سه‌شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۸:۱۴
۰ نفر

سعید مروتی: وقتی در انتهای «بوچ کسیدی و ساندنس کید» به همراه ردفورد از پناهگاهش بیرون زد و شروع به تیراندازی به انبوه سربازان دشمن کرد، جورج روی هیل، دلش نیامد مرگشان را به تصویر بکشد.

صدای شلیک مسلسل‌ها روی تصویر فیکس شد، تا مرگ بوچ و ساندنس را نبینیم. آنها دوست‌داشتنی‌تر از آن بودند که بتوان تصویر به خاک و خون کشیده شدنشان را تماشا کرد. در «بیلیارد باز» شاهکار راسن، نیومن، اوجی را به تصویر کشید که دیگر کمتر با این درجه از تاثیر و مهابت موفق به تکرارش شد.

«ادی‌تنددست» ضد قهرمانی که با تمام مهارت حرفه‌ای و آن حس بی‌نظیر جاه طلبی و اعتماد به نفس‌اش، دست آخر یک بازنده بود. این جمله آزاردهنده سال‌ها در گوشمان طنین‌انداز بود: «ادی تو بازنده به دنیا آمده‌ای.»

چشمانش که در آن نوعی شیطنت کودکانه موج می‌زد و چهره افسرده‌اش وقتی که انگشتانش را شکستند و دیگر نمی‌توانست چوب بیلیارد به دست بگیرد؛ برای همیشه در ذهنمان ثبت شد.

در «تابستان گرم و طولانی»،‌«پرنده شیرین جوانی»،‌«هاد» و «گربه‌ای روی شیروانی داغ» چهره جوان دلنشینش را به خاطر سپردیم. اگر «پرده‌پاره» بازی اکتورز استودیویی‌اش با دنیای هیچکاک تناسبی نمی‌یافت در عوض در دومین همکاری پرثمرش با روی هیل، در «نیش» کاملا انگ نقش بود. سال‌ها گذشت، گرد پیری بر چهره‌اش نشست و در «رنگ پول» دیگر نه آن بیلیارد باز خوش دست و جوان که پیرمردی بازنشسته بود.

در این سال‌ها و در حضورهای گاه و بیگاهش جلوی دوربین همچنان جلوه‌هایی از آن نبوغ را به نمایش می‌گذاشت. «جاده‌ای به سوی تباهی» یکی از اینها بود. یادش از خاطر سینما دوستان هرگز محو نخواهد شد.

کد خبر 73993

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز