همشهری آنلاین - مریم قاسمی : «حسین آقایی» حالا دیگر ۶۲ساله است. او سالها گرفتار اعتیاد بوده و حالا ۱۶ سال و ۹ ماه و ۱۰ روز است که پاکی دارد. همین اول کار بگوییم که او در خانوادهای بزرگ شد که حتی سیگار هم نمیکشیدند. پدرش حاج «محمد آقایی» کاسب خوشنام و معتبر و آرایشگر قدیمی محل و مردی مؤمن و مذهبی بود. اما اینها دلیلی نبود که او گرفتار اعتیاد نشود و مسیر زندگیاش به تباهی نیفتد. در ادامه، از فراز و نشیب زندگی فردی مطلع میشوید که گرچه از دبیرستان البرز تهران اخراج شد، اما به خواست خدا و همت خودش از باتلاق ویرانگر اعتیاد بیرون آمده و حالا سالهاست که دستگیر آدمهای دیگر شده است. یک بعدازظهر سرد زمستانی به مغازه حاجحسین میرویم. خنده از لبهای حاجی میریزد. او همینقدر که راحت میخندد، همینقدر هم خیلی زود احساساتی میشود. گاه بین خنده به گریه میافتد، بهخصوص آنجا که یاد گذشته میافتد و رنجی که خانوادهاش کشیدهاند.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
اینحسینآقا، آن حسینآقا نیست!
حسین در کودکی و نوجوانی طوری زرنگ و درسخوان بود که در دبیرستان البرز تهران درس میخواند؛ مدرسه ای که چهرههای معروفی آنجا تحصیل کردهاند. همه میدانند که قبولی در آزمون ورودی این دبیرستان کار هر کسی نبوده و نیست و برای همین تحصیل در این مدرسه آرزوی خیلی از بچههای دیروز و امروز بود و هست. اما شوربختانه این دانشآموز بهخاطر شیطنت، شلوغی و بینظمی از مدرسه البرز اخراج میشود و تنها یک سال در رشته علوم تجربی این مدرسه درس میخواند.
اگر نگویید اغراقآمیز است، میتوان گفت که اخراج از بهترین مدرسه تهران برای حسین نوجوان، اولین شکست زندگیاش بود؛ چه خودش در این قضیه مقصر باشد یا نباشد. مهم این است که بعد از این دوره روحیه شکنندهای پیدا میکند و با هرتلنگری مثل شیشه خرد میشود: «در ۱۹سالگی برای تسکین درد ناشی از یک تصادف رانندگی، سراغ شیره تریاک رفتم. روزی یک عدس شیره میخوردم. وقتی به خود آمدم، دیدم مصرفکننده شدهام و این بلا تا مدتها همراهم بود.» حسین، بهرغم ازدواج و تولد۲پسر، هر روز در لجنزار اعتیاد بیشتر غرق شد. آن وقتها وزنش ۵۴ کیلو شده بود، نه تعادل جسمی داشت و نه روحی.
حالا او بیش از یک دهه است که پاک شده و عکسی از آن دورانش را روی میز آرایشگاهی که پاتوق نجاتیافتهها شده گذاشته. هرکسی که به مغازه حسینآقا میآید، دست خالی برنمیگردد. خانوادهها و افرادی که با این مشکل دست و پنجه نرم میکنند سراغ حسینآقا میآیند و معتادشان را به ایشان میسپارند تا به راهش بیاورد و تحویل کمپ ترک اعتیادش بدهد. در طول این سالها، خیلیها هم که اراده داشتهاند، ترک کردهاند و امروزه جزو دوستان و کمکحال او در این مسیر هستند. هر موقع حسینآقا به دوستانش تلفن کند، خودشان را زود میرسانند و برای خدمت به دیگران سرباز او میشوند.
پناهگاهی برای آدمهایی با درد مشترک
مدتهاست که آرایشگاه آقایی در محله باغ آذری پاتوقی برای بروبچههای محله است که همه به نوعی درد مشترک دارند یا زمانی نه چندان دور به نوعی از یک درد مشترک رنج بردهاند یا مستقیماً خودشان یا یکی از نزدیکانشان گرفتار این بلای خانمانسوز بودهاند. گرفتاری برای همه آنها یک معنای خاص دارد: اعتیاد! این جمع چندنفره که تعدادشان گاهی از ۱۰نفر کمتر و بیشتر میشود، شبها و روزهای پنجشنبه و جمعه قراری دارند که سالهاست ترک نمیشود. طبق یک قرار نانوشته، حوالی ساعت ۶ -۷ بعدازظهر روزهای پنجشنبه در مغازه حاج حسین آقایی جمع میشوند و باروبندیل را جمع میکنند تا راهی یکی از کمپهای ترک اعتیاد شوند و برایشان غذا بپزند. حسین آقا بهترین روزهای زندگیاش را غرق در مواد گذرانده و حدود ۱۷ سال است نه تنها خودش ترک کرده، بلکه مغازهاش جایی شده برای کسانی که دیگر امیدی در دنیا ندارند و آخر خطیاند.
کاهش آسیبها با طرح شهرداری
حاج «حسین آقایی» عکسی را از روی میز آرایشگاه برمیدارد و نشان ما میدهد: «این عکس را اینجا گذاشتهام و روزی چندبار میبینمش و میگویم حسین تو این بودی! و حالا برای نجات بقیه وظیفهداری دست دیگران را بگیری، همانطور که دیگران دست تو را گرفتند.» آقایی با افسوس به بوستان روبهروی مغازهاش اشاره میکند: «متأسفانه سن مصرف مواد پایین آمده است. اگر صبح زود به این پارک سری بزنید، پسرها و دخترهای جوانی را میبینید که با سر و وضع مرتب و ماشینهای مدلبالا به دنبال کسانی میگردند که مواد میفروشند. اگر چند ماه قبل به اینجا میآمدید، میدیدید شبها هم در گوشه و کنار این پارکها زنها، دخترها و جوانهای کارتنخواب چهره محله را آشفته و نازیبا کرده بودند و از ابتدای پاییز که شهرداری طرح اجرا کرده، دیگر از این خبرها نیست و خیلی بهندرت چنین تصاویری را میبینیم.»
خاطره نجات نخستین بچهمحل از منجلاب
حسین آقا و مغازهاش را اهالی محل میشناسند و خیلی از خانوادهها که از دست معتادشان خسته شدهاند، سراغش میآیند. گاه از جیب میگذارد و گاهی سراغ خیّران میرود تاهزینه ترک مواد این افراد را تأمین کنند. احمد آقا نخستین رهجویی است که توسط حسین آقا نجات پیدا کرده و در امور خیرخواهانه همکاری میکند. او از نحوه رهجوییاش میگوید: «وضعم بهشدت خراب بود. یک روز مادرم که با گروهی از مردم محل به مسجد جمکران میرفت، در اتوبوس میگوید برای سلامتی و رفع مشکل فلان بچهام صلوات بفرستید. یکی برمیگردد و میگوید این بچهات را ول کن، فکر پسرت احمد باش که دارد میمیرد! مادرم با افسوس میگوید احمد را چکار کنم؟ کاری از دست من برنمیآید. او هم میگوید ببر پیش حسین! منظورش حسین آقا آقایی بود. اینطور بود که مادرم دست من را گذاشت توی دست حسین آقا و خدا کمک کرد تا مصرف مواد را ترک کنم.»
کم مانده بود دوباره معتاد شوم
احمد آقا در ادامه، خاطره جالبی از ماههای اول ترک اعتیادش برای ما تعریف میکند: «تازه ترک کرده بودم و روزهای اولی بود که از کمپ بیرون آمده بودم. در محل میگذشتم که یکی از دوستان قدیمیام را دیدم؛ مصرفکننده بود. من را که دید، سلام و علیک و روبوسی کرد. گفت رنگ و رویم باز شده و تبریک گفت که توانستهام مصرف مواد را ترک کنم. سپس از من خواست به او پول بدهم تا مواد بخرد. پولی نداشتم به او بدهم. وقتی از دوستم جدا شدم، احساس کردم پاهایم جان ندارد! باخودم گفتم شاید به خاطر تنگی کفشها باشد. نمیدانم چرا، اما پاهایم شل شده بود. دستم را به دیوار گرفتم و لنگانلنگان خودم را به مغازه حاج حسین رساندم. حاجی گفت چی شده؟ با مصرفکننده حرف زدی؟ گفتم بله. حسین آقا چیزی نگفت و من احساس کردم اگر پول همراهم داشتم، احتمال داشت تحت تأثیر حرفهای دوستم قرار بگیرم و دوباره به سمت مصرف بروم. از آن روز به بعد سعی کردم با چنین افرادی فقط درباره چگونگی ترک مواد حرف بزنم و از آنها بخواهم که مصرفشان را ترک کنند و برای اینکه دوباره در تله نیفتند، در جلسات پس از ترک مواد شرکت کنند.»
کسی از اینجا دست خالی برنمیگردد
حسین آقا از پخت غذاهای نذری در کمپهای ترک اعتیاد برای ما میگوید: «به عشق آقا امام زمان(عج)، قرار صبحهای جمعه ما هرهفته برقرار است. گاهی خودمان پول میگذاریم و گاهی خیّران کمک میکنند و وسایل میخریم. جا دارد از راسته بلورفروشها و حاج اصغر صیفیخانی و مسئولان پاساژ مهتاب تشکر کنم که کمکهای مادیشان را از ما دریغ نمیکنند. سعی میکنیم هرهفته به یک کمپ برویم و بین این بچهها نذری پخش کنیم. از اثر غذای نذری در چنین شرایطی نباید غافل شد.»
حامد، یکی دیگر از رهجوها، خاطرهای تعریف میکند: «یادم میآید زمانی که معتاد بودم، در اطراف حرم حضرت شاه عبدالعظیم(ع) میچرخیدم. دست یک نفر نذری دیدم. از گرسنگی رو به موت بودم. از او پرسیدم کجا نذری میدهند؟ گفت کوچه پشتی یک لقمه نان و پنیر میدهند. باور نمیکنید آن یک لقمه نان و پنیر چقدر به من مزه داد. وقتی به کمپهای ترک اعتیاد میرویم، کسانی که پاکی بالا دارند، برای بچهها جذابیت دارند؛ چراکه همه را امیدوار میکنند که میشود و میتوانند به زندگی برگردند.»
یکی دیگر از اهالی که به یاری خدا و کمک حسینآقا ۱۵سال و ۴ماه و ۵روز است موفق به ترک موادمخدر شده و این روزها پای ثابت قرار روز جمعههاست میگوید:«هرکسی که به مغازه حسین آقا بیاید، دست خالی برنمیگردد. خیلی از خانوادهها که از فرد معتادشان خسته شدهاند، سراغ او میآیند و معتادشان را به ایشان میسپارند تا تحویل کمپ بدهد. خیلیها هم که اراده داشتهاند، ترک کردهاند و امروزه جزو دوستان و کمک حال او هستند.»
میگفتند اگر به عروسی خواهرت نیایی بهتر است
در ادامه از آنها میخواهیم تلخترین خاطره زمان اعتیادشان را بگویند. آقایی از بدترین خاطره زمان اعتیادش میگوید: «سالهایی که اعتیاد داشتم، خیلی خانواده و زن و بچهام را اذیت کردم و از این جهت شرمندهشان هستم. یادم میآید یک سال ۱۱ فروردین به خانه رفتم و تا ۱۳ فروردین در خانه خواب بودم و هنگام مصرف سیگار و مواد فرش، موکت و حتی لحاف را سوزانده بودم، اما خودم متوجه نشده بودم. وقتی همسرم به خانه آمد و آن وضع را دید، با عصبانیت گفت: «کاش میمردی.» این حرفش بیش از ۲۵ سالاست که در گوشم زنگ میزند!»
علی آقایی، برادر اوست و از آن روزها برای ما میگوید: «زمانی که داداش مواد مصرف میکرد، روزهای بسیار سختی برای ما بود. بالاخره برادرمان بود و تعصبش را داشتیم. وقتی در یک مجلس جشن یا عزا بودیم و میگفتند فلانی را بیرون بیندازید، چون باعث آبروریزی است، خیلی ناراحت میشدیم. هرچه بود، بد یا خوب برادر ما بود و عدهای هم عادت دارند انگشت روی نقطه ضعف آدم بگذارند. خدا را شکر آن روزها خیلی وقت است که تمام شده است.»
احمد درباره بدترین خاطره زمان اعتیادش میگوید: «عروسی خواهرم بود و به من در لفافه میگفتند اگر به جشن ازدواجش نیایی، خیلی بهتر است. تصمیم گرفته بودم که به مجلس عروسیاش نروم، اما طاقت نیاوردم. تا جلو در تالار رفتم. خمار بودم، با خودم گفتم به محله برگردم تا مقداری مواد مصرف کنم و سرحال شوم. وقتی به تالار برگشتم، خواهرم و شوهرش را دیدم که سوار ماشین شدند و حرکت کردند. میشنیدم که خانوادهام میگفتند خدا را شکر که احمد در فیلم عروسی نیست وگرنه آبروی ما میرفت. آن شب از فرط گرسنگی به مسئولان تالار گفتم برادر عروس هستم، به من یک پرس غذا بدهید، اما آنها خندیدند و در را به روی من بستند. اما خدا را شکر، وقتی ترک کردم و قرار شد برای خواهر کوچکم خواستگار بیاید، او اصرار میکرد زمانی بیاید که داداش احمد در خانه باشد؛ خیلی خوشحال شدم از این بابت.»
حسین یکی دیگر از کسانی است که به دلیل هممحلهای بودن، حسین آقایی را میشناسد و با وجودی که سالهاست ساکن محله دیگری است از کمکهای مادی و معنویاش برای پخت غذای نذری در کمپهای ترک اعتیاد دریغ نمیکند. او میگوید: «مرحوم «نادر مکانی» هم جزو آدمهای خیرخواهی بود که مدتها با حاج حسین آقا همراهی میکرد و جا دارد که اینجا برای شادی روح او و همه آدمهای خیر و نیکوکار فاتحهای بخوانیم.»
تاثیر نذری در روحیه دادن به بچهها
جعفر یکی دیگر از مددجوهاست. حدود ۱۰سال مصرف مواد صنعتی شیشه داشته و به سبب همین مصرف مواد، کارش را در بانک از دست داده است. حدود ۸ سال است که مواد را کنار گذاشته و پاک است. او میگوید: «این نذری دادنها در روحیه بچهها خیلی تأثیر میگذارد. هم روحیه آنها را بالا میبرد و هم باورشان را قوی میکند. اینکه جای پایمان را محکم بر زمین بگذاریم و قدمهای بلندی برداریم و هرچه بیشتر از گذشتهمان دور شویم، در بهبودی بچهها اثر دارد. وقتی حاج حسین و دوستانش از شب قبل به کمپ و بین بچهها میآیند و غذا درست و بین بچهها پخش میکنند، موجب خوشحالی بچهها میشود. حسین آقا خیلی انرژی دارد. او به خود من خیلی کمک کرد و هربار ناامید شدم، امیدواری داد و گفت صبر کن، خدا بزرگ است. بهعنوان کسی که زندگی و کارم را به دلیل اعتیاد از دست دادهام، انتظارم از مردم و جامعه این است که ما را باور کنند. ما مسیر را اشتباه رفتیم. الان مسیر را پیدا کردهایم و آرزویمان این است که به جامعه برگردیم.»
صحبتهای ما با حاج «حسینآقایی» زمانی به پایان میرسد که او و دوستانش در حال تدارک پخت غذای نذری برای یکی از مراکز نگهداری بیماران اعصاب و روان در امینآباد تهران هستند و قرار است که اگر مسئولان اجازه دهند، موی سر و صورت آنها را نیز اصلاح شود.
نظر شما