شهره کیانوشراد-همشهری آنلاین: رزمندگان تیپ قمربنیهاشم(ع) مطمئن بودند حتی اگر خطی در حال سقوط بود، با آمدن شاهمرادی آن خط دیگر سقوط نمیکند. در گفتوگو با حاج محمود شاهمرادی، برادر و دکتر عبدالخالق شاهمرادی خواهرزاده شهید محمدعلی شاهمرادی نگاهی به زندگی پرافتخار این فرمانده شجاع عشایری انداختهایم.
سال۱۳۳۸در روستایی از توابع شهرستان لنجان استان اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای محل تولد به پایان رساند و برای تحصیلات متوسطه به دبیرستان حافظ زرینشهر رفت. پایان تحصیلات متوسطه او با شروع انقلاب اسلامی همزمان شد و او در ترویج افکار انقلابی و آگاهی مردم محل خود و تهیه و تکثیر عکس و اعلامیههای حضرت امام(ره) نقش بهسزایی داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و با شروع درگیریهای کردستان در سال ۱۳۵۸و ۱۳۵۹داوطلبانه به این منطقه رفت.
نقشآفرینی در چند فیلم سینمایی
حاجمحمود شاهمرادی، برادر بزرگتر شهید که در دوران دبیرستان معلم او بوده، از روزی برایمان میگوید که محمدعلی خبر از رفتنش به کردستان داد: «شهریور بود که به مدرسه و پیش من آمد، احساس کردم میخواهد چیزی بگوید اما خجالت میکشید. فکر کردم شاید پول لازم دارد. وقتی پرسیدم متوجه شدم که میخواهد به کردستان برود. دیپلمش را گرفته بود و من به او پیشنهاد داده بودم که به سربازی برود و بعد در کارخانههای ذوبآهن یا صنایع فولاد استخدام شود.
- پیکر یک شهید پس از ۳۹ سال شناسایی شد
- عقاب تیزپرواز جبهههای جنگ
- خلبانی که صدام دستور داد بدنش را دو تکه کنند
وقتی از او پرسیدم چه شده؟ گفت: «در کردستان میان سپاه و نیروهای کومله درگیری شده و من میخواهم به کردستان بروم.» راستش موافق نبودم چون خانواده ثروتمندی نبودیم و با مشکلات مالی روبهرو بودیم. به او گفتم نرو، بمان و کار کن. زندگی تشکیل بده، اما وقتی دیدم تصمیمش برای رفتن جدی است، گفتم هر جوری که صلاح میدانی عمل کن.»
او همراه چند نفر از بچههای اصفهان که شهید خرازی هم جزو آنها بود به کردستان رفت. شهید شاهمرادی علاوه بر اینکه مبارزی قوی و شجاع بود، هنرمندی حرفهای و متواضع نیز بود. وقتی از کردستان برگشت، اوضاع آرام شده بود. او در ۲فیلم سینمایی «غروب خونین» و «جان برکف» ایفای نقش کرد.
حاجمحمود میگوید: «هدفش این بود که از راه هنر، درباره مسائل کردستان و انقلاب روشنگری کند. در فیلم «غروب خونین» هنرپیشه نقش اصلی بود. موضوع فیلم درباره مسائل قبل انقلاب و ساواک بود. «جان برکف» هم در مورد مسائل کردستان بود که شهید از آن آگاهی کامل داشت. در نمایشی هم با نام «تیر غیب» ایفای نقش کرد که در سینمای زرینشهر اجرا میشد.»
برادر شهید در ادامه خاطرهای از مراسم تقدیر شهدای هنرمند برایمان تعریف میکند: «چند سال پیش همایشی در تهران برگزار شده بود و از شهید شاهمرادی بهعنوان هنرمند شاخص تجلیل شد. بعد از مراسم چند خبرنگار با خانوادههای شهدا مصاحبه کردند. یکی از خبرنگاران که آمریکایی بود و در ایران زندگی میکرد وقتی اسم شهید شاهمرادی را شنید با هیجان گفت: «شاهمراد! من کارهای او را دیدهام و با هنر بازیگری او آشنا هستم.» محمدعلی با شروع جنگ تحمیلی نتوانست فعالیتهای هنری خود را ادامه دهد، برای او حضور در جبهه و دفاع از میهن از هر کار دیگری واجبتر بود.»
در مقابل دشمن ترسی بهخود راه نمیداد
شهید شاهمرادی پس از شروع جنگ تحمیلی این بار به سمت جبهههای جنوب اعزام و در دارخوین مستقر شد. او در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس بهعنوان فرمانده گردان حضور داشت. پس از تشکیل تیپ قمربنیهاشم(ع)، مسئولیت طرح و عملیات این تیپ را بر عهده گرفت و در عملیاتهای والفجر۴، خیبر، بدر و والفجر۸شرکت کرد. او به قائممقامی لشکر قمربنیهاشم(ع) منصوب شد و با همین مسئولیت در دوم دی سال۱۳۶۵در عملیات کربلای۵به شهادت رسید. دکتر عبدالخالق شاهمرادی، خواهرزاده شهید که در جبهههای جنوب همرزم دایی خود بوده با بیان خاطرهای از او یاد میکند: «من و محمدعلی تقریبا همسن و سال بودیم که به جبهه رفتیم. شجاعت بینظیری داشت. در موقعیتهای بحرانی بسیار باآرامش رفتار میکرد و نمیگذاشت رزمندهها احساس خطر کنند. در کردستان مسئول گروهانی بودم که اکثر آنها شهید شدند و اطرافمان از جنازه و زخمیها پر شده بود.
فقط ۴یا ۵نفرمان زنده مانده بود. در آن شرایط خیلی ناراحت و عصبی بودم. وقتی او را از دور دیدم برایم سوت زد. من گفتم: «این همه شهید شدند و شما بیخیالی!» با دست اشاره کرد به یکی از رزمندهها و گفت: «آن رزمنده را میبینی، او نخستین نفری است که رفته از رودخانه آب بیاورد.
شما هم برو آب بخور و یک قمقمه آب هم برای دایی جان بیاور.» در آن شرایط او هم میتوانست عصبانی شود و بگوید مگر من تو را آوردهام! یا هر حرف دیگری به من بزند. فقط سعی کرد من را آرام کند. این برخورد را نه فقط با من بلکه با همه نیروهایش داشت. رزمندههای تیپ قمربنیهاشم(ع) از شهرهای مختلف سمیرم، شهرضا، زرینشهر، چهارمحالوبختیاری، اصفهان و... اعزام شده بودند و از نظر سیاسی، فرهنگی و حتی قومیتی با هم اختلافسلیقه داشتند اما همه تحتتأثیر اخلاق و رفتار شهید و با وحدت و دوستی برای یک هدف میجنگیدند. وقتی رزمندهها تحتفشار حمله دشمن بودند، به محض آمدنش، احساس آرامش پیدا میکردند.»
شهدا از میان همین مردم بودند
دکتر عبدالخالق شاهمرادی معتقد است که باید شهدا را همانگونه که بودند به مردم معرفی کرد و نباید از آنها اسطورههای دستنیافتنی ساخت: «گاهی در معرفی شهدا غلو میشود و آنها را افرادی تکبعدی که فقط عبادت و جهاد میکردهاند معرفی میکنند. درحالیکه بسیاری از آنها افرادی بودند تحصیلکرده، هنرمند یا ورزشکار و از هر فرصتی برای پرداختن به علایق خود استفاده میکردند. محمدعلی فوتبالیست حرفهای بود و علاوه بر این در چند فیلم سینمایی نقشآفرینی کرده بود.
اهل شوخی و مزاح بود و در مراسم جشنهای عشایری که با ساز و دهل برگزار میشد شرکت میکرد و میتوانم بگویم در چوببازی سرآمد بود. از وقتی به دنیا آمده بود مادربزرگ او را «جانیخان» صدا میکرد. اصطلاحا به کسی میگفتند که خصوصیت مردانگی و شجاعت دارد. بزرگتر که شد بین بچههای محل به «جانی» معروف شد. میگفتند جانی آمد.
وقتی پای جنگ و دفاع از کشور پیش آمد، درس و کار و زندگی را رها کرد و به جبهه رفت و با شجاعت جنگید. هر وقت از جبهه برای مرخصی کوتاه به زادگاهش میرفت، ۲۴ساعت هم در خانه نمیماند و به خانوادههای شهدا یا افراد نیازمند در شهرهای اطراف سرکشی میکرد. آنقدر متواضع بود که کسی فکرش را نمیکرد او یکی از فرماندهان جنگ است. معتقدم سبک زندگی شهدا و ابعاد مختلف شخصیت آنها باید به نسل امروز معرفی شود تا این تصور پیش نیاید که چنین جایگاهی دستنیافتنی است.»
سردار شهید محمدعلی شاهمرادی به روایت همرزمان و آثار مکتوب
فرمانده شجاع عشایری
«شجاعت یکی از ویژگیهای شهیدشاهمرادی بود. مستقیم روبهروی تیر و تانک دشمن حرکت میکرد بدون اینکه پلک بزند و این یک چیز عجیب و بیسابقه بود.»؛ اینها بخشی از صحبتهای محسن رضایی در توصیف شهید محمدعلی شاهمرادی است. همرزمانش خاطرات بیشماری از این فرمانده شجاع به یاد دارند که نشان از نقش بیبدیل شهید شاهمرادی در دوران دفاعمقدس است. در این گزارش به معرفی کتابهای چاپشده درباره این شهید پرداخته شده و خاطرات رزمندگان از او را مرور کردهایم.
۵دقیقه با بهشتیان
سازنده مسجد
خاطرات بهیادماندنی از شهیدمحمدعلی شاهمرادی با گردآوری زهرا دهقانی ازجمله کتابهایی است که درباره زندگی شهید شاهمرادی به چاپ رسیده است. این کتاب توسط نشر دارخوین و در ۳۲صفحه چاپ شده و یکی از مجموعه کتابهای «۵دقیقه با بهشتیان» است که به زندگی و خاطرات شهید محمدعلی شاهمرادی میپردازد.
«روشنگری»، «ابزار هنر»، «ساخت مسجد»، «مراقبت از مردم»، «عشق به بسیجیها»، «جنازه»، «یک تیر و دو نشان»، «نماز اول وقت»، «دلبستگی»، «روحیهدادن به نیروها»، «صلهرحم»، «خاکریز» و... عنوان داستانهای این کتاب است. در داستان «ساخت مسجد» میخوانیم: «در اوایل جنگ، کمبود مسجد در خط، سردار را درگیر کرده بود. او با تعدادی از دوستان بدون هیچ امکانات مهندسی به ساختن مسجدی مشغول شد به نام مسجد عاشقان مهدی(عج).»
چند کتاب از شهید
عباس لشکر
حماسه سردار شهید محمدعلی شاهمرادی، قائممقام لشکر ۴۴قمربنی هاشم(ع) در کتابی با عنوان «عباس لشکر» توسط انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس و در ۱۲۰صفحه منتشر شده است. این کتاب که جلد۴۴از مجموعه «فاتحان خرمشهر» است، بازنویسی خاطرات سردار شهید محمدعلی شاهمرادی در موضوع آزادسازی خرمشهر و نقش وی در این رخداد تاریخی است.
«اسطورههای عرشی» کتاب دیگری است که توسط ابراهیم دلیریمالوانی، گردآوری شده و به زندگینامه۳۶۷تن از شهیدان انقلاب اسلامی، دوران دفاعمقدس و شهدای مدافع حرم اختصاص دارد و بخشی از آن مربوط به خاطراتی از زندگی شهید شاهمرادی است. «شیر شبهای شلمچه» کتاب دیگری درباره شهید شاهمرادی است که توسط جانمراد احمدی، تالیف شده و نشر دارخوین آن را چاپ کرده است.
فرمانده دونده
دویدن با پای برهنه
اسدالله براتی سده از دوستان شهید خاطرهای از او تعریف میکند: «یک روز در ورزشگاه تختی اصفهان مسابقه دو داشتیم. دور اول محمدعلی عقب افتاد و من تعجب کردم! ولی در پایان دور دوم درحالیکه همه مشغول دویدن بودند او کفشهایش را درآورد و با پای برهنه دوید. کفشهای گشاد او مانع از دویدن سریعاش شده بود.
بعدها در جبهه وقتی در محور پاسگاه زید در کانال بودم دشمن آتش سنگینی ریخت و یکی از برادران مجروح شد و راه کانال بسته شد. ناگهان شاهمرادی رسید و درحالیکه تند میدوید فریاد زد: «برو بالا! بدو جلو! برو سنگر کمین!» با شتاب خودم را به سنگر رساندم و دویدم. وقتی کمی آرام گرفت، با خنده گفت: «عجب اسدالله، انگار هنوز میتوانیم بدویم.»
متخصص شناسایی مواضع دشمن
چرا دستگیرش نمیکنید؟
شهید شاهمرادی متخصص شناسایی مواضع دشمن بود. محمد حسن خلیفی یکی از همرزمان شهید خاطره تعریف میکند: «قیافهاش با چهره آفتاب سوخته به اهالی جنوب شبیه بود و در شناساییها بهراحتی وارد مقر عراقیها میشد، با آنها غذا میخورد و برمیگشت. در عملیات والفجر٥ جمعی اسیر عراقی را در گوشهای نشانده بودیم. شاهمرادی نیز در خط قدم میزد. ناگهان یکی از درجهداران عراقی درحالیکه با انگشت به شاهمرادی اشاره کرد، چیزهایی گفت. یکی از بچهها که عربی میدانست ترجمه کرد. گفت او میگوید: «این عراقی است، چرا دستگیرش نمیکنید؟ چند روز قبل در صف غذا بود، با من دعوایش شد و مرا کتک زد. این هم جای پای لگد اوست.»
فرزند دلیر عشایر
اگر چوپان بخوابد...
قدرت بدنی از یک طرف و آزادمنشی و صفای شاهمرادی از طرف دیگر، حاکی از زندگی عشایری و سرکردن سالهای دراز در بیابان بود. قربانعلی امینی از دوستان شهید به این موضوع که او شهید شاخص عشایر در سال۱۳۹۲بوده اشاره کرده و میگوید: «یکی از مواردی که شاهمرادی در شوخیهایش بهکار میبرد و همه را میخنداند، استفاده از فرهنگ و اصطلاحات عشایری و بیابانی بود. در خط پدافندی شلمچه بودیم و شاهمرادی نیز فرمانده خط بود.
از سر شب تا نزدیک صبح چندین بار وضعیت نگهبانها را بررسی و آن سوی خط را دیدبانی میکرد. یک شب به او گفتیم: «شاهمرادی، پس کی میخوابی؟» همانطور که مشغول دیدبانی بود گفت: «ما عشایر میگوییم، اگر چوپان بخوابد صبح که بلند شود از گلهاش خبری نیست.» همچنین در خاطرهای از شهید آمده در پاسگاه زید یکی از سیلبندها از بین رفته و سیلاب به طرف مقر مهندسی تیپ در جریان بود. او شخصا برای تعمیر پل شناور دست بهکار میشود.
او به راننده لودر گفت خاک بریز. وقتی لودر بیل خاک را روی یک طرف پل ریخت سمت دیگرش که شهید ایستاده بود بالا رفت و او با سر داخل آب رفت. درحالیکه سراپا خیس بود از میان آب و گل درآمد و صدای قهقههاش همه جا را پر کرد.
نظر شما