مقالات در واقع خط مشی فکری خود را تعیین میکند و در طول بیست سال پس از انتشار این مقالات، در نگارش همه شاهکارهایش از این خطوط تقریبا عدول نمیکند. این مقالات ابهامات بسیاری را درباره شخصیت داستایفسکی و آثارش برطرف میکنند. بسیار آثار قابل اعتنایی هستند و جایگاه واقعی خود را پیدا خواهند کرد. در کل برای من چندان فرق نمیکند که اثری که از روسی به فارسی ترجمه میکنم مربوط به کدام دوره باشد.
راز آمیزی ادبیات روسی را در چه میبینید؟
عمده راز آلودگی ادبیات روسی به نظر شخصی من به ضعف و کمبودهای ترجمه برمیگردد. زیرا ترجمههای ناقص و کمتوان نتوانسته واقعیت و ماهیت آثار را نشان بدهد و موجب شده تا آثار با گنگی و رمزآلودگی به دست مخاطبان فارسی برسد، اما واقعیت آن است که ادبیات روسی همانند زبان روسی بسیار دقیق، شفاف و روشن است.
اما آنچه باعث شده تا ادبیات روسی به دل مخاطبان فارسی زبان بنشیند قرابتها و شباهتهای تاریخی است که بین ایرانیها و روسها وجود دارد. اگرچه دین و نژاد ما فرق میکند، اما ساختارهای اجتماعی ما و حتی فولکلور ما با هم خویشاوندی دارد. به همین دلیل است که ما فارسی زبانان میتوانیم خودمان را در ادبیات روسی ببینیم.
آیا تالیفی هم به زبان روسی دارید؟
بله. هفت سال پیش یک اثر به زبان روسی تالیف و منتشر کردم. این کار مربوط به سنتهای کمدی « دل آرته » (کمدی ماسک ایتالیایی در ادبیات روسی) است که به قلم بنده در مسکو چاپ و منتشر شد. این کتاب حاصل ماهها مطالعه روی ادبیات نمایشی روسی در یک دوره دویست ساله ( در فاصله ۱۷۵۰ تا ۱۹۳۸) که در آن به رابطه عمیق میان تئاتر خیابانی ایتالیا و ادبیات نمایشی روسی پرداخته می شود. تا پیش از انتشار این کار پژوهشی، در کشور روسیه توجه چندانی به آن نشده و کارهایی هم که در این رابطه نوشته شده بود، عمقی نداشتند و به تعبیری سطحی بودند . این کتاب اکنون منبع دهها پایاننامه ارشد و دکتری در روسیه، آلمان، ایتالیا و فرانسه است.
نظر شما