قطعا بارها برایتان پیش آمده که برای بیان منظور واقعیتان خود را ناتوان دیدهاید.
این مشکل دربسیاری اوقات زمانی بیشتر رخ نشان میدهد که ذهنمان درگیر مسئلهای خاص است. البته آن موقع که اوضاع خیلی خراب میشود؛ چون فقط قصه محدودیت داشتن واژگان نیست بلکه اصلا همه چیز درذهن مان به هم میریزد و جا به جا میشود.
برای مثال، میخواهید به امیرکبیر اشاره کنید، از قائممقام فراهانی میگویید و یا درفکرتان بحث بر سر شهر کوالالامپوراست اما نام لوکزامبورگ را به زبان میآورید...
اما اگرخود را درشرایط عادیتری تصورکنید، این مشکل گاهگاهی به سراغتان میآید. آنجا که وارد مجلس ختمی میشوید و میخواهید احساس همدردی خود را بیان کنید اما نه با جمله کلیشهای "تسلیت میگویم" ؛ بلکه قدری واقعیترو صمیمانهتر، ولی به سختی میتوانید جمله گرمی به صاحب عزا بگویید که رنج درونی شما را نشان دهد.
یا زمانی که میخواهید درخواستی را برای انجام کاری یا رفتن به جایی رد کنید. هرچه تلاش میکنید این عدم پذیرش درخواست را درشکل مناسبتر و با واژهها و جملات بهتری عنوان کنید، نمیتوانید.
به عبارت دیگر، خودتان ازآنچه گفتهاید، رضایت خاطر ندارید. البته حتما یک چیزی میگویید، اما بعد با خود فکرمیکنید ولی بهتراز این هم میشد گفت که باعث سوءتفاهم یا ناراحتی برای طرف مقابل نشود.
البته بخشی از این نتوانستنها، همان گونه که قبلا اشاره کردم به ذهن همیشه درگیرما بر میگردد. اما نکتهای را میخواهم بگویم که توجه به آن نه تنها دایره واژگان شما را گسترش میدهد بلکه به ذهنتان نیز نظم و آرامش میبخشد.
آیا یاد گرفتهاید در زندگی "کمی هم برای خودتان" باشید. برای مثال، زمانهای تنهاییتان را گاهی هم با خواندن کتاب پرکنید. این دوست صمیمی و یکرنگ که در هر شرایطی میتواند در کنار شما باشد.
درست زمانی که در نیمههای شب، بیخوابی سخت آزارتان میدهد و احساس میکنید توانایی انجام هیچ کاری را ندارید؛ آن میتواند این نگرانی را از شما بزداید و آرامش و خواب را کمکم جایگزین آن کند.
یا هنگامی که رنجی درونی ناشی از نوعی ناکامی یا خبری غیرمنتظره و غمانگیز یا بیخبری مضطربکننده؛ درون شما را به شدت میکاود و درواقع درد میکارد؛ آن به طورمعجزهآسایی میتواند شما را از این حالت خارج کند و به دنیای دیگری که قطعا از این شرایط بهتراست، ببرد؛ چون همیشه در کنار شماست؛ بدون هیچ چشمداشتی یا حتی بهانهای برای نبودن...
یا چه بهتراز این دنیای پر رنج و درد پا را فراتر بگذاریم؛ دراوج شادیها و رضایتمندیها هم آن میتواند به ما کمک کند که پیرامون خود را با همه خوبیها و بدیهایش ببینیم و با رسیدن به نقطه تعادل و حس همدردی نسبت به همنوعان، دنیایی از عشق و زیبایی ارزشمند را در وجودمان احساس کنیم.
به گونه ای دیگر، نمونه "کمی با خود بودن" را میتوانید در رو آوری زنان خوشذوق افغانی به ادبیات مشاهده کنید. آنجا که شاعران جوان توانستهاند با دغدغههای به نوعی زنانه خود از کلیگوییهای مرسوم گذرکرده و تجربهها و ریزبینیهای فردی خود را درقالب شعر بیان کنند. سمیه رامش، شاعرجوان افغانی از جمله این زنان است که اشعارخود را درکتابی با عنوان "کمی برای خودم" ارائه کرده است.
و شاید مارک اسموژینسکی، ایرانشناس 54 ساله لهستانی نیز با ترجمه شماری از غزلهای مولانا و انتشار آنها درکتابی با عنوان "درگذر کلمات" همین گونه برخورد کرده باشد
او در مقالهای از بی بی سی، علت شیفتگیاش به مولانا را چنین بیان کرده است:
"در شعرهای مولانا پیام مدارا و تفاهم، گذشتن از اختلافات و انساندوستی موج میزند. به همین دلیل وقتی کار ترجمه را شروع کردم دلم بیشتربه سراغ غزلهایی میرفت که دربیانش ضمن شور عاشقانه، یک حالت چرخش سیال کلمات وجود داشت. این حالت وقتی به وجود میآید که تلاش سراینده براین است یک حقیقت درونی را صادقانه به زبان آورد."
به این ترتیب، به نظر میرسد او نیز با کشف لطافت شعرهای مولانا در کنار ساختار قوی آن و ترجمه این اشعار، کمی با خود خلوت کرده است تا اگر شده حتی لحظاتی از گرمای این شور عاشقانه، برخوردار شود.
و در نهایت میرسیم به همان نیم بیت معروف که هرکسی از ظن خود شد یار من.