جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۷:۱۹
۱ نفر

سید حسن رزاز با چند فوت و فن، طبق معمول پشت شاگردش را به خاک مالید. آن شب حسن دولابی پس از کشتی با استادش با چهره‌ای ناراحت و غمگین آرام در کوچه‌های شهر قدم می‌زد و به حرف استادش سید حسن رزاز فکر می‌کرد.

هزار قصه  نهفته در یک قبرستان

همشهری آنلاین _امیرحسین لیاقی، دانش‌آموز: وقتی اراذل معروف منطقه یعنی ترابی را شکست داد استاد گفت: «شدی، ولی نشدی» یعنی چه! این جمله چه معنی می‌دهد؟

ناگهان صدای مهیبی به گوش او رسید. سریع دوان دوان به طرف صدا رفت تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. صدای ریختن آوار بود، خانه‌ای کوچک که ستونش کج شده و در حال ریزش بود. بدون فکر و بی‌تامل، خودش را سریع زیر سقف برد و شانه‌اش را به‌عنوان ستون قرار داد تا سقف روی کسی نریزد. ناسلامتی برای خودش ورزشکاری بود و هیکل و قدرت جسمانی بالایی داشت. برای کمک صدا می‌زد تا کسی بیاید و کاری انجام دهد،

اما در ظلمات و تاریکی شب کسی صدای حسن را نمی‌شنید. با وجود این تسلیم نشد و تا سپیده صبح مقاومت کرد و نگذاشت سقف روی سر یتیمان خراب شود. وقتی موذن با فانوس از کنار خانه رد شد و حسن دولابی را در آن وضعیت دید، سریع همسایه‌ها را خبر کرد تا به او کمک کنند.

پس از این ماجرا، حسن دولابی که یک شانه‌اش افتاده و کج شده بود، به «سیدستون» معروف شد و استادش گفت: حالا شدی. شاید لات‌هایی که به قول خودشان یک کته راه می‌رفتند، می‌خواستند مانند سیدستون راه بروند و یاد او را زنده نگه دارند.

کد خبر 737457

پر بیننده‌ترین اخبار دروازه طهرون

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha