این شاخه از فلسفه اخلاق، به بحث درباره خاستگاهها و زمینههای زیستی اخلاق و پیوند بایدهای اخلاقی با جنبههای زیست شناختی میپردازد. با این حال، این شاخه از اخلاق از آنجایی که جنبه کاربردی دارد، با معضلات عمدهای روبهرو است که از این حیث انتقاداتی را متوجه خود کرده است.مطلب حاضر اختصاص به بحث درباره اخلاق زیستشناختی و انتقادات وارده بر آن دارد.
هرگاه سخن از اخلاق به میان میآید، بیشتر افراد دستورات اخلاقی، امر و نهیها، درستی و نادرستیها و لزوم تشخیص آنها و عمل به آنها را به خاطر میآورند و از این نکته بیخبرند که این مسائل همه در ذیل یکی از شاخههای علم اخلاق یعنی اخلاق تجویزی جای میگیرند و اخلاق حوزههای دیگری هم دارد که امکان طرح مسائلی را که میتواند برای آن حالت میان رشتهای داشته باشد، فراهم میآورد.
از جمله مسائلی که میتوان بهطور جدی در حوزة اخلاق مطرح کرد نوع تلقی بنیادینی است که در ذهن فرد نسبت به اخلاق وجود دارد و میتواند مبنای کنش اخلاقی او قرارگیرد. به عبارت دیگر، میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا تلقی ما از اخلاق یک تلقی ایدئولوژیک است یا یک تلقی بیولوژیک؟
آیا اخلاق را مجموعهای از الزامات و بایدها و نبایدهای ناخواسته و گاه آزاردهندهای میدانیم که بهصورت انتزاعی و بیارتباط با هستی واقعی و انضمامی ما و بیرون از خودِ واقعی ما وجود دارد و ما فقط باید مطابق الگویی از پیش داده شده به آن عمل کنیم؟ یا آنکه برعکس اخلاق و کنش اخلاقی میتواند با جزءجزء وجود ما ارتباطی ارگانیک و مستقیم داشته باشد و اتخاذ هر شکلی از منش اخلاقی، خواه نیکخواهانه و خواه شرورانه، تاثیر مثبت یا منفی خود را دیر یا زود درکلیت وجود ما اعم از تن و روان باقی میگذارد. این دیدگاه را میتوان از آن سوی قضیه هم نگریست؛ یعنی نحوه اندیشیدن و نیات ما که خود محصول نحوة زیست روانی- جسمانی ماست، تاثیری مستقیم بر نحوه عمل ما دارد. اینجاست که پای شاخهای از اخلاق کاربردی یعنی اخلاق بیولوژیک به میان کشیده میشود.
اخلاق بیولوژیک درمعنای وسیع کلمه مطالعه معضلات اخلاقی، اجتماعی و سیاسیای است که ریشه بیولوژیک دارند و نه ایدئولوژیک و مستقیم یا غیرمستقیم با سلامتی و تندرستی انسان ارتباط دارد. از همین رو، اخلاق حیوانی و محیطی هم بخشی از آن محسوب میشوند. بهدلیل طرح مسئله سلامتی برخی آن را معادل و مترادف اخلاق پزشکی میدانند اما اخلاق بیولوژیک گسترهای فراتر از اخلاق پزشکی و همچنین مسائل اخلاقی ناشی از توسعه فناوریهای پزشکی را دربرمیگیرد.
برخی از مسائل مطروحه در اخلاق بیولوژیک را میتوان به شرح زیر برشمرد: چیستیِ وضعیتِ اخلاقی و موقعیت فرد در آن و رابطه متقابلی که میتواند بین آن دو وجود داشته باشد، تفاوت بین انواع خاص درمان برای افرادی که مشکلات اخلاقی متفاوتی دارند و این حقیقت که بهدلیل وجود تفاوتهای فردی یک راهحل اخلاقی نمیتواند برای همه کسانی که از یک یا چند مشکل اخلاقی رنج میبرند، تجویز شود؛ و این واقعیت که موقعیت اخلاقی افراد میتواند دچار تحول بنیادین شود و فرد از یک موقعیت اخلاقی به موقعیتی با ویژگیهای اخلاقی کاملاً متمایز از قبل وارد شود که این امر خود راهحلهای اخلاقی متفاوتی را میتواند پیش کشد.
تصمیمگیری در مورد این مسائل و تجویز راهحلهای اخلاقی بهطوری که بهداشت جسمی و فکری فرد همواره لحاظ شود، وظیفهای است فلسفی که مستلزم جستوجوی مداوم استدلالهاست. بهعنوان مثال درمان معتادی که بهخاطر ضعف اراده یا بیتجربگی و متاثر از محیطی دوستانه به سمت اعتیاد کشیده میشود با فردی که به خاطر خیانت همسر و بدبینی مفرط به زندگی و نوع بشر به سمت این معضل کشیده میشود، به رغم شباهت ظاهری باید دو موقعیت اخلاقی مجزا درنظرگرفته شده و راهحلهای اخلاقی برای درمان هر یک هم بالطبع با هم متفاوت خواهد بود. علاوه بر مطالعه موقعیت شغلی، اجتماعی و خانوادگی فرد معتاد، مطالعه موقعیت زیستشناختی او هم میتواند در درمان او مؤثر واقع شود.
تاکید بر این تمایز به این دلیل است که واکنش اخلاقی نسبت به یک معضل همواره یکی نیست و میتواند هم به دلایل روانی و هم زیستی متفاوت باشد. در همین مثال فوق یعنی خیانت همسر میتوان احتمال داد که واکنش اخلاقی همیشه میتواند اعتیاد نباشد و میتواند واکنشهای دیگری مانند خودکشی یا قتل را هم دربرگیرد.
اخلاق بیولوژیک از این جهت که بخشی از اخلاق کاربردی محسوب میشود، با سه مشکل عمده روبهرو است: اول آنکه بسیاری از مسائل و موضوعاتی که مشخصه خاص این شاخه از اخلاق کاربردی هستند، ممکن است جزو اصول و اعتقادات اخلاقی ما نباشد و به همین دلیل با آنها موافقت نکنیم. این به آن معناست که بر سر اخلاقی بودن یا نبودن بسیاری از مسائل مطرح شده در این شاخه از اخلاق نمیتوان به اجماعی محکم دست یافت.
دوم آنکه بر سر نظریههای اخلاقیای که ریشه و بنیان اصول اخلاقی ما هستند و ما به واسطه آنها اصول خلاقی خود را توجیه میکنیم، شاید توافقی وجود نداشته باشد و این باعث طرح موضوع پیچیده «نسبیگرایی اخلاقی» میشود که به نوبهخود میتواند نگرش بیولوژیک نسبت به اخلاق را به چالش بکشد. برای رفع این مشکل شاید لازم باشد در تقسیمبندیهای خود درباره اخلاق بیولوژیک تغییراتی اساسی بهوجود آوریم و آن را از ذیل اخلاق کاربردی خارج و وارد حوزه اخلاق نظری کنیم؛ یعنی حوزهای که در آن سعی میشود تمایز و تفاوت بین معرفت اخلاقی و دیگر انواع معرفت مشخص شود و در این راه گاه لازم میآید بحثهای دقیق زبانی هم مطرح شود و معانی دقیق واژگان و اصطلاحاتی که در حوزه اخلاق طرح میشوند، روشن شود. بر همین اساس برای تغییر جایگاه اخلاق بیولوژیک در کلیت نظام اخلاقی شاید لازم باشد خود اصطلاح اخلاق بیولوژیک مجدداً مورد مداقه قرار گیرد و تعریف یا تعاریف جدیدی از آن ارائه شود؛ تعریفی که مشکل فوق یعنی عدمتوافق بر سر نظریههای اخلاقی را تا حدی تعدیل کند.
سومین و آخرین مشکل در ارتباط با این نوع اخلاق آن است که اگر بخواهیم برای رفع عدمتوافقات موجود در سطح نظریه اخلاقی دست به آزمونهایی بزنیم و از طریق آنها کفایت و بسندگی آن نظریهها را ثابت کنیم، باز امکان دارد در مورد نوع آزمون و نحوة اجرای آن و از همه مهمتر آزمونپذیری نظریههای اخلاقی توافقی وجود نداشته باشد.
اخلاق بیولوژیک یا تلقی بیولوژیک از اخلاق
به رغم مشکلات مورد اشاره همچنان چشماندازی است بکر، نامکشوف و وسوسهبرانگیز برای انجام پژوهشهای بدیع در مورد ارتباط دوسویه و ارگانیک بین اخلاق و سلامتی جسمی و روانی انسان. انجام پژوهشهای روشمند و خوب در این زمینه و انتشار نتایج حاصل از آنها بدون تردید باعث بالارفتن سطح اخلاقی جامعه خواهد شد. تصور اینکه هرگونه عمل خیرخواهانه یا برعکس شریرانه تاثیر مستقیمی بر سلامتی ما خواهد داشت، شاید در تمایل انسان تک افتاده و تنهای امروز به سمت شر تاثیر بگذارد و مانع و رادع قویای در برابر آن باشد.