همشهری آنلاین _ رضا نیکنام : حاجیه خانم «قمرگودرزی» مادر بزرگوار ۷ شاخهگل محمدی و ستاره درخشان است که در دوران دفاعمقدس و جنگ تحمیلی همراه با دیگر رزمندگان راهی جبهه شدند تا نگذارند حتی یک وجب از خاک ایران به دست دشمنان بیفتد. او از اینکه فرزندانش در راه خدا، شهید، جانباز و آزاده شدهاند به خود میبالد و افتخار میکند. بدون تعارف به کاربردن واژه «شیر زن» برای او خیلی پست و حقیر است. باید مادر باشید تا بفهمید این آدمها در زمان شنیدن خبر شهادت فرزندان خود چه حس و حالی داشتند. البته که مادران شهدا آنقدر خودساخته و با ایمان هستند که خود جگرگوشههایشان را به میدانی فرستادند که میدانستند در این مسیر الهی، شهادت، اسارت و جانبازی نصیبشان میشود.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
حاجیه خانم گودرزی، پس از شهادت ۲ فرزندش به نامهای عباس و حسین یکدلهپور، مجروحیت، جانبازی و آزادگی ۵ فرزند دیگرش رضا، محمدرضا، علیرضا، حسن و قاسم یکدلهپور که بچه آخرست، همچنان مانند کوه ایستاده و دلش خیلیآرام و قرص است و هیچ غمی ندارد؛ چون فرزندانش را به خدا سپرده. خانواده شهیدان یکدلهپور بیش از ۵۰ سال است که در شهرک ولیعصر(عج) زندگی میکنند و خانهشان در خیابان شهیدآقایی و نزدیکی بوستان بنفشه است.
مادر شهید برایمان از روزگار قدیم و زمانی که در این نقطه از شهر ساکن شدند صحبت میکند: «سال ۱۳۴۶ که به همراه خانواده از محله امامزاده حسن(ع) به این محلآمدیم، شاید فقط ۵ تا ۶ خانه آن هم به فاصله زیادی وجود داشت. امکاناتی نبود و حتی آب و برق نداشتیم. فکرش را کنید برای به دست آوردن چند ظرف آب باید راه زیادی میرفتیم و به نوبت از شیر فلکه فشاری آب برمیداشتیم. یادم هست که من روزی یکیـ تا دومرتبه این مسیر را میرفتم و با دبه وسطل آب میآوردم و داخل بشکه میریختم. مردم خیلی با مشکل و سختی زندگی میکردند تا اینکه انقلاب پیروز شد و آب لولهکشی و برق به محله مانآمد.» حاجیه خانم گودرزی در آن ایام دشوار فرزندانش را بزرگکرده است. بچهها هم که در دامن مادری فداکار و زحمتکش تربیت شده بودند اهل درس و کسب معرفت بارآمدند و دوران تحصیل را با موفقیت پشت سرگذاشتند.
این جوان «عباس من» است
مادر شهیدان یکدلهپور، آنقدر با حس درونی درباره ایام جنگ و اعزام دردانههایش به خط مقدم جبهه حرف میزند که گویی این ماجر برای دیروز است. او آلبومی هم از عکسهای یادگاری فرزندانش دارد که میتواند برای هر کدامشان به اندازه یک فصل کتاب سخن بگوید. آلبوم کاملی از تصاویر فرزندانش در جبههها تا زمان شهادت و مراسم خاکسپاری عباس و حسین. این مادر هر از گاهی سری به گنجه خانه میزند و خیره میشود به آلبوم عکسهایی که با با آنها زندگی کرده است. مادر شهیدان یکدلهپور از آلبومش، عکس مردی جوان با محاسن مشکی را نشان میدهد: «این عباس من است.»
سال ۱۳۴۱ بود که شهید «عباس یکدلهپور» در محله امامزاده حسن(ع) به دنیا آمد، اما در شهرک ولیعصر(عج) بزرگ شد. سال ۱۳۵۹ دیپلم گرفت و میخواست در کنکور دانشگاه شرکت کند، اما با انقلاب فرهنگی، دانشگاهها بسته شد. او پس از آغاز جنگ تحمیلی بهعنوان نیروی داوطلب به جبهه رفت.
مادر شهید در ادامه به اخلاق و رفتار عباس اشاره میکند: «همه فامیل و همسایهها عباس را دوست داشتند. برای من و پدرش هم پسر نمونهای بود و احترام بزرگترها را نگاه میداشت. مطمئن هستم اگر میماند یکی از موفقترین مردهای کشور بود.» «عباس یکدلهپور» با شروع جنگ از سال ۱۳۵۹ تا سال ۱۳۶۱ در جبهههای جنگ حضور داشت و همزمان با آماده شدن برای عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر در ۲۰ سالگی به شهادت رسید.
حسین تفنگ برادرش را زمین نگذاشت
حسین ۱۵ ساله فرزند پنجم خانواده بود که پس از شهادت عباس نتوانست طاقت بیاورد و راهی جبههها شد. مادر شهید تعریف میکند که ۴۰ روز پس از شهادت عباس حسین به جبهه رفت: «قسم خورده بود که تفنگ برادرش را زمین نگذارد و بر سر پیمانش ماند. یک روز سربازی از مرکز اعزام نیروها کاغذی آورد و گفت اگر با حضور حسین در جبهههای جنگ راضی هستید زیر این نامه را امضا کنید و من و پدرش انگشت زدیم و همان روز به همراه چند نفر از دوستان هممحلهایاش اعزام شد و پدر یکی از دوستانش که به همراه حسین رفته بود دنبال پسرش رفت و او را از جبهه برگرداند اما حسین در جبهه ماند.»
