همشهری آنلاین- ثریا روزبهانی: کاپیتان ضرابی، در این گفتوگو برخی از خاطرات موشکباران تهران را برایمان روایت میکند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
در زمان حملات موشکی و بمبارانهای رژیم بعث عراق به تهران وضعیت شهر از آسمان چگونه بود؟
افتخارمان این است که سرباز ملتی هستیم که قدرشناساند و آنها را ولینعمتان خودمان میدانیم. ما 8 سال متمادی درگیر جنگ نابرابری شدیم که 6 کشور بزرگ صنعتی، نسخهای علیه انقلاب ما پیچیده بودند. چون نمیتوانستند ما را در منطقه تحمل کنند. به همین خاطر صدامی که همیشه اهل شرارت بود، او را وادار کردند که به این جنگ ناخواسته تن بدهد. در آن سالهایی که ایران دچار بمباران هوایی شده بود و موشکباران میشد، من یادم میآید که سال 59 به عنوان سرگرد در ستاد مشترک ارتش نیروی هوایی در اداره چهارم مشغول انجام وظیفه بودم. یک روز بنابه مأموریتی از تقریباً 50ـ60 کیلومتری تهران وارد شهر تهران شدم. هیچ جنبندهای را به جز یک رفتگر در شهر ندیدم. همه به جانپناه رفته و سعی کرده بودند به نوعی، خودشان را از این بمباران نجات بدهند، اما یادمان باشد در همین زمان خلبانهای دلاور و شجاع نیروی هوایی بر ارابههای جنگی، هواپیمای افـ 14، اف4 و 5 سوار میشدند و به مراکز نظامی بغداد حمله میکردند.
چرا با وجود نقاط حساس در کشور، عراقیها به شهر و منازل مسکونی حمله میکردند و موشک و بمبهایشان بر سر مردم بیگناه فرود میآمد؟ آیا جنگندههای ایرانی هم مردم عراق را موشکباران میکردند؟
برخلاف عراق، امام خمینی (ره)، به ستاد مشترک ارتش دستوری داده بودند که نیروی هوایی مجاز نیست شهرهای عراق را بمباران کند و به روی مردم بمب بریزد. بهخوبی به خاطر دارم که وقتی حمله میکردیم، سیستمهایی زیر شکم هواپیمای فورد «سرعتشکن» نصب شده بود که اگر آن را به پایین میزدیم، سرعت هواپیما را کم میکرد و در آن فضای بین بدنه و مانع، یک فضا و جایگاهی باز میشد که تمام اعلامیههایی که به فرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در این خصوص صادر شده بود، مانند:ما خیال جنگ و دعوا با ملت را نداریم و شما مثل ملت ما قابل احترام هستید ، روی شهرها در ارتفاع پایین پخش میکردیم. برخی از سوانحی که برای خلبانان و جنگندهها رخ داد، به این دلیل بود که پدافند آنها خیلی راحت ما را در هوا میزد و با سرعت کم، پرندههای ما را شکار میکردند. در این حوادث دوستان بزرگواری را مانند «مسعود امینی» و «داریوش نقیمی» به همراه نفر کابین عقبشان به شهادت رسیدند. ولی هرگز راضی نمیشدیم که شهرهای آنها را بمباران کنیم.
گویا علاوه بر انجام حملات هوایی، خودتان هم در زمان موشکباران در بیمارستان عیوضزاده که یکی از نقاط اصابت موشک بود، حضور داشتید. چه اتفاقی برای شما رخ داد؟
خواهرم در بیمارستان عیوضزاده بستری و در حال وضع حمل بود. هنوز دقایقی از به دنیا آمدن فرزندش نگذشته بود که وضعیت قرمز اعلام کردند و چراغها خاموش شد. یکباره صدای مهیبی در فضا طنینانداز شد و من شاهد هولناکترین انفجاری بودم که تا آن زمان رخ داده بود. متأسفانه موشک به بیمارستان عیوضزاده اصابت کرده بود. تعداد بسیاری از بیماران و رهگذران این خیابان شهید شدند. شعلههای آتش از هر گوشه زبانه میکشید. واقعاً فضای ملتهب و وحشتناک بود. به دلیل شدت خرابی به همراه خواهرم و خواهرزادهام که تازه متولد شده بود به طبقه پایین آمدیم و آنها را به دشواریهای بسیار به بیمارستان سجاد منتقل کردیم. آن روز یکی از روزهای بسیار تلخ زندگی من بود.
آیا احتمال این موضوع وجود داشت که در حملات هوایی، جنگندههای خودی هم هدف قرار بگیرند؟
بهخوبی به خاطر دارم شهریور سال 59، 5 یا 6 پایگاه هوایی ما توسط نیروی هوایی بعث عراق مورد حمله هوایی قرار گرفت و شب هم به تهران حمله کردند. یکی از دلاورمردان نیروی هوایی، شهید بزرگوار «علیمحمد سلیمانی» با نفر کابین عقب و نفر شماره 2 خودش از فرودگاه مهرآباد بلند شده و هواپیمایی که به تهران حمله کرده بود را دنبال کرد. در حال برگشت، چون دیگر تهران فضای ناامنی و پدافند آتش به اختیار بود، دچار سانحه شدند. نفر کابین عقب بیرون پرید ولی علیمحمد سلیمانی با آن شجاعت و دلاوری خاص خودش هواپیما را بر زمین نشاند. این یکی از خاطرات بسیار شیرینی دوران حملات هوایی به تهران بود که هرگز از خاطرم پاک نخواهد شد. علیمحمد سلیمانی، بزرگمردی از شهر زنجان بود. دخترش مریض شد و برای مداوای او به خارج از کشور رفت. زمانیکه مرخصیاش تمام شد درحالیکه هنوز دخترش بیمار بود، میخواست برگردد. به همسرش گفت:«بچه من یک نفر است و دکتر معالجهاش میکند. اما امروز ایران مریض است و من باید برگردم». امثال این شیرمردان نگذاشتند ایران به دست نااهلان بیفتد و آنقدر برای دفاع از مرز و بومش پرواز کرد تا همراه شهید جاویدنام حسین دلحامد در خلیجفارس شهید شدند.
وقتی وضعیت قرمز اعلام میکردند و موشک یا بمبی به مکانی اصابت میکرد از فراز آسمان شهر شما چطور دیده میشد؟
وقتی وضعیت قرمز اعلام میکردند و میخواستند حمله کنند، کل شهرها در خاموشی مطلق فرومیرفت. در تمام شهر که حرکت میکردید، هیچ چراغی روشن نبود و همه به پناهگاهها پناه میبردند. روزهای بسیار سختی بود اما همه یک دل بودند تا از ایران دفاع کنند؛از مسلمان گرفته تا ارامنه و زرتشت. مانند«لوکر یادگاری» خلبانی مسیحی که با هواپیمای سوخترسان پرواز میکرد یا کاپیتان کوروش که زرتشتی بود ولی برای ایران پرواز میکرد. همه میگفتند ایران برای همه و ما برای ایران.
نظر شما