یادتان آمد؟ همان شاهزادهای که از سیارهای کوچک به زمین سفر میکند. حتماً خبر دارید که این شاهزاده کوچک گذرش به مرکز تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان افتاده و از نزدیک داستان سفرش را برای تماشاگران تعریف میکند.
«شاهزاده کوچولو»، یا همان «مسافر کوچولو»، داستان نوجوانی است که در سیارهای کوچک زندگی میکند؛ سیاره او به اندازه یک گل سرخ و سه آتشفشان جا دارد. روزی او تصمیم میگیرد که از سیارهاش به زمین سفر کند. در مسیر سفرش با ستارهشناس، جغرافیدان، پادشاه، آدم خودپسند، مار، روباه و بالاخره یک خلبان آشنا میشود.
آشنایی من با داستان شاهزادهکوچولو برمیگردد به سالهای نوجوانی و کتاب درسی؛ داستانی که همیشه از خواندن آن لذت می برم. برای همین وقتی شنیدم آقای منصور خلج آن را به صورت نمایش روی صحنه برده، مشتاقانه خودم را به مرکز تئاتر کانون رساندم، چون دوست داشتم با دیدگاه تازهای نسبت به این داستان که با دیدگاه خودم فرق میکرد، آشنا شوم.
تماشای این نمایش باعث شد نکتههایی درباره تبدیل یک داستان به یک نمایشنامه به نظرم برسد که حالا آنها را برای شما هم میگویم.
صحنهای از اجرای نمایش شاهزاده کوچولو
***
چطور میشود یک داستان را به نمایش تبدیل کرد؟
نوشتن یک نمایشنامه از روی یک داستان آسان به نظر میرسد، اما خب، مشکلات خودش را هم دارد؛ مثلاً اینکه موقع نوشتن نمایشنامه، در عین حال که باید چارچوب داستان را رعایت کنیم، باید نظر و دیدگاه خودمان را هم در آن بگنجانیم.
وقتی ما داستانی را میخوانیم به پیامی که در لابهلای اثر آمده توجه میکنیم و از خودمان میپرسیم: «نویسنده با نوشتن این داستان میخواسته چه چیزی را بیان کند؟» بعد قلم و کاغذ برمیداریم و نمایشنامه را مینویسیم. در حقیقت ما با این کار میخواهیم دیدگاه خودمان را از داستان، در قالب نمایش بیان کنیم.
شاید بگویید خب، من عین داستان را بدون در نظر گرفتن برداشت و عقیده خودم مینویسم و تماشاچی، نمایش را میبیند و درباره آن فکر میکند. البته این هم یک روش است، اما بسیار ساده و پیشپا افتاده به نظر میرسد. وقتی داستان شناختهشدهای را انتخاب میکنیم، مثل شاهزاده کوچولو، احتمال اینکه بیشتر تماشاچیها آن را خوانده و با فضاها و تکتک شخصیتهای آن آشنا باشند و پیام نویسنده را بدانند، زیاد است. این دسته از تماشاچیها دوست دارند با دیدگاهی تازه و متفاوت روبهرو شوند، در غیر این صورت ترجیح میدهند به جای اینکه نمایش را ببینند و در میان آن دائم خمیازه بکشند و در آخر هم سالن را با دلخوری ترک کنند، خود داستان را بخوانند. دیدگاه متفاوت ماست که به داستان تکراری، جانی دوباره میدهد.
سه درخت بائوباب که در یک سیاره سبز شدهاند
مثلاً در همین داستان شاهزاده کوچولو؛ من میتوانم فکر کنم سیاره او در یک جنگ- جنگ ستارگان- آسیب دیده و او برای گرفتن کمک یا حتی برای تغییر جا، به سیارهای دیگر سفر میکند؛ تو میتوانی فکر کنی که شاهزاده کوچولو از قصری مجلل و بزرگ میآید و...
برای رسیدن به یک دیدگاه متفاوت، باید داستان را عمیق بخوانیم و درباره آن عمیق فکر کنیم و حتی با دوستان و کسانی که آن را خواندهاند گفتوگو کنیم؛ آنوقت میبینیم که مثل یک غواص تا عمق داستان پیش رفتهایم و نگاه متفاوت و ویژهای پیدا کردهایم؛ نگاهی که تا به حال کسی به آن فکر نکرده است.
شاید ما در تبدیل داستان به نمایشنامه، به این نتیجه برسیم که فقط قسمتی از داستان را تبدیل به نمایشنامه کنیم، چون همان یک قسمت در رساندن پیام ما به مخاطب- تماشاچی- کفایت میکند. ما حتی میتوانیم ترکیب و ترتیب داستان را تا حدودی که به اصل آن لطمه وارد نکند، تغییر بدهیم؛ مثلاً اینکه: در شاهزاده کوچولو داستان با خلبان شروع میشود، اما نمایشنامه ما ممکن است از آخر داستان شروع شود، زمانی که شاهزاده کوچولو به سیارهاش باز میگردد، یا از لحظهای که در سیارهاش است و تصمیم میگیرد سفر کند. اینکه داستان را چطور و از کجا شروع کنیم هم باز به دیدگاه و برداشت ما از داستان برمیگردد. اگر مجموعه تلویزیونی مسافر کوچولو را که چند سال پیش پخش میشد به خاطر بیاوریم، مثال نسبتاً مناسبی است.
صحنهای از مجموعه تلویزیونی مسافر کوچولو
نکته دیگری که باید در تبدیل یک داستان به نمایشنامه به آن دقت کنیم، شخصیتها هستند.
ما باید درباره شخصیتهای داستان هم بسیار عمیق فکر کنیم و آنها را به خوبی روی صحنه نمایش بیاوریم. مثلاً به این فکر کنیم که شاهزاده کوچولو چه ویژگیهایی دارد. آیا او یک نوجوان متفکر و در عین حال شاد است که میخواهد دنیا را تجربه کند؟ یا اینکه شاهزادهای نادان است با رفتاری مضحک که البته حرفهای متفکرانه هم میزند. صبر کنید! شاهزاده کوچولو شخصیت اصلی و داناترین فرد داستان است و تمام داستان حول محور او میچرخد. پس باید او را یک نوجوان متفکر و در عین حال شاد نشان دهیم.
البته میتوانیم در شکل ظاهری او تغییراتی بدهیم مثلاً از نگاه من شاهزاده کوچولو مثل یک نوجوان امروزی است که یک کولهپشتی دارد؛ به نظر من اگر این شکلی باشد رابطه نزدیکتری با تماشاچی برقرار میکند؛ البته ممکن است نظر شما و دوستان دیگر با من فرق بکند، اشکالی ندارد، مهم این است که او یک نوجوان شاد و متفکر است که برای دانستن و کشف کردن راهی سفر میشود.
شاهزاده کوچولوی« آنتوان دوسنت اگزوپری» متعلق به سالهای 1930 است، اما به یاد داشته باشیم شاهزاده کوچولوی ما متعلق به زمان ماست، یعنی 2008 میلادی؛ پس میتواند کمی متفاوت باشد و بعید هم میدانم آقای اگزوپری شکایتی داشته باشد.