بسیاری از تحلیلگران سینمایی اعتقاد دارند ارزشهای مربوط به لوکیشنها را نباید دستکم گرفت و در حقیقت ارزشهای مربوط به تعریض چشماندازهای سینمایی را نباید از حد و اندازه واقعیشان کمتر ارزیابی کرد. معمولا برای هیچ فیلمسازی- به خصوص کهنهکار های آنان- منبع الهامی بهتر از حضور در یک مکان جدید وجود ندارد.
این مسئله زمانی اهمیت پیدا میکند (و ارزش ویژه خود را به نمایش میگذارد) که فیلمساز موردنظر، این امکان را برای تماشاگران فیلمش فراهم میکند که به تماشای چشماندازهایی بنشینند که تاقبل از این در کمتر فیلم سینماییای دیدهاند. برای مثال کارولرید در فیلم کلاسیک و تحسینشده خود «مرد سوم» به بسیاری از تماشاگران آمریکایی این امکان را داد که اولین دیدارشان را با شهروین در دوران پس از پایان جنگ جهانی دوم داشته باشند. این در حالی است که تریلوژی «ارباب حلقهها»ی پیتر جکسن، توجه همگان را به نیوزیلند جلب کرد. این فیلم ناگهان همه را متوجه زیباییهای بکر این سرزمین کرد و رونق ویژهای به صنعت توریسم آن داد.
طبیعی است که اکثر فیلمسازان دوست دارند فیلمهای خود را در لوکیشنهای تازه و جذاب بسازند. اما تولید فیلم در محدودههای جدید و ناشناخته- که کمتر کسی با آنها از نزدیک آشنایی دارد- میتواند دردسرها و مشکلات زیادی را خلق کند؛ مشکلاتی که خیلی وقتها عجیب و غریب و پیشبینی نشده هستند. در این رابطه، بلافاصله فیلم ترسناک «جنگیر» ویلیام فریدکین به یاد میآید که در جمهوری دومینیکن فیلمبرداری شد و سرنوشت خیلی بدی داشت. در عین حال، فرانسیس فوردکاپولا را هم نباید فراموش کرد که درام ضدجنگ خود «و اینک آخرزمان» را با ماجراجوییهای بسیار زیادی در فیلیپین (با آن آبوهوای متغیر و غیرقابل پیشبینیاش) ساخت؛ البته این فیلم نمایش عمومی موفقیتآمیزی داشت و تلخی دوران فیلمبرداری را از ذهن سازندگانش زدود.
با این وجود، اهالی صنعت سینما برای سوژهها و قصههای خود همچنان به دنبال لوکیشنهای چشمنواز تازه هستند و برایشان مشکلات حضور در یک مکان تازه و ناشناخته، اهمیت زیادی ندارد. جالب توجه است که در یکسال اخیر، تعداد فیلمسازان مطرحی که قصههایشان را در لوکیشنهای جدید و غیرمتعارف تعریف و فیلمبرداری کردهاند، بیشتر از دیگر سالها بوده است. این فیلمسازان خودشان را در د ام این لوکیشنهای جذاب و غیرمتعارف انداختند و رنج سفرهای طولانی را متحمل شدند. وودیآلن، کمدین قدیمی سینما، یکی از کسانی بود که بارسلونای اسپانیا را به عنوان محل رخدادهای قصه فیلم آخرش «ویکی کریستینا بارسلونا» انتخاب کرد و آن را با گشادهدستی سرمایهگذاران محلی- که پول خوبی برای تولید آن در اختیارش گذاشتند- در چند منطقه جذاب و تماشایی اسپانیا فیلمبرداری کرد.
اما او سر صحنه فیلمبرداری آنچنان مجذوب لوکیشنها شد که برخی از سکانسهای فیلم را تغییر داد تا بتواند جذابیتهای منحصربهفرد محل را بهتر به تصویر بکشد. «ویکی کریستینا بارسلونا» که چند روز قبل در مراسم جوایز گلدنگلوب (که از سوی روزنامهنگاران خارجی مقیم هالیوود برپا میشود) جایزه بهترین فیلم در رشته کمدی یا موزیکال را گرفت، چهارمین فیلم سینمایی وودیآلن از زمانی است که خودش را از شهر مورد علاقهاش نیویورک، به خارج تبعید کرده است. لوکیشن اسپانیا در فیلم او تبدیل به یکی از کاراکترهای اصلی ماجرا میشود و میتوان گفت اگر این لوکیشن را از آن بگیریم، فیلم تبدیل به اثری ناقص میشود.
