در دوران جنگ تحمیلی همسایگی ساکنان شهر ری با پالایشگاه نفت آنها را بیشتر از دیگر محله‌های شهر تهران در خطر حملات موشکی دشمن قرار می‌داد. این خطر، محتمل و بالقوه هم باقی نماند و چند بار این اتفاق تلخ رخ داد.

رابعه تیموری

همشهری آنلاین - رابعه تیموری: در دهه ٦٠ رژیم بعث عراق با هدف منهدم کردن پالایشگاه نفت چند حمله هوایی داشت، ولی موشک‌ها و بمب‌هایشان چند متر آن طرف‌تر از پالایشگاه و روی سقف خانه‌های مردم محله دولت آباد فرود آمد.


خواندنی های بیشتر را اینجا بخوانید


مادر شهید «حسین مولایی»هنوز به رسم سرزمینی که سال‌ها پیش ترکش کرده، دراعه و شلوار گشاد و قبای ابریشمی می‌پوشد. او از عرب‌های ایرانی الاصلی است که سال ١٣۵٨ توسط رژیم بعث از عراق رانده شدند. بانو «فاطمه مولایی»می گوید : «اولین آپارتمان‌های شهر تهران را در محله دولت آباد برای ما ساختند. دهه ٦٠ این خانه‌ها جدید و امروزی حساب می‌شد. بعضی از اهالی ما را همزبان و مانند همان عراقی‌هایی می‌دیدند که کشورشان در حال جنگ با آنها بود و از حضور ما در این محله خوشحال نبودند. ولی بعد از آن شب همه‌چیز عوض شد. »

برای بانو مولایی آسان نیست آن شب را به خاطر بیاورد و از آن لحظه بگوید. او در جوانی همسرش را از دست داده و حسین مرد خانه اش بوده است : «بچه‌ام تازه از بنایی برگشته بود و حسابی خسته بود. من و دخترم سمانه توی اتاق با هم گپ می‌زدیم که رادیو آژیر خطر زد. فکر کردیم آژیر برای شهرستان است، ولی چند ثانیه بعد توی کوچه ولوله شد. من و دخترم از خانه بیرون رفتیم که ببینیم چه خبر است. »

قطیفه (روسری) ابریشمی سیاه و بلندش را دور صورت آفتاب سوخته اش کیپ می‌کند و درحالی‌که صورتش از اشک خیس شده می‌گوید : «من نفهمیدم حسین کی از خانه بیرون رفت، فقط یک لحظ نور تندی مثل رعدوبرق از جلوی چشم‌هایم گذشت و صدای وحشتناک فروریختن چند دیوار را شنیدم. انگار یک برج چند طبقه یکباره روی سر من آوار شد. »

خانواده شهید مولایی در دهه ٦٠ساکن فلکه سوم دولت آباد بوده و اکنون در یکی از روستاهای شهر ری زندگی می‌کند : «همه جا قیامت بود. آوارها را که با هزار بدبختی کنار می‌زدند، تکه‌ای از بدن یکی از شهدا بیرون می‌آمد. در حالی ‌که گیج و منگ بودم، چشمم به‌دست بریده‌ای افتاد که روی بیل پر از خاک افتاده بود و خون تازه اش خاک را تر کرده بود. دست بریده حسین من بود. دیوانه شدم. جلو دوییدم و دیگر نگذاشتم کسی با بیل خاک‌ها را زیر رورو کند. بیل به بدن پسرم می‌خورد و بدنش بیشتر خرد می‌شد. با دستم به خاک چنگ می‌زدم. هیچکس نمی‌توانست من را از روی سنگ‌ها و آجرها بلند کند. تکه‌های بدن حسینم به تیرهای آهن چسبیده بود و باید ذره‌ذره او را از تیرآهن‌ها جدا می‌کردم و خاک و خلش را می‌تکاندم... »

بعد از آن‌ روز هیچکس به اهالی محله دولت آباد به چشم غریبه نگاه نمی‌کرد.

حلقه امنیتی دور خانه‌های آوار شده

«خلیل پورحافظ» از نیروهای بسیجی داوطلب شهر ری بوده که در اولین ساعات موشک‌باران محله‌ها، برای امدادرسانی خود را به محله جنگ‌زده می‌رساند. او تعریف می‌کند : «محله دولت آباد را یک بار در سال ١٣٦٤ و یک بار تابستان سال ١٣٦٧ بمباران کردند. هر وقت جایی را بمباران می‌کردند، نیروهای داوطلب بسیج شهر ری با سرعت خود را به آن جا می‌رساندند. سال ٦٤ وقتی من و دیگر اعضای بسیج محله به محله دولت آباد رسیدیم، ساعتی از بمباران گذشته بود و همه‌جا قیامت بود. سر تا پای همه خاک‌آلود بود و زخمی‌هایی که توان حرکت داشتند، با همان حالشان به‌دنبال عزیزان گمشده خود می‌گشتند. بعضی از آپارتمان‌ها نصف شده و بعضی از آنها کاملا فرو ریخته بود. از داخل بعضی از آپارتمان‌های تخریب شده صدای شیون و زاری بلند بود و لابه لای آوارها دنبال اعضای خانواده خود می‌گشتند. در چند ثانیه زندگیشان به مشتی خاک و خاکستر تبدیل شده بود. نیروهای بسیج دور آپارتمان‌های آسیب دیده حلقه امنیتی تشکیل دادند و از ورود افراد ناشناس به محل جلوگیری می‌کردند تا اشخاص سودجو با سوء استفاده از شرایط، اموال ساکنان خانه را غارت نکنند. وظیفه دیگر نیروهای بسیج باز کردن مسیر خودروهای امدادی بود تا ماشین آتش نشانی و آمبولانس برای امدادرسانی بتوانند وارد کوچه شوند. »

 دست بریده حسین دیوانه‌ام کرد | بعد از آن روز دیگر دولت‌آبادی‌ها غریبه نبودند



این معتمد و فرهنگی بازنشسته شهر ری درباره قربانیان موشک‌باران محله دولت آباد می‌گوید : « در سال ١٣٦٧راکت‌ها به سمت چپ فلکه سوم محله دولت آباد و آپارتمان‌های گروه B اصابت کرده بود. تعداد زیادی از اهالی شهید شده بودند و تکه‌های کفش و لباس‌های پاره و ریش شده در کوچه ریخته بود. تعداد زیادی جنازه زیر آوار و خاک مانده بود که آنها را با لودر و بیل مکانیکی بیرون می‌آوردند. بیشتر جنازه‌ها سالم نبودند و هر بار که خاک و سنگ و آجرها با بیل مکانیکی زیر و رو می‌شد، بدن‌های قطعه‌قطعه شده و قسمتی از دست، پا و بدن شهدا بیرون می‌آمدند. در میان شهدا زن و مرد و کودک پیدا می‌شد. حدود ٤ ساعت طول کشید تا جنازه شهدا را از زیر آوار بیرون بی‌اورند. زخمی‌ها را به بیمارستان‌های آیت‌الله فیروزآبادی و شهدای ٧ تیر می‌بردند. یکی از خانه‌ها بر اثر اصابت موشک آتش گرفته بود. »

این‌روز سیاه ۲ بار برای اهالی دولت آباد تکرار شد و در طول جنگ تحمیلی این محله ٢ بار هدف بمباران‌های دشمن قرار گرفت.

بازار شایعات هم داغ بود و از گوشه کنار شنیده می‌شد که صدام قصد دارد دوباره به دولت آباد حمله کند. این اوضاع باعث شد ایرانیان عرب‌زبانی که به‌تازگی در این محله ساکن شده بودند، خانه و کاشانه خود را رها کنند و به سایر نقاط تهران نقل مکان کنند. پورحافظ می‌گوید : «با خلوت شدن محله امکان سرقت از منازل این محله بالا رفته بود و نیروهای بسیج سعی می‌کردند با کشیک‌های شبانه از اقدام به سرقت سودجویان جلوگیری کنند. »

 

کد خبر 707833

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha