به گزارش همشهری آنلاین، دو بند انگشتش را در انفجار نارنجکی که اغتشاشگران به سمتش پرتاب کردهاند از دست داده است؛ یک باند دور انگشتش پیچیده و پشت در سیسییو با دو شاخه گل رز صورتی منتظر ایستاده است.
روایت اول: قطع شدن انگشت دست با پرتاب نارنجک اغتشاشگران
« فرمانده» است و نگران دو مأمورش؛ مأمورانی که در عملیات تعقیب و گریز اغتشاشگری که به پلیس حمله کرده بود مجروح و مصدوم شدهاند.
از انگشت باندپیچی شدهاش می پرسم؛ طفره می رود. اصرارم را که می بیند می گوید: در بیسیم اعلام کردند که عدهای آشوبگر یکی از خیابانهای محله ... را بسته و تردد و زندگی مردم را مختل کرده اند. با تعدادی از مأموران برای کنترل مجموعه و پراکنده کردن آشوبگران اعزام شدیم...معبر را بسته بودند و آتشسوزی راه انداخته و مشغول تخریب اموال عمومی و خصوصی بودند.
با رسیدن به محل بلافاصله یکی از افراد آشوبگر به سمت مأموران کوکتل مولوتوف پرتاب کرد که یکی از پرسنل از ناحیه پا دچار آتشسوزی شد.
بنده هم جهت خاموش کردن آتش و دستگیری فرد ضارب اقدام کردم که در این حین یک نارنجک دستی به دست چپ من اصابت کرد و انگشت پنجم من قطع شد.
فرمانده باز اصرار دارد که چیزی نشده ، می گوید: مورد مهمی نبود؛ همان شب بلافاصله بعد درمان و باندپیچی برگشتم سر صحنه عملیات؛ انگشت که مهم نیست ما برای مردم جان فدا می کنیم.
روایت دوم: حمله راننده مگانسوار به ماموران و شلیک تیر خلاصی با کلت کمری!
از جریان مصدومیت مأمورانش میپرسم، میگوید: از پرسنل ضربت سرکلانتری چهارم هستیم. نهم شهریور از ساعت ۹ صبح جلوی در دانشگاه علم و صنعت مستقر بودیم. یکسری تجمعات غیرقانونی شکل گرفته بود. تعداد محدودی اقدام به آتش زدن سطل زباله کرده و برخی دیگر نیز اموال عمومی و خصوصی را تخریب میکردند؛ خیابان را بسته بودند و ترافیک ایجاد شده بود؛ بعد از اینکه به محل اعزام شدیم منطقه را پاکسازی کرده و جلوی در دانشگاه علم و صنعت مستقر شده و همانجا ماندیم.
ساعت حدود ۱۶:۴۵ دقیقه شده بود. معبر آرام بود. نیروها به صف ایستاده بودند. ناگهان یک خودروی مگان مشکیرنگ با دو سرنشین آقا و خانم به سمت موتورسیکلتهای پارک شده مأموران هجوم آورد؛ قصدش گرفتن جان مأموران و ضربه زدن به پرسنل بود.
با سرعت زیاد به پرسنل موتورسوار حمله کرد و به دو تا سه موتور ضربه زد موتورها افتادند و ماشین به راه خود ادامه داد. در این حین دو نفر از مأموران که روی یک موتور نشسته بودند بلافاصله جهت دستگیری راننده اقدام کردند. پشت ماشین به راه افتادند.
مسافتی طی شد تا اینکه راننده از توی آینه مأموران را دید و متوجه شد که در حال تعقیب است.
عملیات تعقیب و گریز آغاز شد؛ موتور سواران ما متشکل از یک راکب و یک سرنشین بودند با باتوم و اسلحه ساچمهزن و طرف مقابل یک زن به همراه یک راننده مسلح بود با یک قبضه کلت کمری و یک خشاب فشنگ جنگی.
راننده در همان حین تعقیب و گریز برای متوقف کردن ماموران دست به سلاح برد و به سمت مأموران شلیک کرد.
یک گلوله به جلوی موتورسیکلت اصابت کرد و یک گلوله دیگر به جلیقه فرد راکب، که خدا را شکر به بدنش وارد نشد.
اما راننده دست بردار نبود؛ وقتی دید که شلیکهایش بیاثر مانده و باز هم مأموران به دنبالش هستند ترفند دیگری به کار برد؛ ناگهان ترمز کرد. با ترمز ناگهانی موتور سیکلت به پشت خودروی مگان برخورد کرد و مأموران پرتاب شده و به داخل جوی آب افتادند.
در این لحظه راننده خودرو را متوقف کرد؛ اسلحه به دست از ماشین پیاده شد و به سمت ماموران رفت؛ اولین گلوله را از پشت به گروهبان «علیاکبر» شلیک کرد؛ راننده بیرحم بازهم راضی نشده بود؛ بعد از شلیک تیر اول برای زدن تیر خلاصی به مامور، اسلحه را مسلح کرد اما گلوله در لوله اسلحه گیر کرد و نتوانست تیر خلاصی را به علیاکبر بزند.
در همین گیر و دار بود که مأموران از راه رسیدند و زمینگیرش کردند.
از حال علیاکبر میپرسم؛ فرمانده میگوید: کتف راستش گلوله خورده؛ گلوله به ریه اصابت کرده؛ عمل جراحی شده است؛ آن یکی مأمور هم دست چپش از سه ناحیه شکسته شده است. حال هر دوی مأموران خدا را شکر خوب است.
فرمانده از قساوت آشوبگران میگوید و از بیرحمی آشوبگران که به قصد ضربه زدن به پلیس و تخریب اموال عمومی و خصوصی در این روزها و شبها چه کارها کردهاند.
