بررسی شالودهها و زیرساختهای اجتماعی و روایت تحلیلی قیام کربلا، اگرچه ریشهها و ماهیت این نهضت را ترسیم میکند اما بیگمان تمام ابعاد، اهداف و بنیادهای نظری و اعتقادی آن را نشان نمیدهد؛ به همین دلیل نیز ضروری است تا به وارسی اهداف و مبانی تئوریک و اعتقادی نهضت حسینی بپردازیم و ببینیم که قیام امام حسین(ع) و یارانش، بر بنیاد چه تعارضها و تضادهایی با نظام اموی استوار بود. بیشک میتوان اهداف عمده این قیام و تصویر استراتژی امام را در سخنانش و در اعمالش مشاهده کرد.
در یک سطح معنایی، امر به معروف و نهی از منکر که از نگاه برخی فرقههای متقدم چون معتزله به عنوان یکی از اصول دین و در نگاه برخی گروههای فکری دیگر چون شیعه یکی از رئوس فروعات دهگانه است، به عنوان هدف اصلی قیام که در واقع واکنش امام بوده است به تحولات عمده اجتماعی در زیرساختهای جامعه نوجوان مسلمان مطرح میشود.
از امربه معروف و نهی از منکر نیز وجه فقهی و عملگرایانه آن مراد بوده است؛ به این معنا که امام دید در جامعه- از خلیفه که رأس هرم جامعه مسلمانان است تا قاعده این هرم که آن را عامه مسلمانان تشکیل میدادند- ارزشهای اسلامی دیگرگونه شده است؛ به سخن دیگر منکرات به معروفات و معروفات به منکرات مبدل شده است.
بیگمان این تحلیل تنها به رفتارهای یزید منحصر خواهد بود؛ خلیفهای که روزگار به بازی با بوزینگان و شرابخواری میگذارند، اهل شعر بود و سوارکاری و اگر توصیه و اجبار پدر نبود، به رسم طایفه مادر به تاختوتاز در دشتهای شام میپرداخت و به زنبارگی روزگار میگذرانید.
بنابراین براساس این تحلیل اینگونه نتیجهگیری میکنیم که اگر یزید- در یک حالت فرض- تمام رفتار خویش را اصلاح میکرد و تبدیل میشد به حاکمی همطراز فرمانروایان پیشین که به رفتارهای اسلامی پایبند بودند و از رفتارهای خود دور میداشتآنچه را در شرع اسلام خلاف حکم و فرمان خداوند شمرده شده بود و به واقع همان ماهیت حکومت پدر خویش را حفظ میکرد، تضادها و تعارضهای حسین(ع) و یارانش با او از میان میرفت و قیام حسینی که در این تحلیل بر شخصیت یزید استوار است، به واقع سالبه به انتفاء موضوع میشد.
به نظر اما تحلیل مولفههای قیام حسینی را باید فراتر دید از وجه فقهی دو آموزه امر به معروف و نهی از منکر. در این تحلیل نیز هرچند امر به معروف و نهی از منکر نقش اساسی ایفا میکند اما در وجه فقهی خویش محصور و گرفتار نمیآید و به واقع معنایی فراختر مییابد. در این تحلیل میتوان به این فرض نیز پرداخت که حتی اگر آن رفتار از یزید سرنمیزد، باز قیام حسینی شکل میگرفت.
با این مقدمه و به مناسبت آغاز محرمی دیگر میتوان به تحلیل مولفههای ساختار قیام حسینی پرداخت.
مفاهیمی چون امربهمعروف و نهی از منکر را میتوان در یک وجه مرتبط دانست با « احیای حق و امحای باطل» درصورت کلی و عمومی آن. به یک معنا میتوان اینگونه درباره اسلام سخن گفت: اگر اسلام را حاوی ماده و نیز صورتی ببینیم، در عصر اموی تنها صورتی از اسلام پای بر جا بود. در این تفسیر ماده، روح و معنای اسلام و صورت، رویه فقهی و آداب و رسوم ظاهری اسلام است.
این سخن درستی است که در عصر اموی، تقید عامه مردم به اسلام نسبت به عصر خلفای راشدین رو به کاستی نهاده بود، اما واقعیت آن است که در این عصر، به رغم انحطاط سیاسی و اخلاقی، مردم در انجام فرایض فقهی سخت مقید بودند و هرگز در دام لاابالیگری و نیز لاادریگری اخلاقی و فقهی نیفتادند.
به گواهی گزارشگران صدر اسلام، در عصر اموی، حتی عنصری چون یزید که در جمع یاران و خواص خویش به انکار آسمانیبودن اسلام نیز میپرداخت، از تظاهر به انجام فرایض و اقامه نماز با مسلمانان روی برنمیتافت. در میان مسلمانان نیز تا آن روز نماز، روزه، حج، زکات، خمس، جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، به همان معنای رایج و سطحی آن معمول بود.
بنابراین باید اهداف حرکت امام را در جایی دیگر به نظاره نشست. خود امام در نامهاش نگاهی گذرا به این اهداف داشته است. این نامه را که در واقع وصیتنامه امام است به برادرش محمد، ابناعثم کوفی برای نخستین بار اینگونه در الفتوح نقل کرده است: «من نه برای سرکشی و طغیان و نه بر بنیاد هویوهوس و نه به اندیشه فساد و ستمکاری خروج کردهام. قیام من تنها برای اصلاح جدم محمد(ص) است. من برآنم تا امر به معروف و نهی از منکر کنم و راه و روش جدم و پدرم علی بنابیطالب را پی گیرم.» (الفتوح، ج3، صص23 و 24) .
در کلام دیگری که محمدبنجریر طبری ناقل آن است امام اینگونه مردم را مورد خطاب قرار میدهد:«آیا نمینگرید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی داده نمیشود؟ پس در چنین شرایطی شایسته است که مومن در اندیشه دیدار خداوند باشد. من نیز مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز خواری نمییابم.»(طبری، ج5، صص403 و404) .
سنخشناسی و بررسی مفهومی این دو فراز از جملات امام، زمینه دستیابی به دو مفهوم کلیدی را در این عبارات فراهم میسازد.
به نظر دو مفهوم کلیدی، اساس این دو سخن را سامان داده است؛ نخست:«الاصلاح فیامه جدی» که در سخن اول آمده است و به معنای اصلاحگری در امت رسولخدا(ص) به کار میرود و دوم «الا ترون ان الحق لایعمل به» یعنی آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود؟
شاید به لحاظ منطقی باید اصلاحگری را در ارتباط با حق دید که بدان عمل نمیشود. به سخن دیگر چون به حق عمل نمیشود، اصلاحگری موجه و منطقی جلوهگر میشود. برای تطبیق این دو مفهوم اساسی با جامعه، باید به نکات زیر توجه کرد:
1- استبداد سیاسی و سلطنت اسلامی: فرمانروایی معاویه تحتعنوان خلیفه خداوند را باید بهواقع تجسم کامل استبداد سیاسی بهشمار آورد. این شیوه از سلطه تا آن زمان، نه در تاریخ خلافت سابقه داشت و نه در سنت عربی، معمول و مرسوم بود.
خلفای اولیه فارغ از مباحث تاریخی که پیرامون مشروعیتشان وجود دارد، بهنحوی مستقیم یا غیرمستقیم، حکومت خویش را بر بیعت با مسلمانان استوار میساختند. حتی پس از شهادت امامعلی(ع)، امامحسن(ع) با اقبال و بیعت عامه خلافت را بهدست گرفت.
اجماع مورخان و اتفاق علمای اخبار بر آن است که معاویه کوتاهزمانی پس از استقرار بر مسند فرمانروایی، عمدهترین بند از عهدنامه صلح یعنی اجتناب از تعیین جانشین برای خود را زیر پا نهاد؛ بنابراین نه فرمانروایی وی بهمانند خلیفه اول شکل گرفته بود تا بتوان با استناد به خلیفه اول، او را مجاز به تعیین جانشین دانست و نه سند صلح با امام حسن(ع) وی را به تعیین جانشین برای خود مجاز میشمرد؛ به همیندلیل بود که بعدها بزرگان عامه در توصیف فرمانروایی معاویه و یزید به سلطنت و متمایزساختن شکل و ماهیت حکومت امویان تردیدی نکردند.
از دل این نوع شیوه انتخاب نیز به نحو کاملاً طبیعی استبداد سیاسی بروز میکرد. یزید در نخستین نامهای که برای اهل مدینه مینویسد و از امیر خود در مدینه، یعنی محمدبنعثمان میخواهد آن را برای اهالی مدینه بخواند، از نگاه یک حاکم مستبد به مردم مینگرد و ایشان را تهدید به نابودی و یافتن سرنوشتی چون سرنوشت قوم عاد و ثمود میکند و وعده عذابی به ایشان میدهد که در صورت پندنگرفتن از تهدید، قرار است بر سر ایشان آید و دودمان آنها را به باد دهد!