قمرخانم به حافظهاش رجوع میکند: «حسین فقط ۲ یا ۳ ماه در جبهه خدمت کرد. وضعیت شهادت حسین سختتر از عباس بود. او و چند نفر را کوملهها و منافقان در کردستان گرفتند و به سختترین شکل به شهادت رساندند. عباس و حسین هر دو در یک سال و به فاصله ۷ ماه از هم شهید شدند. آن روزها وقتی شهیدی را میآوردند همه اهالی محله در مراسم تشییع شرکت میکردند و پیکر شهید را باشکوه تا بهشتزهرا(س) همراهی و خاکسپاری میکردند.»
بیتوجهی عراقیها به مجروحیت رضا
«رضا یکدلهپور» فرزند سوم خانواده جانباز و آزاده است که در ۱۷ سالگی به جبهههای جنگ اعزام شده است. مادر شهیدان یکدلهپور از نحوه جانبازی و اسارت دیگر فرزندش در دوران جنگ صحبت میکند: «رضا متولد ۱۳۴۳ است و در یک عملیات به پاهایش ترکش میخورد و از همرزمانش جا میماند. او همراه چند مجروح به اسارت نیروهای عراقی در میآیند و به مدت ۳ ماه در اردوگاههای تکریت زندانی و شکنجه میشوند. گویا در درمانگاه اردوگاه عراق به مجروحیت پاهای رضا اهمیت داده نمیشود و به جای درمان هر دو پایش را گچ میگیرند و به همین دلیل با عفونت پاهایش مشکلاتش بیشتر میشود.»
آن ایام قرار بود در مرز ترکیه تعدادی از اسرای ایرانی را با اسرای عراقی در ایران معاوضه کنند و قرعه فال به نام رضا خورد و معاوضه شد و به خواست خدا به خانه برگشت. آزاده و جانباز «رضا یکدلهپور» پس از آزادی از اسارت به استخدام آموزش و پرورش درمیآید و اکنون دوران بازنشستگی را میگذراند.
فکر میکردند محمدرضا شهید شده
«محمدرضا یکدلهپور» فرزند اول خانواده در عملیات آزادسازی خرمشهر در سال ۱۳۶۱ مجروح میشود و یادگار ایام جنگ تیر خوردن به صورتش و از دست دادن یکی از چشمانش است. گلوله به گوشه چشمش میخورد و از پشت گوش بیرون میآید. اول همه فکر میکنندکه او شهید شده و او را در بین تعداد زیادی از شهیدان میگذارند اما یکی از رزمندهها، اتفاقی متوجه میشود که محمد زنده است و او را به اصفهان میفرستند.
مادر شهیدان تعریف میکند: «ما خبر نداشتیم. از بیمارستان زنگ زدند و گفتند محمد اصفهان است. وقتی به بیمارستان رفتیم همه از مقاومت وصبر من تعجب میکردند و خودم هم نمیدانستم این تحمل و صبر را از کجا آوردهبودم.» جانباز سرافراز «محمدرضا یکدلهپور» که یک چشمش را در جبهههای جنگ جنوب از دست داده بازنشسته جهاد کشاورزی است.
مجروحیت در درگیری با اشرار و قاچاقچیان
علیرضا فرزند دوم خانواده یکدلهپور هم جانباز است اما او در جبهههای جنگ مجروح نشده است. به گفته مادر شهید او سالها قبل در درگیری با قاچاقچیان در محله صادقیه تهران مجروح شده است. قمرخانم میگوید: «قاچاقچیان تیر را به قلب او شلیک کرده بودند اما از آنجایی که خدا بزرگ است و من پسرهایم را به خدا سپرده بودم تیر به کنار قلبش خورد و نجات پیدا کرد.» «حسن یکدله پور» فرزند ششم قمر خانم نیز جانباز است و در جبهههای جنگ تخریبچی بوده و در یکی از بمباران شیمیایی مصدوم شده است.
از دوران دفاعمقدس تا مدافعان حرم اهلبیت(ع)
«قاسم یکدله پور» فرزند آخرخانواده و از جانبازان مدافعان حرم است. قمرخانم از نحوه اعزام قاسم به سوریه حرف میزند: «قاسم کارمند است روزی به من گفت برای مأموریت به ترکیه میرود غافل از اینکه برای دفاع از حرم حضرت زینب(ع) به سوریه رفته بود. به من گفته بود ۴۵ روزه برمیگردد، اما دو هفته زودتر از موعد برگشت. هیچکس نمیدانست که قاسم کجا بوده و با مجروحیت از ناحیه چشم و ترکشهای بسیار در ناحیه سر برمیگردد. مادر شهید میگوید: «یکروز قاسم از بیمارستان زنگ زد و گفت من حالم خوب است، بیا بیمارستان. وقتی بالای سرش رسیدم حتی کمی استرس و نگرانی نداشتم، آنجا هم آرام بودم و میدانم خدا کمک میکند که آرامش داشته باشم.»
نام: عباس یکدله پور
نام پدر: اکبر
تولد: ۱۳۴۱
شهادت: ۹ فروردین ۱۳۶۱
محل شهادت: ریجاب در سر پل ذهاب
نام: حسین
نام پدر: اکبر
تولد: ۱۳۴۶
شهادت ۸ آبان ۱۳۶۱
محل شهادت: بوکان
نظر شما