آلن با دوربین خود این امکان را برای تماشاچی فراهم میکند که نگاه تازهای به کشور اسپانیا بیندازد. منتقدین سینمایی نقدهای گرم و مثبتی بر فیلم آلن نوشتند؛ چیزی که در چند دهه اخیر کمتر رخ داده است. هیچ یک از فیلمهای قبلی این کارگردان در طول 3 دهه گذشته تا این حد به دل منتقدین سینمایی ننشسته بود. بسیاری از این نقدها، لحن تحسینآمیز خود را متوجه نوع نگاه و استفاده آلن از لوکیشنها کرده بودند. آنها با اسم بردن از چند منطقه جذاب و کمتر شناختهشده اسپانیایی که توسط آلن در فیلم مورد استفاده قرار گرفته بود، اینطور اظهارنظر کردند که وی اسپانیا را به شکل تازهای به تماشاگران خارجی معرفی کرده است.
این در حالی است که حضور وودیآلن در شهر بارسلون برای رسانههای محلی به صورت یک قصه دنبالهدار جنجالی درآمده بود. برخی از بارسلونیها در اینباره بحث میکردند که چرا دولت و سرمایهگذاران محلی باید سرمایهگذار فیلم یک فیلمساز غیراسپانیایی باشند و در این ارتباط نگرانی خود را به صورت رسمی ابراز میکردند.
در همین حال، برخی دیگر از اهالی محل از حضور یک فیلمساز مستقل- که در اروپا شهرت بیشتری دارد تا در کشور خودش آمریکا- در شهر خود احساس خوشحالی میکردند و سخت منتظر آن بودند ببینند وی بارسلون را در فیلمش چگونه به تصویر خواهد کشید. خود وودیآلن در دفتر خاطرات روزانهاش که در نیویورکتایمز منتشر شده، نوشته است: «بارسلون شهری باشکوه و جذاب است. خیل عظیم مردم در خیابانها میایستادند و به تماشای کار ما میپرداختند. خوشبختانه آنها خیلی خوب میدانستند من وقتی برای عکس یادگاریگرفتن و یا امضا دادن ندارم. آنها این کار را با بقیه اعضای گروه فیلمسازی انجام میدادند. از این بابت سپاسگزار آنها هستم.»
در همان روزهایی که وودیآلن در بارسلون مشغول فیلمبرداری فیلمش بود، باز لوهرمن در منطقهای خیلی دورتر از اروپا، کار فیلمبرداری «استرالیا» را در سرزمین مادریاش استرالیا شروع کرد. او بازیگران و عوامل اصلی فیلمش را به نقطهای دور برد که کمتر فیلمسازی حاضر به انجام آن است. جایی که او به عنوان لوکیشن اصلی فیلمش انتخاب کرده بود، از تمدن انسانی خیلی دور بود و پیدا کردن نام آن روی نقشه جغرافیایی هم کار مشکلی بود. بعد از فیلم «اکیدا تالار رقص» («مولنروژ» این فیلمساز در شهر فیلمبرداری شد، ولی حکم یک ناکجاآباد را داشت که معلوم نیست در کجا اتفاق میافتد)، «استرالیا» اولین فیلم باز لوهرمن بود که به تبلیغ لوکیشنهای جذاب و بدیع استرالیا میپرداخت. منطقهای که این فیلم در آنجا فیلمبرداری شد محدوده کیمبرلی است که کمتر کسی آن را میشناسد و تا قبل از این در فیلمی دیده نشده است. حتی خود محصولات سینمای استرالیا هم تا به حال به سراغ این لوکیشن جذاب و چشمنواز نرفته بودند.
شهر کوچک کونونورا به عنوان لوکیشن اصلی و مرکزی فیلم مورد استفاده قرار گرفت و این در حالی بود که درجه حرارت بالا و توفانهای فصلی مشکلات زیادی بر سر راه تولید آن به وجود آوردند. با این وجود، لوهرمن اصرار داشت تا میتواند از لوکیشنهای تازه و تازهتر استفاده کند. در شرایطی که اکثر منتقدین سینمایی میگفتند فیلم وودی آلن به احتمال زیاد زندگی دوبارهای به شهر بارسلون میدهد و هنگام نمایش عمومی باعث شکوفایی صنعت توریسم این محل میشود، «استرالیا» از همان زمان شروع فیلمبرداری، بحث جذب توریسم را مطرح کرد. اداره توریسم استرالیا از همان روز اول، مبارزه و مسابقهای عمومی را با شعار «این فیلم را ببینی، کشورت را دیدهای» شروع کرد. این اداره در همان حال از باز لوهرمن دعوت کرد تا در کنار کارگردانی فیلمش، چند آگهی هم برای این اداره بسازد. این آگهیها عموم مردم را دعوت به حضور و دیدار از استرالیا میکرد.
شاید دید دنیبویل فیلمساز مستقل انگلیسی از شهر بمبئی هند یک دید قوی زیبا شناسی توریستی نباشد، اما این شهر قدیمی و افسانهای در «میلیونر زاغهنشین» او جذابیتهای خاص خودش را دارد. بویل برای کارگردانی این فیلم راهی هند شد و دو ماه تمام در شهر بمبئی مشغول فیلمبرداری کل صحنههای آن بود. ساخت این فیلم برای بویل حکم یک تجربه کاملا تازه را داشت زیرا در یک لوکیشن جدید کار میکرد که با آن کاملا بیگانه بود. نکته جالب این است که بویل هنگام کارگردانی فیلم، یک سبک کاری کاملا جدید را کشف کرد. این فیلم به خاطر نگاه تازه و بهرهگیری از یک لوکیشن تازه جایزه بهترین فیلم درام مراسم گلدن گلوب (و همچنین بهترین کارگردان) را از آن خود کرد.
بویل چند روز قبل در گفتوگویی با نشریه ورایتی درباره اولین احساسی که هنگام ورود به بمبئی داشت صحبت کرد و گفت: «این شهر با سرعت زیاد کارش را انجام میدهد و به جلو میرود. همه چیز با عجله پیش میرود و در همه جا شما شتاب برای انجام کارها را میبینید.» این فیلمساز انگلیسی تصمیم میگیرد این حس و حال را در قصه فیلمش به نمایش بگذارد به همین دلیل او و همکار کارگردان هندیاش لاولین تاندان تصمیم میگیرند از دوربین روی دست استفاده کنند و دوربین خود را به پرواز درآورند.
نقاط مختلف شهر بمبئی با بهرهگیری از این شیوهکاری، در میلیونر زاغهنشین به شکلی تازه و با حال و هوایی متفاوت به تصویر کشیده میشوند. زاغههای شهر بمبئی هم در این فیلم به گونهای به نمایش در آمدهاند که تا قبل از این در فیلم دیگری مشابه آن دیده نشده است.
دنی بویل با نگاه عمیقتر به لوکیشنها و کسب حس و حال درونی آنها، امکان آن را پیدا میکند که قصهای چند وجهی را در شهری به تصویر بکشد که سریعا در حال تغییر است. بمبئی از دوران حاکمیت استعماری انگلیس بر هند، یکی از شهرهای مهم این کشور آسیایی بوده است و این روزها میرود که تبدیل به یکی از مهمترین شهرهای جهان شود. این شهر که از آن با نام ممبی هم اسم برده میشود، در عین حال پایتخت سینمایی کشور هند هم هست و از آن به عنوان بالیوود (بر وزن هالیوود) هم یاد میشود. به این ترتیب، بمبئی در کنار سه شخصیت اصلی قصه فیلم بویل، تبدیل به چهارمین کاراکتر قصه میشود. مثل فیلم وودی آلن، نمیتوان میلیونر زاغهنشین را در جای دیگری به جز شهر بمبئی ساخت.
آیا حضور ناگهانی این فیلمسازان در لوکیشنهای تازه و بدیع، باعث میشود تا تعداد بیشتری از فیلمسازان برای تولید محصولات خود راهی لوکیشنهای جدید شوند؟ این نکتهای است که به آسانی نمیتوان بهآن جوابی داد و باید منتظر شد و دید که کارگردانان چه میکنند.هنوز اسپانیاییهایی هستند که مخالف حضور هنرمندان خارجی در خاک خود هستند و غرب استرالیا هنوز دردسرهای طبیعی زیادی برای گروههای فیلم سازی فراهم میکند. برای فیلمبرداری در بمبئی هم هنوز خط قرمزهای دولتی فراوانی وجود دارد. با این حال، فراموش نکنیم که هنوز لوکیشنهای کشف نشده دیگری در کشورهای مختلف جهان وجود دارد که میتوان آنها را مورد استفاده قرار داد. فیلمساز بعدی کیست و مقصد بعدی کجاست؟
ورایتی – ژانویه 2009