این چنین بود که دکتر رضا داوری اردکانی، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی و دکتر عماد افروغ در «شهر کتاب» جمعی را تشکیل دادند برای بررسی یک کتاب؛ کتابی که دکتر دینانی در باب خواجه نصیرالدین طوسی و آرا و احوالات او نگاشته بود.
در ابتدا دکتر ابراهیمی دینانی در باب خواجه نصیرالدین طوسی، اشارات و تصریحاتی داشت. او از این امر سخن به میان آورد که اساسا فلسفه، گفتوگو است؛ «بدون گفتوگو فلسفهای وجود ندارد. حتی مونولوگ هم بهزعم من، گفتوگوی انسان با خویش است. وقتی که پرسش در میان باشد، پاسخ طلب میشود و پرسش و پاسخ که به جریان میافتد، گفتوگو آغاز میشود. اینجاست که فلسفه رخ عیان میکند.»دکتر دینانی سپس از احوالات خواجه نصیرالدین سخن به میان آورد و گفت که او نقشی بزرگ در تاریخ اسلامی دارد، اما نگاه جهان اهل سنت اسلام به او نگاهی غضبآلود است، چرا که او بوده که انقراض سلسله عباسی را باعث شد. کتاب تجریدالاعتقاد او تاکنون بیش از 100 شرح به خود دیده است. مکتب فلسفی شیراز و مکتب اصفهان و حتی مکتب تهران خود را بینیاز از آثار خواجه نصیر ندیدهاند، چراکه او هم یک فیلسوف و هم یک متکلم بزرگ است. او در علوم طبیعی هم دستی فراخ داشت. او با آنکه در یکی از بدترین دوران تاریخ روزگار میگذراند، منشأ خدمات بزرگی بود. خواجه باهلاکوی مغول همکاریای خردمندانه داشت.
دینانی سپس به مجادلات فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی با مشربهای ضدفلسفی اشاره کرد و روش خواجه را برای مقابله با این مشربها چنین توصیف کرد: «در دوران او چند ضدفلسفه ظهور کرده بودند که در رأس آنها، ابوحامد غزالی بود که ریشه فلسفه در جهان اهل سنت را بر کند. دیگر کس ابوکریم شهرستانی بود که کتابی نوشت که ترجمه آن «کشتی با فلاسفه» است و پس از او فخرالدین رازی بود که شرحی بر فلسفه ابنسینا نوشت که البته به قول ظرفا «شرح» نبود، بلکه «جرح» بود! حال خواجه نصیرالدین به میدان آمده است و از فلسفه دفاع میکند. خواجه نصیر اگرچه متکلم بود اما از بزرگترین فلاسفه هم بود و تأسی ابنسینا محسوب میشد. در تجریدالاعتقاد او میخواهد عقاید مردم را از زواید و خرافات پیرایش کند.
در حقیقت خواجه عقاید را مستدل، معقول و برهانی- عقلانی میخواهد. در روزگار او که مردم به خرافات مبتلا بودند او اگر از فلسفه سخن میگفت، راه به جایی نمیبرد، پس «کلام» را پیشه خود ساخت، اما در همین اشتغال به کلام، او برهانی سخن میگوید و کلام را به فلسفه نزدیک میکند. او با امام فخر رازی گفتوگو کرد و بر اشارات ابنسینا شرحی نوشت که متضمن پاسخ به تمامی اشکالات فخررازی بود. با شهرستانی نیز به گفتوگو نشست و جانانه حرفهای ضدفلسفی او را پاسخ گفت. با اشاعره نیز به جدل کلامی – فلسفی برخاست وکلا با تمامی همروزگاران خویش به بحث و فحص و گفتوگو نشست. از اینرو بود که او را «فیلسوف گفتوگو» نامیدم.»