از تحرکات برنامه ریزی و سازماندهی شده و عملیاتهای ترکیبی؛ و از انواع و اقسام سلاح سرد و گرم که آشوبگران برای کشته سازی، تخریب اموال عمومی و خصوصی از آن بهره می برند.
فرمانده از به آتش کشیدن اتوبوس و آمبولانس اورژانس می گوید؛ از شکستن شیشه خانه های مردم، از تخریب بانک و مغازه و ایجاد ترافیک و راهبندان؛ از همه آنهایی که فقط نام مردم را در شعارهایشان قرار داده؛ اما بر علیه مردم و آرامش و آسایش مردم عمل می کنند.
روایت سوم: از آتش زدن سطل آشغال و ایجاد راهبندان تا کمین و ضرب و شتم ماموران
سجاد، مأمور یگان ویژه است، اهل کرمانشاه، متأهل است و در اغتشاشات اخیر مصدوم شده است.
تازه عمل کرده، با باند بزرگی که وسط صورتش جای گرفته، به سختی حرف می زند؛ میگوید: سیام شهریور بود ساعت حدودا ۹ شب؛ دو نفره سوار موتور بودیم؛ در حال تردد و گشت زنی در معابر؛ اوضاع ابتدا آرام بود، جلوتر که آمدیم در مقابل یک گروه از اغتشاشگران را دیدیم... سطل آشغالها را آتش زده و تابلوهای خیابانهای کنده و انداخته بودن وسط خیابان، راهبندان کرده بودند.
همانطور که روی موتور در حال حرکت به بودیم ناگهان هفت هشت نفر از اراذل به ما حملهور شدند، انگار کمین کرده بودند، با مشت و لگد و چوب و سنگ و هر آنچه دستشان بود به جانمان افتادند تا اینکه بقیه ماموران از راه رسیدند.
سجاد سرش آسیب دیده، دماغش شکسته، وضعیت کمرش منتظر اعلام کمیسیون پزشکی است و مینیسک زانویش پاره شده؛ اما میگوید که اگر از بیمارستان مرخص شود یک راست سر خدمتش باز می گردد.
سجاد از آنهایی می گوید که این روزها کف خیابان هستند؛ آنهایی که مردم عادی نیستند چرا که آمبولانس و اتوبوس و اموال مردم را به آتش میکشند و بیرحمانه و وحشیانه به جان مأموران می افتند.
سجاد که تازه بینیاش را عمل کرده به سختی حرف میزند. می گوید: هنوز پدر و مادرش نمیدانند که برایش چه اتفاقی افتاده است.
سجاد از امدادخواهی مردم در صحنه اغتشاشات میگوید؛ از مالباختگانی که از سرقت گوشی های شان شکایت داشتند؛ از خانمهایی می گوید که از تعرض در وسط جمعیت شاکی بوده و از پلیس کمک می خواستند؛ از بچههای نوجوان از ۱۵_۱۶ ساله گرفته تا جوانان بیست و چند سالهای می گوید که پشیمان بوده و می گفتند که به واسطه تحریک صفحات مجازی وارد جمعیت شده اند.
روایت چهارم: از آتش زدن لاستیک و بستن خیابان تا پرتاب کردن سنگ و مصدوم کردن مأموران
روی تخت آن طرفی علی خوابیده است؛ از مأموران یگان امداد شهریار است، یک دختر یکساله دارد.
میگوید: شنبه شب شیفت بودم. مرکز پیام اعلام کرد که خیابان ولیعصر(عج) شهریار را بستهاند.
به محل اعزام شدیم؛ اغتشاشگران لاستیک آتش زده و عبور و مرور را مختل کرده بودند؛ یکسری ماشین آدمهای عادی هم آن وسط گیر کرده بود و نمیگذاشتند مردم عبور کرده و بگذرند.
چند موتورسوار بودیم، به محل رسیدیم اما اغتشاشگران مجهز بوده و سنگ آماده کرده بودند، به محض اینکه رسیدیم سنگ پرتاب کردند به سمت تیم موتوری.
من هم که راکب بوده و جزو اولین موتوری بودم که وارد صحنه شدم با اصابت سنگ به ساق پا و زانوهایم مصدوم شدم؛ حالا هم برای درمان در بیمارستان هستم.
میپرسم دستور فرمانده به شما چه بود؛ چطور باید در صحنه اقدام میکردید؟
علی میگوید: تأکید فرمانده متفرق کردن جمعیت با بوق و آژیر و همین حرکت اکیپ موتوری بود؛ ما با مردم عادی کاری نداشتیم، فقط باید جمعیت را متفرق می کردیم.
حرفمان تمام نشده، پرستار از راه میرسد و اجازه ادامه صحبت نمیدهد.
از اتاق که بیرون آمده و وارد سالن که می شویم فرمانده را میبینیم که هنوز پشت در سیسییو با دو شاخه گل بر دست منتظر مانده تا بتواند دو مأمور مصدوم خود را ملاقات کند.
بنابر آخرین اعلام رسمی پلیس، مأموران انتظامی کشور در اغتشاشات اخیر سه شهید و بیش از ۲ هزار مصدوم تقدیم کرده اند؛ آن هم در راستای تأمین امنیت، آسایش و آرامش مردم و برخورد با آشوبگرانی که با تحرکات سازماندهی شده و عملیاتهای ترکیبی زندگی روزمره مردم را در روزهای اخیر به مخاطره انداختهاند؛ از ایجاد ترافیک و راهبندان گرفته تا آتش زدن و تخریب اموال عمومی و خصوصی و حتی کشتهسازی!
نظر شما