2- تثبیت مشروعیت اشرافی و نظام طبقاتی: مشارکت و حضور و نفوذ اشراف در عصر معاویه موجب میشد تا ایشان در ارکان قدرت نقش فعالی ایفا کنند و معاویه نیز خود از این پدیده استقبال میکرد چرا که خود او نیز وابستگی تام به این نوع از طبقات اجتماعی داشت و کارکردهای آن را بهخوبی میدانست.
چنین حضوری از سوی اشراف در حکومت باعث میشد تا از سویی منافع ایشان کاملاً حفظ شود و چون عصر خلفای اولیه خود را در حاشیه نبینند و از سوی دیگر سبب میشد تا حکومت اموی به قیادت معاویه و پس از آن یزید، پایههای قدرت خویش را در میان اشراف و رؤسا و قبایل محکم ببیند.
قیام امامحسین(ع) هرچند نتوانست به نحو عملی نفوذ فعال طبقه اشراف را در حکومت مانع شود ولی امام توانست با قیام خود ماهیت اشرافی حکومت اموی را برملا سازد. شاید بیشترین اثر قیام امامحسین در اینباره را بتوان در این تصور مردم جستوجو کرد که دیگر حکومت اموی را امتداد حکومت نبوی به شمار نمیآوردند.
3- امحای عدالت و برابری: معاویه در حکومت خویش عملا تمام عدالت علی و خلفای گذشته را زیر پا گذاشت. آغاز حکومت معاویه همراه بود با آغاز تلاش وسیعی که برای تثبیت اصول پادشاهی و حاکمیت اشرافی مبذول میشد. معاویه نخستین حاکمی بود که میان خویش و مسلمانان حاجب قرار داد.
او بیتالمال را ثروت خاص خویش بهشمار میآورد و مطابق تشخیص خود آن را در میان مردمانی که خود میپسندید، پخش میکرد. یزید نیز اینگونه عمل میکرد و البته طبیعی هم بود که چنین امری رخ دهد چرا که ایشان به آرمان عدالتخواهی باور نداشتند.
4- ارتقای اراذل و انزوای بزرگان صحابه: با توجه به عناوین سهگانه پیشگفته بسیار منطقی مینماید که معاویه و یزید برای انجام اهداف خویش از دونمرتبهترین افراد اجتماع بهره برند، نه صحابه و تابعین والاقدر رسول خدا(ص).
مسعودی در بحثی درباره اخلاق و سیاست معاویه به همین معنا اشارت کرده است: «از جمله خصایل عامه این است که مردمان نالایق را به پیشوایی برگزینند و فرومایگان را برتری بخشند و غیرعالم را عالم شمارند. اینان توانایی تشخیص حق از باطل را ندارند.» (مروجالذهب، ج2، ص35).
امامحسین(ع) خود در نامهای که به معاویه نوشته است به موارد متعددی از این موضوع اشارت کرده است؛ کشتن حجربنعدی و یارانش که به قول امام با بیداد معاویه به ستیز برخاسته بودند؛ کشتن عمرو بن حمق خزاعی، از بزرگترین اصحاب رسول خدا(ص)، همان صحابهای که عبادت، چهرهاش را فرسوده و اندامش را لاغر ساخته بود؛ انتساب زیادبنابیه که زنا زادهای بیش نبود به ابوسفیان؛ دستوردادن معاویه به کشتار دوستداران علی و محبانش؛ اینها همگی از مواردی است که در نامه امامحسین(ع) به معاویه بهعنوان مصادیقی از ارتقای اراذل و از میانبردن افاضل ذکر شده است و البته بزرگتر از همه جنگ با امامحسن(ع) و برکنارساختن امامحسین(ع) و دیگر صحابه والاقدر از مناصب اجتماعی، همگی از نشانههای چنین امری است.
قیام امامحسین(ع) لااقل توانست مردمان را نسبت به این موضوعها آگاه سازد؛ هرچند نتیجه عملی فوری نداشت ولی پس از آن توانست با نشانهگرفتن عناصر اشرافی، استبدادی و ناکارآمدی نفوذ اراذل در حکومت، پایههای حکومت اموی را لرزان کند.