پس از سخنان دکتر دینانی، دیگر فیلسوف نام آشنای حاضر در جمع، یعنی دکتر داوری اردکانی بود که رشته کلام را در دست گرفت و ابتدا در باب جهد فلسفی دکتر دینانی زبان به تمجید و تشویق گشود.اگر کسی محقق در فلسفه نباشد، مورخ خوبی هم برای آن نیست. من با روح اندیشه برتراندراسل احساس قرابتی ندارم، اما شرط صدق این است که بگوییم تاریخ فلسفه او روحی دارد که اگر شخصی با مرتبتی پایینتر از او به این امر میپرداخت چنین حاصلی پدید نمیآمد. تاریخ فلسفه اگرچه نیاز به پژوهش دارد اما احتیاج به نظر هم دارد. در عین حال پذیرایی و صبوری را هم میطلبد. فلسفه مجال بحث است. دگماتیسم ممکن است در برخی فلسفهها باشد اما ما فیلسوف دگماتیک به معنای عام نداریم. در فلسفه، فیلسوف قبول میکند اما اگر «نظر» نداشته باشد، نمیتواند «تمیز» دهد. از این حیث، فیلسوف اهل تمیز و دفاع است. دفاع در این جا به معنای دفاع از سخن خود نیست، بلکه مراد دفاع از فلسفه است خواجه نصیرالدین هم از فلسفه دفاع میکرد.
دکتر داوری سپس مزایای تئوریک کتاب خواجه نصیرالدین، فیلسوف گفتوگو را این چنین برشمرد؛ «این کتاب، کتابی است که فضیلت آن در بیان فضائل خواجه نصیرالدین است. من نصیرالدین را فیلسوف موسس میدانم. نصیرالدین اهل فلسفه و علم بحثی و تفکر است. از ابتدا هم اهل بحث بوده است. کلام او هم بحثی است و البته بیشتر صوری. سقراط با پرسش شروع میکند، در این باب برخی میگویند که پرسش، «روش» است اما روشی ناگزیر و قهری که غیرقابل تعلیق است. اگر سقراط مباحث خود را ناتمام میگذارد به علت عدم توافقی است که به ادامه گفتوگو کمک میکند.»
داوری ادامه داد: «فلاسفه ما که فلسفه اسلامی را بنیاد کردند در واقع بنیاد مطالب را تقریر کردند و مطالب را بیان میکردند؛ البته مخالفتهای سیاسی و تمدنی هم میشد. مخالفت فقها با فلسفه از سنخ بحث نبود اما نصیرالدین و فخررازی که به میدان آمدند، مسئله عوض شد و فلسفه «حریف» شد. مباحثات همیشه بین متکلمان و فیلسوفان وجود داشت اما از سنخ بحث نصیرالدین و فخررازی نبود. دو نفر به جد علیه مخالفان فلسفه قد علم کردند. ابنرشد تهافت التهافت را نوشت و خواجه نصیر شرحالاشارات را نوشت و ردفاضل شارح را هدف گرفت.»
دکتر داوری سپس به مسئلهای بس بدیع پرداخت و آن سرشت طنازی در فلسفه بود. او گفت: «از خصوصیات خواجه نصیر حلم و زبان مودب است و در عین حال طناز هم هست. فیلسوف باید اهل طنز باشد. فلسفه یکی از وظایفش نشان دادن حماقت و معارضه با آن است. آن دیوانه بزرگ آلمانی که گفت برهوت گسترش مییابد و وای بر کسی که برهوت را میپوشاند.
برهوت را بوستان و گلستان نباید نشان داد. کار فیلسوف باید نشان دادن حماقت باشد و این کار، کار طنز است که باید با زبان خاص، حماقت را عیان کند. اینچنین است که نصیرالدین اهل طنز است. هنگامی که در باب آرای فخررازی میگوید؛
«قال فاضل شارح، در نظر خواننده این امر متصور میشود که قصد احترام به فخررازی است. اما وقتی به فیلسوف میگوید فاضل؛ یعنی حیثیت و مقام او را سلب کردهاند. او به فخررازی فیلسوف و متکلم میگوید فاضل، کانه او بیسواد و عوام و غیرفلسفی است.
پس از دکتر داوری، دکتر عماد افروغ، رئیس پژوهشکده علم و دین، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بود که رشته کلام را به دست گرفت و به تعبیر دکتر دینانی «پرسشهایی مردافکن» طرح کرد، افروغ اینچنین سخن خود را آغاز کردد «همانطور که فلسفه از پرسش میآغازد، من هم از فیلسوفان این جلسه، پرسشهایی دارم. من به عنوان کسی که در وادی علوماجتماعی روزگار میگذراندم، به این نتیجه رسیدم که این علم ناتوان است از پاسخ دادن به پرسشهای بنیادین. پس به فلسفه کشیده شدم. فلسفه با نظر میآغازد. همانطور که مشاهده با نظر میآغازد، پس مشاهده هم بینظر نیست.
من کتاب دکتر دینانی را دوبار خواندم و از آن بهرهها گرفتهام. حتی به دانشجویان دوره دکترای خود نیز پیشنهاد کردهام که برای آشنایی با مباحث تاریخ ایران این کتاب را بخوانند. بسیاری از مسائل امروز ما از طریق ماجرای فکر فلسفی که ایشان نگاشتهاند، قابل پاسخ است. هنوز دعوای میان عقلگرایان و اشعریها در جامعه ما وجود دارد. کتاب خواجه نصیرالدین، فیلسوف گفتوگو را هم من فراتر از خواجه نصیر میدانم و احساس میکنم کسانی که نگرش انتقادی دارند از این کتاب میتوانند بهره بگیرند و به جریانات معاصر با ما پاسخ دهند.
افروغ سپس واردمباحث بنیادینی شد که قابلیت تعمیمیافتن به مسائل روز را داشت؛ «در این کتاب ربط میان اندیشه و عمل مطرح میشود که بین حکمت عملی و نظری رابطهای هست یا خیر. من این رابطه را شاملتر مطرح میکنم، من میگویم این امر میتواند به عنوان رابطه فلسفه و سیاست هم مطرح شود. پرسش این است که آیا میشود موضعگیری سیاسی یک فیلسوف را جدای از فلسفه متصور شد؟ بحث اتحاد، عقل و عاقل و معقول هم در این مجلد وزین طرح شده است و جالب است که استاد دینانی این امر را با حیث التفاتی هوسرل ربط میدهند و تشابهات میان آنها را عیان میکنند.
ایشان علم را مرتبتی از هستی دانستهاند، در همین باب پرسش جامعهشناختی این است که آیا این بحث حیث التفاتی و آگاهی صرفا بحثی شخصی است و بین زیست جهان و جهان مفروض و علم به عنوان حیث التفاتی رابطهای برقرار نمیشود؟ دیگر سؤال من بحث شرط گفتوگو است. یکی از شرایط گفتوگو را ایشان قالبشکنی میدانند. یعنی با فرمالیسم نمیتوان فیلسوف بود و فکر کرد. ایشان بحث قابلیت روانی برای رابطه را مطرح میکنند که منتج از نوعی خاص از رابطه است. امروزه میگویند شرط گفتوگو این است که خود را حق ندانیم.
من فکر میکنم شرط گفتوگو، نسبیگرایی نیست. این یک قابلیت است که مواضع را از طریق احتجاج بیان کنیم. وجه مهم دیگر کتاب، منش خواجه نصیرالدین در به عهده گرفتن دفاع از فلسفه است. تمام آثار او دفاع از فلسفه گفتوگو است، چراکه جامعهای که گفتوگو ندارد، جامعه بدون فلسفه است.»افروغ ادامه داد: «بحث مهم دیگر، بحث لاینفک بودن فنومن و نومن و منازعه دین و فلسفه است، ایشان میگویند بین استحکام اخلاقی و فلسفه یک ملت ربط وثیق است.
خواجه نصیر هم برای حکما فضیلت ویژهای را قائل است و در باب مسائل اخلاق از مدینه فاسقه و جاهله سخن میگوید، حال سؤال من این است که جامعهای که اخلاقی نیست، جامعهای فلسفی نیست؟ سؤال دیگرم این است که فلسفه اسیر تاریخ است یا به تاریخ خط میدهد؟ برخی، پرسشهای اساسی را تاریخی تفسیر میکنند اما برخی دیگر در عین اهمیت قائلشدن برای تاریخ، تاریخگرا نمیشوند.»